احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عباس مؤذن / شنبه 2 حوت 1393 - ۰۱ حوت ۱۳۹۳
ای دون ژوانِ پیر، اکنون به من بگو که عشق در جوانی، چهگونه بود؟
«دون ژوان»، در قرن شانزدهم میلادی، در اسپانیا میزیست. او برای زنان شخصیتی جذاب و دلرُبا داشت. شخصیتی که گاه شاهزادهگانِ زیباروی هم برای دیدن و مصاحبت با وی ساعتها زیر باران و در مقابل خانهاش انتظار میکشیدند. دونژوان یک افسونگر، و جادوی او در اغوا و به دام انداختنِ زنان بود. به همین دلیل گرچه محبوب زنان بود، اما از سوی مردان همیشه مورد نفرت قرار میگرفت. مردان در تعجب بودند که چهگونه دون ژوان میتواند اینچنین تأثیری بر روی زنان بگذارد!؟ او حتا یک مرد زیبا نبود و رمز اغواگریاش در ظاهرِ او نهفته نبود، شاید همین موضوع، مردان دیگر را بیشتر عصبانی میکرد؛ چون هرگز نمیتوانستند به راز جادویی او پی ببرند. و همین راز برای مدت بیش از چهار قرن در گنجینهیی از اسرار، پنهان بود تا اینکه بالاخره توسط خود او برملا گردید.
دون ژوان، پیش از هرچیز، طعمۀ مناسبِ خود را انتخاب میکرد؛ زیرا بهخوبی میدانست که نمیتواند همۀ زنان را در همهوقت اغوا کند. او طعمههایش را در زمان، و مکانهای مناسب به دام میانداخت. او مردی حساس و تیزبین بود که بهراحتی میتوانست نادیدنیها را دیده و ناشنیدنیها را بشنود. وی به «زبان بدنِ» زنان آگاهی داشت و میتوانست به آنسوی نقابی که معمولاً زنان بر روی چهره دارند، نفوذ کرده و ضعفها، ترسها، امید و آرزوهای آنان را کشف کند. دون ژوان از میان روزنههای باریکی که در ذهن و روح آشفتۀ زنان پیدا میکرد، راهی به درونشان مییافت و از همان جا بهآرامی شروع به تسخیر روح آنان میکرد. دون ژوان «ارزش زمان» را خوب میشناخت، به همین خاطر انرژی و توانِ خود را بیهوده به هدر نمیداد. او بیشتر طعمههای خود را از میان زنان آزردهخاطر و پریشان انتخاب میکرد. زنانی که به آنها خیانت شده بود و یا اینکه مورد توجه اطرافیانِ خود قرار نگرفته و با رؤیاهای خود رها شده بودند. دون ژوان از این حقیقت بهخوبی آگاهی داشت که وقتی یک زن، در سلامت کامل روحی بهسر برده باشد و در میان خانواده و دوستانش مورد محبت، توجه و احترام قرار گرفته باشد، تقریباً محال است کسی بتواند او را اغوا کرده و از راه بهدر کند. از طرف دیگر، دون ژوان میدانست، تنها کسی گول میخورد که بتواند نسبت به او و حضورش، واکنش نشان دهد. البته او به واکنشهای منطقی و عقلانی بیاعتنا بود، زیرا بهتجربه برایش ثابت شده بود که وقتی کسی با حسابگری و لبخندهای تشریفاتی و مصنوعی به شما نگاه میکند، معمولاً در جستوجوی آن است که چیزی از شما به دست آورده و شما را برای رسیدن به هدفی خاص، وسیله قرار داده و قربانی کند. این درحالی است که واکنشهای ناخودآگاه از طرف زنان، نمیتوانند بهراحتی مدیریت شوند. واکنشهایی از قبیل، دستپاچه شدن، خجالتی بودن، تکرار کردن حرکاتِ «زبان بدن» به گونهیی که انگار در مقابل آینهیی نشستهاید و تصویر خود را میبینید. گاه حتا بارقهیی از خشم و عصبانیت، نشانههای خوبی هستند از اینکه، اکنون طعمۀ مناسبی بر سر راه شما قرار گرفته است. به قول ضربالمثلی از سرخپوستان امریکا، وقتی شما به دنبال دو خرگوش میدوید، در پایان موفق به دام انداختن هیچ یک از آنها نمیشوید. پس باید مانند حملۀ شیر به گروه آهوان، طعمۀ خودتان را با آگاهی انتخاب کرده و بدان یورش برید. چرا که شما هرگز نمیتوانید برای همه کس، همه چیز باشید.
پاتریس بولون، در کتاب «رنج عشق و دون ژوان»، او را بزرگترین عیاش جهان و خواستگار نوع بشر میداند که عشق را تنها در تنوعطلبی میخواهد. او یک فاتح بیاحساس، آمیزهیی از پلیدی و شرارت است؛ یعنی نقطۀ مقابل سادهگی و نزاکت که دو فضیلت عشق جوانمردانه هستند. در واقع او نه تنها هیچ اعتقادی به عشق ندارد، بلکه بیوقفه به آن بیحرمتی هم میکند.
کیرکگارد، در تفسیری که بر اپرای «دون ژوانِ» موتسارت مینویسد، معتقد است که دون ژوان، تنها یک شخصیت و یک فرد نیست، بلکه یک «توانایی» است. او میل وحشیِ شهوت و نمود یک میل اهریمنی زندهگی است. از نظر کیرکگارد، در کار دون ژوان هیچگونه حسابگری وجود ندارد، انحطاط و تفکری هم در کار نیست. این تنها نیروی ناب، عریان و خود انگیختهییست از طبیعت، که ورای خیر و شر عمل میکند، نیرویی که تنها میتواند توسط خودانگیختهترین و انتزاعیترین «هنرها» به نمایش گذاشته شود؛ و این هنر چیزی نیست مگر موسیقی، که باعث میشود تمام چیزها را در حالت خام، ضروری و کلیشان حس کنیمـ بیآنکه بتوانیم تحلیلشان کنیم و یا مورد قضاوتشان قرار دهیم. به عبارت دیگر، دون ژوان روی دیگر سکهیی بهنام «ابلوموف» اثر گنچاروف است. ابلوموف نیز همه چیز، حتا عشق را در تنبلی مییافت و با این کار خود «یک نظام و یک دوره از تاریخ روسیه» را به ریشخند گرفت. دون ژوان، وجود داشته و خواهد داشت، چرا که او نیز مانند ابلوموف، منتقدان و حتا مدافعانی برای خود دارد. از نظر بسیاری از منتقدین، دون ژوان در واقع نمود یک انقلاب است و همین موضوع موجب شد تا اجرای نمایشنامۀ مولیر، برای تماشاچیان خود سوالهایی طرح کند.
دون ژوان، از آن دسته شهوترانهایی است که به قول «شارل بودلر»، انقلاب را به جلو انداخته و همانگونه که «روژه وایان» در رسالۀ خود دربارۀ «لاکلوس» میگوید، دون ژوان بیهیچ تردیدی یک آنتیپاسکال و پیشگام در تمام مبارزات اجتماعی آینده خواهد بود: اغواگر و عیاشی که زندهگی ابدی خود را درست با همان عنوانی به خطر میاندازد که یک ماتریالیست مانند او قیام میکند، دیگران را به مبارزه میطلبد، سلطه را انکار میکند، سپس سوگند میخورد که در کار خود هرگز عفو و بخششی نکند.
دونژوانِ مولیر، مثل دونژوانِ موتسارت نیست. در نمایشنامههای دونژوان اسپانیایی، هیچگونه درام روانشناختی وجود ندارد، بلکه بر آنها متافیزیک سایه افکنده است. در این نمایشنامهها، زاری و اندوه زیبارویانِ رها شده چیزی فرعی و مخصوص به هیجان آوردنِ قلبهای با احساس است: «تراژدی مردی است که با شرط بستن بر روی این موضوع که، خداوندی وجود ندارد، تمام سعادت ابدی خود را به خطر میاندازد.» خلاصه اینکه دون ژوان، یکی از همین روحهای قدرتمندی است که در تمام حوزههای استبدادی، به ویژه در حوزۀ عشق، به مبارزه برخاسته است. او یک انسان طاغی و یاغی است.
آلبرکامو، همین ایده را در «افسانۀ سیزیف»، با یکی از نمونههای «انسان ابسورد» از دون ژوان ساخت. کامو سوال میکند: این مأمور سنگ و این مجسمۀ سردی که برای تنبیه خود به لرزه میافتد، چه معنایی دارد؟ تمام قدرتهای عقل ابدی، نظم، اخلاقجهانی و تمام عظمت عجیبِ خداوندیِ تحت تأثیر خشم، در آن خلاصه شدهاند. این سنگ سِتُرگ و بیروح فقط مظهر قدرتهایی است که دون ژوان درونِ خود برای همیشه انکارشان کرده است.
از نظر کامو، چون دون ژوان همۀ زنان را به یک اندازه و با تمام وجود دوست میدارد، پس بنا بر این ناگزیر به «تکرار» است. از همینرو هر یک از زنان، امیدوار است چیزی به او هدیه دهد که هرگز هیچ زنی نثارش نکرده است. اما در واقع همۀ آنها فقط خودشان را فریب میدهند چون تنها موفق میشوند احساس نیاز به تکرار را در او به وجود بیاورند. تا بالاخره یکی از میان آنها خطاب به دون ژوان فریاد میزند:
«سرانجام، من عشق را به تو هدیه دادم.»
و شگفتانگیز نیست که دون ژوان به گفتۀ او فقط میخندد و میگوید:
«سرانجام؟!… نه، باید بگویی: یک بار دیگر!»
منابع:
ـ مقالات شارل بودلر. مترجم: روبرت صافاریان
ـ افلاطون، اقطاع اولیه. اثر: لوک بریسون
ـ مجلۀ تخصصی سمرقند. شمارۀ پانزدهم
ـ دون ژوان، رنج عشق. اثر: پاتریس بولون
ـ مرگ دون ژوان. اثر: والری کویین
Comments are closed.