احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیر احمد انصاری/ چهارشنبه 27 حوت 1393 - ۲۶ حوت ۱۳۹۳
نوروز در قدم نخست، یکی از نشانههاییست که در مسیرِ زمان علامتگذاری گردیده و مفهوم زمان نیز خود یکی از مسایل پیچیدۀ فیزیکی، ریاضی، فلسفی و دینی بوده که نسبیت آن از یکسو، و متنگرایی و ظاهرپرستیِ گروهی از منسوبان به نهادهای دینی از سوی دیگر، بر پیچیدهگیِ این مفهوم افزوده است. در تاریخ ما، هیچ زمانی به اندازۀ دو دهۀ اخیر، بر نوروز نتاختهاند که عناصر، علل و انگیزههای این هجومِ بیامان، خود نیازمندِ بحثی جداگانه میباشد که آن را به وقتی دیگر موکول میداریم. اما نخستین اشتباهی که مخالفانِ نوروز مرتکب میشوند، نسبت دادنِ این مناسبت به جمشید است؛ شخصیتی افسانهیی که گاهی به نامهای «جم» و «یما» نیز شناخته شده است. سرچشمههایی که در این زمینه بر آن استناد میشود، افسانههاییست که سخنورانی چون فردوسی بافته و یا دانشمندانی چون البیرونی از زبان مردم دورانِ خویش نقل نمودهاند. مورخان را عقیده بر آن است که جمشید وجود خارجی نداشته و هیچ سنگنبشته و اثر محسوس و علمی، و هیچ مصدر تاریخییی، از وجود این شخصیتِ اسطورهیی حکایت ندارد. اگر چنین افسانهها اعتبار داشته باشند، پس چرا این سخن دیگرِ البیرونی را نمیپذیریم که در آثار باقیۀ خویش گفته است: زمانی که سلیمان علیهالسلام شوکت از دسترفتۀ خویش را پس از چهلسال دوباره بهدست آورد، مردم گفتند این روز جدید و نوروز است. مقریزی هم در «الخطب و الآثار» خویش، نوروز را از یادگارهای دوران سلیمان و داوود علیهماالسلام میداند. در اینجا سخن بر سر ضعف راوی نیست؛ بلکه سخن بر سر نبود هیچگونه دلیلی مبنی بر نسبت دادنِ نوروز به جمشید و یا کیومرث و یا هم سلیمان علیهالسلام میباشد. شگفت اینکه ظاهریمشربانِ متنگرای ما که در هر امر خُرد و بزرگی، بر سر صحیح بودنِ سند روایتها پافشاری میکنند، در اینجا روش معمولِ خویش را کنار گذاشته و در جهت اثبات ادعایشان، به افسانه و اسطوره متوسل میشوند. پرسشی که مطرح میشود این است که: آیا امری را میتوان با اتکا بر اسطوره تحریم کرد؟
اشتباه دیگر این گروه، نسبت دادنِ نوروز به روحانیان زردشتیِ دوران ساسانیان است. این درست است که مغان و روحانیان زردشتی، نقش مهمی در امر سیاست و جامعۀ ساسانی داشته و نوروز خودشان را باشکوهِ تمام تجلیل میکردند، ولی باید نباید فراموش کرد که اسناد تاریخی تخت رستم و شوشیانه و بینالنهرین و مصر و جاهای دیگر، با صدای بلند میگویند که نوروز قرنها پیش از ساسانیان وجود داشته است. این از یکسو، و از سوی دیگر نوروز در دورۀ شاهان ساسانی چیز دیگری بود، زیرا آنها روز تاجپوشی شاهانِ خویش را نوروز مینامیدند و هر شاهی که بر تخت مینشست، تقویم را از تختنشینیِ خویش آغاز مینمود. به عنوان نمونه: در سال ۱۱ هجری که آغاز شاهنشاهی یزدگرد سوم بود و برابر با ۶۳۲ میلادی میشد، ساسانیها جشن نوروز را در ۱۶ ماه جون و یا ۲۷ ماه جوزا یعنی در آستانۀ تابستان برگزار کردند. (سیروس ابراهیمزاده؛ نوروز علمی و نوروز افسانهیی. انتشارات کانون، لاس انجلس، امریکا، ۱۹۹۹، صفحۀ ۵)
در پادشاهی خسرو پرویز که او هم در زمان پیامبر اسلام میزیست، ساسانیها و موبدان زردشتی، نوروز را در اول برج قوس برپا میکردند و مهرگان را در برج جوزا. تجلیل از نوروز در برج قوس، برای پنجصد سالِ تمام در میان زردشتیان ادامه یافت. پس از آمدن اسلام به ایران، نوروزی را که زردشتیان برپا میکردند و مصادف با برج قوس میشد، مردم «نوروز مغان» نامیدند؛ یعنی نوروزی که مربوط به روحانیان زردشتی میشود و با سایر مردم ارتباطی ندارد. (نوروز علمی، صفحۀ ۲۹)
از ساسانیان بگذریم. در دورههای اشکانی هم نوروز در اول حمل تجلیل نمیشد، چنانکه در منظومۀ ویس و رامینِ فخرالدین گرگانی که از نوروزِ دورههای اشکانی حرف میزند، چنین میخوانیم:
کجا آنکه ز گشت روزگاران
در آذرماه بودی نوبهــاران
منم آذر و تو نوروز خـــرم
هر آیینه بود این هر دو باهم
سر سال و خجسته روز نوروز
جهان پیروز گشت از بخت پیروز
آری، نوروز اشکانیها در «آذر» میآمد که آذر عبارت از همان برج «قوس» سالنمایِ ما میباشد.
به گذشتههای دور نرویم. زردشتیهای جهان تا همین امروز، نوروز مذهبیِ خویش را در ماههای دیگرِ سال تجلیل میکنند. نوروز مذهبی زردشتیها در آغاز قرن بیستم میلادی، برابر با پانزدهم سپتمبر بود. در پایان آن قرن، نوروز ایشان در بیستودوم اگست آمد، و از سال ۲۰۱۲ میلادی تا سال ۲۰۱۵ میلادی، این مناسبت در هژدهم اگست تجلیل میشود.
در هندوستان جمعیتی زردشتی زندهگی میکنند که نخستین دسته از آنها، یکهزار سال پیش وارد ساحل گُجرات شدهاند. وبسایت بی.بی.سی، روز بیستم اگست سال ۲۰۱۱ میلادی، به نقل از تلویزیون فارسی بی.بی.سی نگاشت که زردشتیهای بمبئی (در آن شهر بیشتر از پنجاه آتشکده و معبد زردشتی وجود دارد) نوروز خودشان را به روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۸۱ یزدگردی که مطابق با ۲۸ اسد ۱۳۹۰ هجری شمسی میشود، برگزار کردند. سالی که گذشت، زردشتیهای پاکستان، امریکا و جاهای دیگرِ دنیا نیز نوروز خویش را به روز هژدهم اگست تجلیل کردند. جریدۀ تایمز آف اندیا گزارش داد که زردشتیهای حیدرآباد و سکندرآبادِ هندوستان نیز نوروز سال گذشته را به روز شنبه ۱۸ اگست و یا ۲۸ برج سنبله برگزار کردند. مراجعه نمایید به: Times of India, 19 August, 2012.
یادآوری شود که زردشتیها از دهها مناسبت دینی در امتداد سال تجلیل به عمل میآورند. اکنون پرسش این است که اگر تجلیل مردم ما از نوروز، برخاسته از آیین زردشتی میباشد، پس چرا از مناسبتهای دیگرِ این آیین در میان آنان خبری نیست؟
آری، زردشتیان جشنهایی دارند از قبیل جشن اسفندگان، مراسم نیایشگاه شاهورهام، اردیبهشتگان، خُردادگان، تیرگان و امثال آن، که همه دارای ریشههای اوستاییاند؛ ولی جشن نوروز یک بار هم در اوستا نیامده است. زردشتیها در هر ماهی از ماههای دوازدهگانۀ تقویم خویش، روزی را مقدس دانسته و آن را جشن میگیرند و حتا در چنین حالتی هم دیده میشود که جشن ماه فروردین در روز نوزدهمِ این ماه قرار گرفته است، نه در اول آن. به فرض تطابق تقویم زردشتی با هجری شمسی، بازهم دیده میشود که این جشن ماهانه، نُزده روز بعد از نوروز میآید.
زردشتیان دارای دو تقویماند که یکی ریشۀ مذهبی دارد و دیگرش همین تقویمیست که ملکشاه سلجوقی و خیام و خواجه نظامالملک به یادگار گذاشتهاند که آن را تقویم فصلی نامند. اگر جامعۀ زردشتی ایران، روز نخست برج حمل را تجلیل نموده و در خوشیِ سایر برادران ایرانی خویش، خود را شریک میدانند، این عملکرد را نباید رنگ مذهبی داد، بلکه باید آن را همنوایی با طبیعت دانست، که طبیعت با فرزندان هر دین و آیین، رابطهیی یکسان و برادرانه داشته است.
اسطورهشناس برجستۀ ایرانی، داکتر مهرداد بهار (فرزند ملکالشعراء بهار) کتابی دارد به نام «از اسطوره تا تاریخ» که در آن بهصراحت اعلام میکند: نوروز و مهرگان مربوط به زردشتیان نبوده است. (نشر چشمه، صفحۀ ۳۴۷)
راست سخن، زمانی که ساسانیان آمدند، نوروزی را که تمدنهای دور و نزدیکِ ما آن را بر مبنای نیازهای طبیعی و باران و کشت و زراعت تعیین کرده بودند، تغییر داده و نام ماههای سال را بر مبنای مفاهیم زردشتیِ خویش گذاشتند که هر کدام دارای مدلولی مذهبی بود و در نتیجه، افسون و افسانۀ فراوانی وارد سیاست و جامعه و فرهنگِ این حوزه گردید.
نظامی میگوید:
ز برزین دهقان و افســون زند
برآورده دودی به چـــرخ بلند
همه کارشان شوخی و دلبری
گه افسان گویی، گه افسونگری
جـز افسـون چراغی نیفروختند
جـز افسـانه چیزی نیــاموختند
خبط و خطای دیگری که دامنِ ما را گرفته است، نسبت دادنِ معبد «نوبهار» بلخ، به زردشتیان است که حتا دانشمندان قابل قدری دچار این خطا شدهاند. علت این اشتباه شاید به نویسندهگان عرب برگردد که در اثر همسایهگیشان با ایران ساسانی و آشنایی کموبیششان با آیین زردشتی، گمان کردهاند که گویا معبد نوبهار مربوط به زردشتیان بوده است. آنهایی که با نوروز سرِ جنگ دارند، میگویند کسانی که آغاز سال نو هجری شمسی را در مزار شریف تجلیل میکنند، در حقیقت از سنتی زردشتی که در آتشکدۀ نوبهار بلخ برگزار میگردید، تجلیل مینمایند. حال آنکه «نوبهار» حکایت دیگری داشته است. تحقیقات جدیدی که در این رابطه صورت گرفته و نیز شکل و نقشۀ آن معبد در کنار یادداشتهای جهانگردِ بلندآوازۀ چینایی که همزمان با ظهور اسلام وارد بلخ شده و چشمدید خویش را برای ما به ارمغان گذاشته، این نکته را میرساند که نوبهار، معبدی بودایی بوده است نه آتشکدهیی زردشتی.
در امتداد رواج یکهزارسالۀ آیین بودایی در سرزمین ما ـ همانطوری که زایران چینی و مورخان محلی و غربی نیز نوشتهاند ـ صدها و بلکه هزاران معبد بودایی در کابل، بگرام، گلبهار، غوربند، بلخ، غزنه، بامیان، فرخار، بغلان و قندز… وجود داشتهاند که با پسوند «بهار» و یا «ویهاره» شناخته میشدند. واژههای «ویهار» و «ویهاره» که آهستهآهسته به شکل «بهار» تحریف شده، به معنی «معبد بودایی» آمده است. گروهی از نویسندهگان عربی و فارسی چون نویسنده «تجارهالسلف» و امثال ایشان، «نوبهار» بلخ را آتشکدۀ زردشتی تصور نمودهاند، در صورتی که نوبهار معبدی بودایی بود که اسم اصلیِ آن در ادبیات سانسکریت به شکل «نوا ویهاره» و یا «نوا ویهارا» آمده است که این اسم در حقیقت ترکیبی است از دو واژۀ «نوا» که به معنی نو میباشد و «ویهاره» که به معنی معبد بودایی استعمال میگردید. تحریف «ویهار» به «بهار» و سپس تجلیل از روز اول بهار در بلخ، باوری را در اذهان تقویت نمود که بهار و نوروز را به آیین زردشتی نسبت میداد، بیخبر از اینکه «نوبهار» بلخ معبدی بودایی بود و بوداییان کاری به نوروز نداشتهاند. شهرت نوبهار در آن زمان تا هند و چین و ایران و جهان عرب رسیده بود و در آن معبد، مجسمۀ ارزشمند بودا، دندان و ظرف آب و جاروبِ او نیز نگهداری میشد که این یادگارهای بودا، زایران فراوانی را از هند و چین به بلخ میکشاند. هیوان سینگ زایر بسیار مشهور چینایی نیز از این معبد دیدن کرده بود. معبد نوبهار در عصر کنیشکا امپراتور مقتدر کوشانی، در اواخر قرن اول و نیمۀ قرن دوم میلادی اعمار گردیده و دارای ۳۶۰ حجره بود که راهبان و روحانیان و دانشمندان بودایی در آن میزیستند. سرحلقۀ راهبان بودایی در نیمۀ نخست قرن هفتم میلادی، «پراجناکارا» نام داشت. استاد احمد علی کهزاد با استناد به دلایل موثق تاریخی و به نقل از «موسیو فوشه» خاورشناس مشهور فرانسوی، بحث جالبی در این رابطه دارد که برای آگاهی بیشتر میتوان به صفحات ۱۵۰-۱۵۴ کتاب «افغانستان در پرتو تاریخ»، نشر موسسۀ چاپ کتاب، کابل (۱۳۴۶) مراجعه کرد.
خلاصۀ سخن اینکه: آنچه به نام «نوروز» در سالنمای ما تجلیل میشود، پیش از آنکه میراث هخامنشیان و اشکانیان و سامانیان و دیگران باشد، از یادگارهای خجستۀ شاهی خردمند و مسلمان یعنی ملکشاه سلجوقی است؛ شاهی که وزیری چون خواجه نظامالملک داشت و نظامیههای او در بغداد و هرات و بلخ تاهنوز خاطرهها را نوازش میدهد؛ شاهی که دانشمندانی چون غزالی و خیام در سایۀ او زیستند و شهکارهای بدیعِ خویش را آفریدند. ملکشاه سلجوقی و وزیر وارستۀ او خواجه نظامالملک، چون میدیدند که تقویم دولت ایشان مبنایی علمی ندارد، گروهی از دانشمندان چون خیام و دیگر دانشمندان فلک دوران خویش را فرا خواندند و از آنها خواستند تا نوروز را بر بنیادی صحیح، علمی و ثابت قرار دهند. آن گروه، تقویم ملکشاهی را پیشنهاد نمودند که مبدای آن، هجرت پیامبر اسلام به مدینه و نوروزِ آن مطابق با اول برج حمل میباشد که آن را اعتدال بهاری و یا به گفتۀ سعدی «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار» خوانند، و آن تقویم از روز جمعه نهم رمضان سال ۴۷۱ هجری تا امروز ادامه داشته است. این تقویم هم در ایران و هم در افغانستان رواج داشته است، اما با این فرق که: ایرانیها در سال ۱۳۰۴هجری شمسی، نام ماههای ساسانی را قانونی ساختند، ماههایی که دارای مفاهیم سنگین زردشتی بودهاند؛ ولی در افغانستان تقویم را بر اساس برجها قرار دادند، برجهایی که از قرنها بدینسو در تمدنهای مختلف رایج بودهاند. در نصابالصبیان میخوانیم:
برجها دیدم که از مشرق برآوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حی لایموت
چون حمل، چون ثور، چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی، دلو و حوت
آری، نوروز ما پیش از آنکه یادگار آتشپرستان و آفتابپرستان باشد، میراث سلطان خردمندِ دودمان سلجوقیان است. این روز به مناسبت میلاد و یا تختنشینی شاهی و یا امپراتوری و حتا پیامبری برگزار نشده، بلکه این رستاخیز شکوهمندِ طبیعت را پیوندی است با پایهگذاری تمدنی در دل صحرایی بیآبوعلف و جامعهیی بیگانه با تمدن؛ تمدنی که ارکان پنجگانۀ آن بر مبنای حرکت ماه و خورشید سنجیده میشود.
میشنویم که برخی از دوستان با استناد به حاشیۀ یکی دو کتاب فروع فقهی، برگزاری نوروز را با کفر همردیف جلوه دادهاند. مهمترین مرجعی که در این راستا بدان مراجعه کردهاند، حاشیۀ ابن عابدین میباشد. اما پرسشی که از آنها دارم ایناست که: آیا میتوان هر آنچه در این حواشی ذکر شده است را وحی منزل و سخنی معقول و منطقی و امری قابل تطبیق دانست؟… اگر پاسخ شما مثبت است، پس بیایید که به عنوان نمونه، این صفحه را باز نموده و با هم بخوانیم.
در حاشیۀ ابن عابدین، جزء اول، کتاب صلاه، باب امامت، شروط امام جماعت، چنین میخوانیم: «شروط امامت عبارتاند از: دانستن احکام فقهی، تجوید، تقوی، سن، اخلاق نیکو، زیبایی صورت، نسب، زیبایی صدا، سپس کسی که همسرش نسبت به دیگران زیباتر باشد، پس از او فردی که دارای مال بیشتری باشد، و بعد از آن شخصی که دارای موقف اجتماعی بلندتری باشد، سپس کسی که لباسی پاکیزهتر از دیگران به تن داشته باشد، و پس از آن مردی که دارای سری بزرگتر و شرمگاهی کوچکتر باشد». (مراجعه شود به: ابن عابدین محمد امین بن عمر، رد المحتار علی الدر المختار، دارالکتب العلمیه، لبنان، سال نشر ۱۹۹۲، جزء اول، صفحه ۵۵۹)
این مسأله در حواشی فروع دیگر فقهی چون حاشیۀ طحاوی بر «مراقی الفلاح شرح نور الایضاح» و… نیز آمده است. با احترام فراوان به فقها و مفتیان متأخرِ ما که خداوند همۀ ایشان را غریق رحمت نماید، پرسش این است که آیا هر آنچه در حاشیۀ این دست کتابها آمده است، میتواند اصلی برای برپا کردنِ هیاهویی در جامعه قرار گیرد؟ و چه کسی حق دارد با استناد به حاشیۀ یکی از فروع فقهی، جامعۀ مسلمان ما را تکفیر نماید؟
پاسخ من این است که هرگاه مسابقۀ ملکۀ زیبایی زنانِ کاندیداهای امامت را بهراه انداختیم و سپس با متر و خطکش وارد محافلِ مردم شدیم تا نامزد مناسبِ امامت را انتخاب کنیم، پس از آن حق خواهیم داشت که به فتواهای نوروزی و تکفیر جامعه نیز پرداخته و فروع فقهی را در جای اصول اعتقادی بنشانیم. من میدانم که پیشوا شدنِ مذهبی و تکفیرِ این و تفسیقِ آن و داشتن القابی چون شیخ و داکتر و امام و مفتی و شیخالقرآن و شیخالحدیث و برخاستنِ مردم به احترام ما، لذتی دارد دستنیافتنی؛ ولی آیا میشود حقیقت را فدای آرزوهای کودکانه و جاهطلبیهای بیمارگونۀ نفسیِ خویش نموده و خطوط اساسیِ دین انسانیِ خویش را نادیده انگاریم؟ اینهمه عالم فاضلی که در امتداد قرون و اعصار در همین سرزمین زاده شدند و در همین خاک مدفون، و سنتهای اجتماعی خویش را بهتر از ما میدانستند، آیا نمیتوانستند با چوب تکفیر بر فرق جامعه بکوبند؟
در پایان تأکید باید کرد که یک دلیلِ معقول و منطقی هم مبنی بر زردشتی بودنِ نوروز، در دستِ ما نیست و این ما هستیم که به روزها، سالها و مناسبتها هویت میبخشیم.
بیدل گوید:
گشود و بست چشمت عالمآراست
جهان پیدا و پنهانی ندارد
و یا اقبال می گوید:
بهار برگ پراگنده را به هم بربست
نگاه ماست که بر لاله رنگوآب افزود
نوروزِ ما که آیینۀ تمامعیار لطافتِ نسیم و زایشِ سبزه و درخششِ آفتاب است، امروز به میعادگاهی تبدیل شده که در یک سوی آن، سپاهیانِ «اعتدال»، «زندهگی» و «روشنایی» صف آراستهاند و در طرف دیگر آن، هواخواهانِ «افراط»، «مرگ» و «ظلمت». از آفریدهگار نوروز میخواهیم که سرزمینمان را از شر اهریمنِ «تعصب»، «تباهی» و «تاریکی» در امان نگه دارد!
Comments are closed.