احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی/ دوشنبه 31 حمل 1394 - ۳۰ حمل ۱۳۹۴
مقدمه
در این قحطسالِ اندیشه و تحقیق، هر که گامی میگذارد و قلمی برمیدارد، رسالتِ پیامبرانه و روشنگرانهیی را بهدوش کشیده است. کماند آنانی که در عرصۀ فکر و اندیشه کاری انجام دهند و همچون نورافکنی، بر ذهن و زندهگیِ ما روشنایی بخشند. انسانِ روزگارِ ما چنان گم شده و چنان در زیرِ انبوهی از پرسشها خمیده است که تابی و توانی برای رهایی نمیبیند. فضا را چنان غبارآلود و آشفته کردهاند که خورشید هم راه خانهش را گم میکند.
جهان ز جوشِ غبار من آنقدر آشفت
که راه خانۀ خود کرد آفتاب غلط
بیدل
در چنین وضعی، نیازمندی به قلمبهدستانِ متعهد و حقیقتجو بیش از پیش محسوس است، اما اندکاند آنانی که متعهدانه گام برمیدارند و چشمداشتی جز از خدا ندارند. قلمبهدستانِ این روزگار عمدتاً یا بر آستانِ قدرت افتادهاند و یا در پیشگاه ثروت. کمترکسی را میتوان یافت که فارغ از هر دلبستهگیِ مادییی، به نوشتن و روشنگری دست بزند. نویسندهگی را کمینگاه روزی کردهاند و در توجیه زور و زر بهراه افتادهاند. وقتی فلان رهبر تأمینشان کرد، قلم به خدمتِ او میگیرند و چون حمایتش را دریغ داشت، قلم از وی برمیتابند و در جهتِ دیگری بهراه میافتند. اینها همان روشنفکرانِ حرفهیی به تعبیر ادوارد سعید اند، همانهایی که به منبعِ قدرت وصلاند و در عوض، آزادی اندیشۀشان را به قمار گذاشتهاند.
تنها قدرت و ثروت نیست که قلمها را زندانی کرده است، جریانها نیز اینگونهاند. جریانهای گوناگونی با نام و عناوینِ مختلف عرضِ اندام کردهاند که به روشنفکر ضرورت ندارند، بلکه به سرباز نیازمندند. آنان روشِ انتخابِ آزادانه را به هواخواهانشان نمیآموزند و شاید ضرورتی به آن نمیبینند، بلکه انتخابها را برای آنان تعیین و تحمیل میدارند. اشخاص و افرادی هم دو دستی به انتخابهایی که به خوردشان داده میشود، چسپیدهاند و بهجای اینکه بیاموزند چگونه انتخاب کنند و بر چه معیاری؛ میآموزند که چه چیزی به انتخابشان داده میشود و به آنان چه چیزی توصیه میشود که انتخاب نمایند. این رویکرد، ناآگاهانه و سربازانه است؛ چنانکه سرباز حق ندارد آزادانه انتخاب کند و گزینههای گوناگونی در اختیار داشته باشد، شیفتهگانِ بسیاری از حرکتها و زر و زورها نیز اینگونه اند. فکرها به اسارت برده شده و مجالی برای رهایی نمیبینند، اما سروگردنها از سقفِ آسمان بیرون زده و جایی برای گنجیدن ندارند.
در یکچنین فضایی، نوشتنِ آزادنه و روشنگرانه، خطراتی به همراه دارد و آسیبهایی که باید تحمل شود. بهویژه که این نوشته در حوزۀ دین و فرهنگ باشد و بهدلیلِ حساسیتهایی که این دو دارند، دشواری آن چندچندان میشود. نیازِ ما به روشنگرانِ دینی و فرهنگی، بیش از هر حوزۀ دیگر است. ما با فهمهای نادرستی از دین روبهروییم و نیز عظمتِ فرهنگیِ ما آرامآرام کنار گذاشته میشود. شاید کسانی که چراغ فرهنگ را بهدست دارند، به حاشیه میروند و آنانی که به نام فرهنگ، فرهنگزدایی میکنند، به جانبِ متن میآیند.
به هر روی، گام زدن در میانۀ فرهنگ و دین، راه دشواری است و مسیری پُرخموپیچ. خواجه بشیراحمد انصاری با نوشتنِ «اسلام و هویتِ ملی ما»، راه تازهیی گشوده و از این سقفِ تاریک، روزنی به سوی افقِ بیکران کشیده است.
دوزخ است آن خانه کان بیروزن است
اصل دین ای خواجه روزن کردن است
مولوی
انصاری در این اثر ـ چنانکه خود توجه داده است ـ بر سه مسالۀ زیر متمرکز است:
۱) طرحِ مسالۀ اسلام و هویتِ ملی بر اساس عدمِ تعارض (سازگاری)
۲) رابطۀ زبان فارسی و عربی
۳) واکاوی زندهگی برخی از یاران پیامبر اکرم (ص)
نوشتنی از این دست، مبتکرانه و ابداعگرانه است. پرسشِ بزرگی که انصاری میخواهد بدان پاسخ دهد ایناست که «آیا بهراستی اسلام و فرهنگِ اسلامی مربوطِ تازیان میشود و بازهم آیا ممکن است این دین را با دیدی فاشیستی نگریست؟». این پرسش، پرسشی جدی است. وقتی پرسشی جدی باشد، طبیعتاً پاسخهای دادهشده به آن نیز جدی گرفته میشود و اهمیتی بالا مییابد.
هر اثری خوبیهایی دارد و کاستیهایی که اثر خواجه بشیراحمد انصاری نیز از این قاعده مستثنا نیست. ما نخست به مزایای این اثر میپردازیم و سپس نارساییهای آن را برخواهیم شمرد.
خوبیهای این اثر
این اثر دارای مزایایی است که به شماری از آنها میپردازیم:
۱٫ توجه به فعل و انفعالات یا داد و ستدهای فرهنگی: بشیراحمد انصاری به تأثیر متقابلِ خراسانیها و عربها انگشت مینهد و با شواهدی تاریخی نشان میدهد که فرهنگِ خراسان نیز بر عربها اثر گذاشته و چنان نبوده است ـ چنانکه برخیها گمان بردهاند ـ که ما همواره در مقامِ اثرپذیری قرار داشتهایم. این نوع رویکرد بسیار مؤجه است کما اینکه نمیتوان از رابطۀ یکسویه سخن گفت و بر اثرگذاریِ بدونِ اثرپذیری پای فشرد. تاریخ پُر از داد و ستدهاییست که میان فرهنگها ـ چه غالب و چه مغلوب ـ صورت گرفته و هیچ استثنایی هم برنداشته است. او به جدیبودنِ مسالۀ بحرانِ هویت و ضرورتِ بیرونشدِ آن نیز اشاره دارد و کار او از این منظر اهمیتِ وافری مییابد.
۲٫ طرحِ «سهلایهیی بودنِ هویتِ جمعی و تبیینِ آن بر مبنای مکمّلیّت»، مزیتِ دیگرِ این اثر است. انصاری از هویّت جمعی ماقبلِ اسلام، دورۀ اسلام و معاصر سخن میگوید و ظاهراً مبنای تقسیمبندیِ او را زمان و تحولاتِ بزرگِ تاریخی شکل میدهد. انصاری معتقد است که نباید هیچ لایهیی از هویتِ جمعیمان را فرو گذاریم و یکی را در برابرِ دیگری قرار دهیم. او دیدِ مکملیّتِ این لایهها را میپرورد و آنها را نه در عرضِ هم، بلکه در طول هم میبیند. لازمۀ این رویکرد، توجه به پیوستهگیِ هویّتِ جمعی و عدمِ گسستِ تاریخیِ آن است. چندلایهیی بودنی که انصاری از آن سخن میگوید، علیالظاهر نشان میدهد که ما هیچگاهی با گسستِ تاریخیِ هویتِ جمعیمان مواجه نبودهایم، بلکه این هویت در لایههای گوناگونی خودش را نشان داده و وحدتش را همواره حفظ کرده است.
۳٫ چیزی که برای من بسیار اهمیت دارد، نگاه پسینی به مسأله است. انصاری از آدرسِ آنانی که دین را در برابرِ فرهنگ قرار میدهند، و نیز آنانی که فرهنگ را در برابرِ دین بهکار میگیرند، سخن نمیزند. او با نگاهی استعلایی به مسأله مینگرد و بدونِ آنکه در یکی از جناحها قرار گرفته باشد، محققانه به تبیینِ رابطۀ اسلام و هویت میپردازد.
۴٫ انصاری قوتِ زبانیِ بهسزایی دارد و نوشتههای او در مسایلِ اجتماعی، تاریخی و فرهنگی بسیار منحصر به فرد است. او از محسنات لفظی و معنوی، بهخوبی کار میگیرد و در انتقال مفاهیم به مخاطبش، دستِ بالایی دارد.
۵٫ کتاب انصاری بر روایاتِ تاریخی و دینیِ بسیاری اتکا دارد که مزیتِ دیگرِ آن بهشمار میآید. ما کمتر داشتهایم کسی را که هم به دین مسلط باشد و هم گذشتۀ پُربارِ فرهنگیمان را بداند. دینآشنایانِ ما از شعر و ادب و فرهنگ بیخبرند و حتا گاهی با آن میستیزند، و فرهنگیانِ ما را بویی از دین و ارزشهای دینی به مشام نرسیده و با سلاحِ فرهنگ به مصافِ دین برآمدهاند. انصاری از آنانی است که هم از دین آگاهی دارد و هم از فرهنگِ گذشتۀ ما. او میتواند و توانسته است در اینمیان بهخوبی حرکت کند و در این عرصه صاحبصلاحیت است.
نارساییهای این کتاب
با اینهمه مزیّتی که برشمردیم، کاستیهایی نیز در این اثر بهچشم میخورد که اینک بدان مختصراً میپردازیم:
الف: به لحاظِ محتوا
۱٫ نوشتۀ انصاری بیشتر از آنکه تحقیقی جامع و پیوسته باشد، به تکمقالاتِ کمربط و نامنسجم شباهت دارد. برای هر پژوهندهیی روشن است که برای وارد شدن به بحث «اسلام و هویتِ ملی ما»، میبایست ابتدا به تحدیدِ مفهومی اصطلاحاتِ اسلام، هویت و ملی (ملت) پرداخته میشد تا مخاطب با سردرگمی روبهرو نمیبود. پُرواضح است که بررسی رابطۀ اسلام و هویتِ ملی، زمانی مؤجه است که نویسنده منظورش را از اسلام و هویتِ ملی روشن کند. نویسنده ظاهراً معنای اصطلاحاتی چون اسلام و هویتِ ملی را مسلم گرفته است، درحالیکه برداشتهای مختلفی از این دو اصطلاح وجود دارد. اصولاً سنجشِ مناسبتِ دو اصطلاحِ اسلام و هویتِ ملی، زمانی معقول مؤجه است که این دو اصطلاح بهروشنی توضیح داده میشد و نویسنده منظورش را از آنها بیان میکرد.
۲٫ انصاری در بحث از هویت، عنصرِ زبان در هویت را فربهی بسیار بخشیده، درحالیکه عناصر دیگرِ هویت موردِ توجه چندانی قرار نگرفته است. ظاهراً هویت در حدِ هویتِ زبانی فرو کاسته شده، و به انواعِ دیگر آن چنانکه میبایست، پرداخته نشده است.
۳٫ از روحیۀ این اثر چنان به نظر میآید که واکنشی و شتابآلود نوشته شده است. گمان میبرم که رویارویی انصاری با دو گروه فرهنگستیزانِ دینگرا و دینستیزانِ فرهنگگرا، ضرورت و انگیزۀ نوشتنِ این اثر باشد. این امر باعث شده تا انصاری شتابآلود بنویسد و از نیش و کنایه نیز در نوشتار بهره جوید.
ب: به لحاظِ روش
۱٫ انصاری چنانکه گفته آمدیم، بحثِ بسیار منسجمی در این اثر ندارد. کتابِ «اسلام و هویّتِ ملی ما» در حقیقت سه مقالۀ باهم مرتبطِ جناب انصاریست که تحت عنوانی واحد گردآوری شده است. طبیعیست که مقالهها ترتیبِ زمانیِ لازم را ندارند و هدفِ مشخصی را دنبال نمیکنند. با این حساب، عدمِ پیوستهگی محتوایی لازم در اثرِ مزبور را میتوان توجیه کرد.
۲٫ مآخذی که در این اثر استفاده شده است، از وثاقتِ لازم برخوردار نیست. چه بسا وقایعی که بدونِ منبع نقل میشود و خواننده دقیقاً نمیداند که از کجا گرفته شده است. نمونههایی از ایندست بسیار است از آنجمله به این سطور: «امام بخاری که تنها جدّ دومش مسلمان شده بود، بزرگترین خدمت را به این دین نمود که کتابِ او از معتبرترین کتب اسلامی بهحساب میآید. اما ابنحجر عسقلانی نسبِ بخاری را به «بَردِزبَه» که به فارسی به معنای دهقان آمده است، میرساند» میتوان اشاره کرد.
پُرروشن است که بحثهای تاریخی را نمیتوان بدونِ منبع طرح کرد و تاریخِ بدونِ منبع هیچ ارزشی ندارد؛ اما تحلیل از وقایع ـ آنهم در صورتی که خودِ واقعه مؤثق باشد ـ میتواند از آنِ نویسنده باشد و هیچ منبعی نیاز ندارد. هرچند انصاری در پایان هر مقاله، منابعی را معرفی میکند، اما این مقدار کافی نیست و بهدرستی دانسته نمیشود که از کجا اخذ شده است.
۳٫ مآخذی که انصاری در پایانِ مقالهها معرفی میکند، غیرمعیاری است. مثلاً در صفحۀ ۳۳ کتابِ «اسلام و هویّتِ ملی ما»، تحتِ عنوان نوت آورده است:
«در نگارش این مقاله از مآخذ ذیل استفاده شده است:
۱) قرآن کریم
۲) افغانستان بعد از اسلام، عبدالحی حبیبی
۳) افغانستان در مسیر تاریخ، میرغلام محمد غبار».
این نوع منبعنویسی به هیچوجه معیاری نیست. زیرا در آن تاریخ چاپ، محل چاپ، نوبت چاپ و سایر مشخصاتِ اثر بهدرستی روشن نیست و این مسأله با توجه به معیارهای علمی امروز، یک نقص به حساب میآید و این نقص تقریباً در کلِ این اثر قابل ملاحظه است.
گفتنیست این نقد و نظرها هرگز نمیتواند از ارزش و اهمیتِ این اثر بکاهد، بهویژه اینکه ضرورتِ ما به آن، بیش از هر زمانِ دیگر است. راه باز کردن در میانۀ فرهنگ و دین، رهیافتِ بس بزرگیست که برای همروزگارانِ ما حیاتی بهشمار میآید. این اثر راهیست که از هویتِ ملی به هویتِ اسلامی کشیده شده و موانعی که این مسیر را بسته بودند، درهم شکسته است. مطالعۀ یکچنین آثاری که همگام با حوادثِ روزگار و ضرورتمندیها نوشته میشوند، بسیار راهگشاست و نسخهیی امروزی برای دردهایِ امروز است.
Comments are closed.