احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 10 حوت 1393 - ۰۹ حوت ۱۳۹۳
نویسنده: اسامه القاضی
برگرداننده به فارسی: مهران موحّد
بخش نخست
نگارنده به خوبی میدانم که ایجاد مرزبندیهای دقیق در خصوص مسایلی که جنبۀ معرفتی دارد، خیلی دشوار است؛ چرا که نظر به تداخل و به هم درشدهگییی که در اندیشهها و منظومههای معرفتشناسانه وجود دارد، خطکشیهای دقیق میان این منظومههای معرفتشناسانه به طوری که امکان جداسازی جریانی فکری از جریان فکری دیگر وجود داشته باشد، محال و ناممکن است و این درهمتنیدهگی باعث میشود که ما نتوانیم مطالعاتی بر اساس کمیت و مقدار صورت دهیم تا تصویری ملموس از اشغال قلمرو جریانی توسط جریانی دیگر به دست داده شود. این قاعده همۀ جریانهای فکری در جهان از جمله جریانهای فکری فعال در جهان اسلام را شامل میشود. با وجود این همه دشواریها، بسیاری از اندیشهورزان به جرأت گام در این مسیر دشوار نهادهاند. البته هیچکس نمیتواند تقسیمبندی فلان اندیشهور را نسبت به تقسیمبندی بهمان اندیشهورز ترجیح نهد و تقسیمبندی مورد پسند خود را کاملاً بیعیب و نقص بداند. بیشترینۀ این تلاشها در پی آن است که تصویری روشن و بهتر از قلمروهای معرفتی موجود در جهان اسلام ارایه کند تا زمینه را برای دستیابی به درکی ژرفتر از این قلمروها فراهم کند و راهکارهای موثرتر در برخورد با این جریانها در اختیار ما بگذارد. مثلاً، متفکر مغربی/ مراکشی، محمد عابد الجابری، این جریانها را به سه قسم تقسیم کرده: بیانی، برهانی، عرفانی. نیز اندیشمند بحرینی، جابر انصاری، آنها را در سه صنف خلاصه کرده: سلفی، توقیفی، رفضی. به جز این دو متفکر، بسیاری از متفکران دیگر هم از این قبیل تقسیمبندیها به دست دادهاند.
در همینجا صاحب این سطور این نکته را مورد تأکید قرار دهم که این گفتار از کسانی سخن میزند که به مسألۀ فرهنگی اهمیت قایلاند و خود را به میل و رغبتِ خود به خویشتن تمدنی منسوب میکنند و دغدغۀ تمدنی دارند. لزومی نمیبینم که در اینجا از آنانی سخن برانم که عنایتی به خویشتن تمدنی خود ندارند و ذهنشان درگیر مقولۀ «نسبت ما و دیگران» نیست.
اساس این پژوهش بر این استوار است که همۀ جریانهایی که جغرافیای معرفتی را در جهان اسلام بر پایۀ ساختار ارزشی مخصوص به خود، میان خود تقسیم کردهاند، حتماً در زیر چتر یکی از این جریانهای فکری داخلاند که البته هر کدام از این جریانها جریانهای فرعی دیگری را با خود یدک میکشد که شمار آنها تا دوازده جریان میرسد. نقاط اختلاف این جریانها یا برخاسته از ابزارهای معرفتیشاناست یا ابزارهایی که با آنها میخواهند در جامعه دگرگونی پدید آورند یا در شیوههایی که برای دعوت به کار میگیرند یا در درجۀ فهم و درک و برداشت آنان از راهحلها یا در نوعیت قرائت آنان یا در شیوۀ تعامل آنان با دیگران و یا در چهگونهگی تعامل آنان با واقعیتهای موجود.
۱- جریان خوارجی/ جریان نفی دیگران
این جریان تلاش میکند دیگری را از میدان بیرون کند، خواه این دیگری در داخل چارچوب معرفتی اسلامی قرار داشته باشد یا در بیرون از آن قلمرو. خوارج از نظر تاریخی به شکل فرقهیی سیاسی در دهۀ چهارم سدۀ یکم هجری پس از شورششان برضد علی – کرمالله وجهه – بعد از اینکه علی حَکَمیّت را در مورد قضیۀ خلافت که سرانجام به معاویه رسید پذیرفت، ظهور کرد. این فرقه از همان زمان، فهمی بیمارگونه و ظاهرگرا از اسلام را ترویج میکند و خشونت و حذف فیزیکی را پیشۀ خود ساخته است. ولی بعداً نام «خوارج» بر هر کسی که روش خروج مسلحانه برضد زمامداران و تکفیر آنان را برگزیدهاست، اطلاق میشود.
بنده هر ذهنیتی را که آلوده به پیشداوری و تعصب باشد و مخالفان را نادیده بگیرد و حتّا به ناروا در صدد تصفیۀ فیزیکی مخالفان برآید و دیگران را به زور و اجبار به پذیرش دیدگاههای خود وادار سازد، ذهنیتی خوارجی میشمارم.
روشهایی را که این جریان برمیگزیند، روشهای خشن و انقلابیاست و راهکار تغییر به دست را که «نیرومندترین ایماناست» برمیگزیند. مهمترین ویژگی دعوت هواداران این جریان، دعوت صریح و مستقیماست، نه استفاده از شیوههای غیرمستقیم یا الگوسازی برای جذب پیرو.
از نظر این گروه، دروازۀ اجتهاد بسته شده به صورتی که هیچ امکان باز شدن آن نیست و نیز گذشتگان برای آیندگان چیزی برای اندیشیدن و گفتن باقی نگذاشتهاند و تکلیف همه چیز را به پسینیان روشن کردهاند و نیازی نیست که دوباره ما عقل خود را به کارگیریم و گره مسائل حلشده را دوباره بگشاییم بلکه عقل ما باید در تصحیح عقاید امت بر طبق فهم سلف صالح به کار گرفته شود. اینان از دستاوردهای معرفتی تاریخی کمال رضایت را دارند. از این رو، طبیعیاست که برداشتشان از دین، برداشتی مبتنی بر مردهریگ بازمانده از پیشینیاناست. جالب آنکه اینان قرائتهای دیگر را که مبتنی بر میراث گذشتگاناست پذیرا نیستند. در نتیجه، برخوردی گزینشی نسبت به قرائتهای تاریخی دارند و به طریق اولی نسبت به فرآوردههای معرفتی در دورۀ معاصر.
نسبت به تعامل با واقعیتهای موجود، موضعگیری این گروه در حالت نوسان قرار دارد. گاهی به خودانتقادی میپردازند و این احساس را در میان پیروان خود ترویج میکنند که مسوولیت ناکامیهای تاریخی امت اسلام را چه در گذشته و چه در حال بر دوش آنهاست و در پارهیی از اوقات به «خودکشی» رو میآورند و همۀ شیوههای رادیکال و انقلابی را برای ایجاد دگرگونی میآزمایند. مخالفان فکری خود را به لقبهایی همچون غربزده و سکولار و معتزلی ملقب میسازند. البته معمولاً به این حد بسنده نمیکنند و به تکفیر مخالفان میپردازند.
دشوارترین مسألهای که هواداران این جریان با آن مواجهاست، برخورد واقعگرایانه با واقعیتهای موجود است. آنها معمولاً در اینگونه موارد از جهان گوشهگیری میکنند و الگوهایی را پدید میآورند که سازگاری با زیست این جهانی ندارد و قابل پیروی نیست و از همین رو، آنان دور از همۀ جریانهای فکری و تجدیدگرا در جهان زندهگی میکنند.
۲- جریان باطنگرا / صوفیانه:
این جریان، پایبند سنتهاییست که کشف باطنی و گرایشهای قلبی را بر آنچه از نظر نقل و عقل به اثبات رسیده، ترجیح مینهد. پیروان این جریان معتقدند که «آنچه برای قلب پذیرفتنی باشد» بر آنچه برای خرد پذیرفتنیاست، مقدماست. در نزد این جریان، پیوسته مقایسۀ بین آنچه باطن آن را میپذیرد و بین آنچه عقل آن را پذیرا میشود صورت میگیرد. پیروان این جریان هرچند گاهی گرفتار شذوذ یا انحراف از شرع میشوند اما هیچگاه احساس بینیازی از پوشش شرعی دادن برای کارهای خود هرچند به صورت ناشیانه نمیکنند. آنان همۀ این کارها را برای خرسند نگهداشتن دلهایی که تشنۀ «محبت الهی» هستند انجام میدهند. برای اینها انجام دادن هر کاری و تحمل هر مشقتی آساناست به شرط اینکه «مرید» را در راه فنا شدن در ذات مقدس الهی یاری رساند.
ایجاد تحول در نهادهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی، هدفی نیست که ارزش این را داشته باشد که طرفداران این جریان برای دست یافتن به آن تلاش کنند چرا که آنان خوی و خصلت انقلابی و تحولخواه ندارند. از نظر این جریان، بنده همینکه بندهگی مطلوب را که عبارتاست از فراوان خدا را یاد کردن و پیوسته پروردگار را عبادت کردن انجام دهد، به وضعیت ایدهآل دست یافتهاست. مرید چارهیی ندارد جز اینکه به این شعار ایمان بیاورد که میگوید:«همۀ کارها را به ما واگذار، ما شایستهتریم به تو از تو». در نتیجه روحیۀ انقلابیگری در نزد پیروان این جریان، تقریباً معدوماست. از نظر اینها استفاده از روشهای مسالمتآمیز برای تغییر و حتّا دعا برای زمامدار مستبد به امید اینکه خدا هدایتش کند و به راه صوابش بازگرداند، کاریست ستوده. دعوت برای تغییر و اصلاح در نزد این گروه با استفاده از شیوههای غیرمستقیم است و اگر گاهی مستقیم هم هست، توأم با موعظۀ آمیخته با لطف و مهربانیست.
از همین رو، انواع مختلف حکومتهای استبدادی در جهان اسلام، طرفدار پرشمار شدن حلقههای ذکر و خانقاهها و تکیهخانهها هستند نه به این جهت که دوستدار آنانیاند که خود را در «محبت الهی» فنا کردهاند، بلکه از این رو که اهداف این گروهها تنها منحصر در آخرت است و چون میخواهند با تحمل درد و شکنجه به پاداشهای اخروی برسند، آستانۀ تحمل و مدارایشان در برابر ستم و اجحاف زمامداران، بسیار بالاست.
دروازۀ اجتهاد در نزد این گروه یکسره بسته است یا منحصر است در آنچه که در گذشته گفته شده و به کارگیری عقل و طرح دیدگاههای نوین، مصداق بارز «بیادبی»ست و قدغن است مگر اینکه حاشیهیی بر تفسیری باشد که از گذشتهگان باقی مانده یا قرائتی باشد که عظمت و اهمیت اقوال پیشینیان را برملا بیفکند، بدون اینکه «کتابهای قدیمی منزّه از نقد» را مورد نقادی و ارزیابی قرار دهد یا تحلیل نوی ارایه کند چه اینکه آنچه در گذشته گفته شده، قدسیت تاریخی یافته و در نتیجه برخوردار از کمالاست و کاملاً بیعیب و نقص.
کسی که امروزه به خوانش مردهریگ فکری گذشتهگان میپردازد، آلوده به گناهانیست که ناشی از زندهگی کردنش در بیرون از چارچوب تاریخی مقدس – که تقریباً تهی از گناه بوده – میشود و به دلیل پرداختن به آنچه در حال حاضر اتفاق میافتد، به گناهان معاصر بودن آلوده شده و تقصیرش ایناست که در امروز میزید نه در عصر افراد مقدس و پاک از گناه.
احساس شدید به گنهکار بودن و احساس به دوری از کمالی که «سلف» به آن متصف بوده و احساس تقصیر در بندهگی خدا، در صدر اولویتهای آگاهی در نزد این جریان است. برای اینها تحقیر و خوارداشت خویشتن، مقدم است بر شناخت و فهم خویشتن و کوشش برای فرو رفتن در لایههای عمیقتر و جستوجوی عواملی که فرا راه امت اسلامی موانع ایجاد میکند و نمیگذارد امت از بحرانهایی که به آن گرفتار است، رهایی یابد.
رهبران این جریان تلاش میکنند به مرید پاکباز بفهمانند که راه ایجاد صلاح و دگرگونی در جهان، بهکارگیری عوامل و اسبابی نیست که ملتهای دیگر را به شاهراه ترقی و پیشرفت سوق داده، بلکه بر طبق آیۀ قرانی که میفرماید «خداوند هر گروه را از عطای خویش بهرهمند میگرداند»، نعمتهایی که خداوند به ملتهای دیگر عطا کرده از قبیل استدراج است. از این رو، مرید نباید شیفتۀ زرق و برق دنیای مادی که دیگران با به کارگیری اسباب به آنها دست یافتهاند، شود یا هوش از سرش برود وقتی ببیند که دیگران تفاوتهای محسوس و وحشتناکی در عرصههای کشاورزی و صنعتی و تمدنی از ملتهای مسلمان دارند، زیرا بهشت بندۀ راستین خدا در قلبش است و این ظواهر چشمربا و براق چیزی نیست جز حجتی برضد صاحبانش و تمرکز اصلی باید روی تربیت برای اصلاح دنیای معاصر شود.
پیروان این جریان در پاسخ به این پرسش جدّی که چرا مسلمانان، عقب ماندهاند و دیگران پیشرفت کردهاند، میگویند که علت عقبماندهگی مسلمانان، «رعایت نکردن ادب با خدا» است نه به کارنگرفتن اسباب پیشرفت در روی زمین. این در حالیست که از نظر عقلی ممکن است که هم ادب با خدا حفظ شود و هم عمل به اسباب و سنتهای الهی صورت بگیرد و ضرورتاً تناقضی میان این دو کار وجود ندارد و دلیلی هم ندارد که ما تناقض ساختهگی میان این دو ایجاد کنیم. واقعیت آن است که این رویکرد، باعث خواهد آمد که پیروان این جریان به جای اینکه به آبادانی دنیا بپردازند، به باطنگرایی روی بیاورند و عملاً زمینه را برای عقبنگه داشته شدن جامعه فراهم نگه دارند.
قرائتهای متداول میان پیروان این جریان، قرائتهاییست که مبتنی بر سنت گذشتهگان است که پارهیی از این قرائتها مریدان را به «تحلیه» تشویق میکنند و برخی دیگر به «تخلیه». کتابهای مورد اعتماد این جریان یا کتابهاییست که تاریخی و باقیمانده از گذشتهگان است و یا کتابهاییست که امروزه نوشته شدهاند اما گذشته را با روحیه و ابزارهای معرفتی سنتی که کاملاً از زندهگی امروزی جدا و مجزا است، قرائت میکنند. به سخن دیگر، اگرچه این کتابها در روزگار کنونی نوشته شدهاند، اما در واقع چاپ جدید کتابهای زرد اند.
ویژهگی کلی این جریان عبارت است از پناه گرفتن در پشت خویشتن تمدنی خویش و بسنده کردن به زلال تاریخ و کوشیدن برای نجات از آلودهگی روزگار معاصری که گناه و شر را با خود دارد و ایجاد جزیرههای بریده از بقیۀ دنیا و به هیچ کار این جهان کاری نداشتن مگر در مورد تربیت و اصلاح مردمان گناهکار آن.
اگر هواداران این جریان بتوانند در پهلوی راهکارهای تربیتی برای تغییر و اصلاح، راهکارهای علمی اصلاح را نیز مد نظر قرار دهند و برای آمدن به میدان واقعی زندگی، آستینها را بالا بزنند تا کاستیها را از میان بردارند و کمبودها را رفع و رجوع کنند، دستاوردهای کلانی در زمینۀ خدمت به امت اسلامی حاصل خواهند کرد. بر زبان آوردن اذکار و اوراد با بهرهگیری از اسباب منافاتی ندارد و نصوص صحیح که بحمدالله فراوان هم هستند – ما را از استناد به حدیثهای ساختهگی و داستانهای اولیا که ناراستیهای زیادی در آنها راه یافته و سند صحیحی هم ندارد، بینیاز میسازد. اصول ثابت دین، ما را به تعامل سنجشگرانه و معقول با واقعیتهای عینی فرا میخواند و عزیمت فرد مسلمان را تقویت میکند و او را به دست «جبریگری» نمیسپارد تا بیتحرکی را بر وی تحمیل کند و او را به انتظار مرگ بنشاند تا وقتی که فرد مؤمن به شکلی رمانتیک به افراد مقدس گذشته ملحق شود.
Comments are closed.