احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۰ ثور ۱۳۹۴
عبدالحفیظ منصور/ دو شنبه ۲۱ ثور ۱۳۹۴
بخش دوم و پایانی
وجوه مشترک
بررسی این حوادث نشان میدهد که میان بازیگرانِ سیاسیِ افغانستان وجوهِ مشترکِ فراوانی وجود دارد. به سخن دیگر، سیاستمدارانِ افغانستان با تغییر نام و عنوان، یک مضمون و یک روش را پیوسته تکرار کردهاند.
پارهیی از نقاط مشترک میان بازیگران سیاسیِ کشور از این قرار اند:
• ـ همۀ بازیگران آرمانگرا اند و وعدههای کلان سر دادهاند؛ مارکسیستها در پیِ ایجاد جامعه سوسیالستی بودند که در آن نیازمندیهای اساسیِ همه رفع میباشد. تنظیمهای جهادی و طالبان نوید جامعه اسلامی را دادند که افراد آن در اوج رفاه و آسایش مادی و معنوی زندهگی میکنند، به همین منوال سران «دولت جمهوری اسلامی افغانستان» از کشورهای غربی بهحیث آیندۀ افغانستان یاد میکردند.
• ـ همه انقلابیاند؛ بازیگران سیاسیِ افغانستان همیشه تغییراتِ بنیادی و شتابان را روی دست گرفتهاند، هدف را در چند قدمی پنداشته و تصور کردهاند که با یک خیز میتوان کلیۀ مشکلات را مرفوع گردانید. برای آنها برنامههای تدریجی و مرحلهوار امری ناشناخته بوده؛ از اینرو پیچوخمهای جامعه را ساده ساخته و همه بدین باور بودهاند که آنچه افغانستان کم دارد، زعامت و رهبریِ گروهِ آنهاست و با رسیدنِ آنها به اریکه قدرت، دنیا گلسـتان میشود.
• روح انقلابیگری در میان نخبههای سیاسیِ افغانستان موجبِ آن گردید که همه چیز ویران گردد. اندیشههای مارکس در اروپا، جنبشهای حامیِ کارگران را پرورد، اتحادیههایی به نفع تهیدستان شکل داد، دست کارگرانِ فقیر و مهاجران را گرفت؛ اما در افغانستان کشتارهای خونین برپا داشت و گورهای دستهجمعی تحویل داد. اسلام سیاسی که افغانستان را به محل آزمایش سلاحهای کشنده و مرگبار تبدیل کرد، در تونس و ترکیه و مالیزیا موجی از تعاون و همبستگی در امر خدمترسانی به مردم ایجاد نموده است. علمای دینی در گوشه و کنار عالم، تخم دوستی و محبت میکارند و مردم را به مهربانی و شفقت دعوت میدارند؛ لیکن طلبههای افغانستان، به گسترش ترور و تریاک میپردازند و بدینگونه شیوههای تازهیی از نقض حقوق بشر و دشمنی با فرهنگ و تمدن بشری را به نمایش میگذارند. تحصیلیافتههای افغانستان در غرب که خود را با لیبرالیسم مأنوس میدانند، بهجای فرهنگ همپذیری، تساهل و مدارا، کینه و نفرت تحفه آوردهاند و هی از خود میگویند و به حذف دیگران دست مییازند.
• همۀ فعالان سیاسی افغانستان مایل به تغییرات از بالا به پایین بودهاند؛ همه کوشیدهاند قدرت سیاسی را تصاحب بدارند و سپس با صدور فرامین دولتی، اهداف و برنامههای خویش را تطبیق کنند. این گروهها هیچگاه به نقش و اهمیتِ کارِ فرهنگی و بسترسازی اجتماعی پی نبردهاند. از همین بابت است که هر یک از این گروهها که قدرت سیاسی را از کف دادهاند، قدر و منزلتِ خویش را نیز در نزد مردم باختهاند.
• ـ جهانِ همه این گروهها دو رنگه بوده؛ هرچه به خودشان تعلق داشته، سفید و نیکو و هرچه غیر از آنها بوده، سیاه و زشت دیدهاند. این دید، داوری را برای هر یک از این گروهها ساده و آسان ساخته؛ به گونهیی که خودیها همه حق و دیگران سراپا باطل و گمراه بودهاند. همه این گروهها خود را صاحب حق دانسته، و شناختِ حق را امری روشن و بدیهی میپنداشتند، و دیگران از دید آنها لشکر ظلم و تاریکی به حساب میآمدند.
• ـ گروههای سیاسی افغانستان تمامیتخواه و انحصارطلب بودهاند؛ هر یک از این گروهها وقتی قدرت را بهدست گرفتهاند، از نظام سیاسی گرفته تا سرود ملی، بانکنوت و رنگ پرچم را تغییر دادهاند. همه این بازیگران قوانین جدید وضع داشتهاند، مناسبات خارجی و داخلی افغانستان را دگرگون کردهاند، نصاب تعلیمی و حتا لباس مأمورین و کارمندانِ دولتی را نیز به میل و مذاقِ خویش سفارش دادهاند. بدین صورت در میان همۀ گروههای سیاسی افغانستان، میل به یکسانسازی به درجاتِ مختلف مشاهده میشود.
• ـ هر یک از گروههای سیاسی، خود را عقلِ کُل میدانستند، نسخههای آمادهشده برای همۀ عصرها و نسلها در اختیار داشتند و به پشتیبانی احساس نیاز نمیکردند؛ بنابراین سیاست حذف، سیاستِ همه آنها بوده است.
• ـ همه این گروهها به نیروی ماوراءالطبیعی متکی بودهاند؛ تنظیمهای جهادی و طالبان نصرت خداوند را پناهگاه خود میدانستند، مارکسیستها به جبر تاریخ معتقد بودند. چنین طرز دیدی، آنها را از آمادهگی لازم بینیاز کرده بود؛ زیرا فکر میکردند که با به قدرت رسیدن آنها، گرههای موجود یکی پیِ دیگری گشوده میشود.
• ـ همه این گروهها با اتکا به حمایت کشورهای خارجی قدرت را در دست گرفتند. این خصیصه خشم، خشونت و انعطافناپذیری را در درونِ خویش نهفته دارد که حاصل آن؛ کشتار، ویرانی و درماندهگی بیشترِ افغانستان میباشد.
• ـ در درون همۀ بازیگران سیاسی افغانستان، اخلاص و دلسوزی نسبت به افغانستان موج میزند، در راهی که رفتند سرسختانه مبارزه کرده و هزاران تن از آنها برای نیل به آرمان خویش، تا پای جان ایستادند. اما تجربۀ تاریخی به اثبات رساند که اخلاص و دلسوزیِ یک گروه را نمیتوان شرط صحتِ یک ایدیولوژی و یا یک برنامه دانست.
• ـ همۀ گروههای سیاسی متأثر از یک گفتمان بودند؛ یکی از مارکسیسم لنینیسم، دیگری از اسلام سیاسی، سومی از طالبانیسم و گروه اخیر هم از لیبرالیسم افراطی. به جای آنکه این گفتمانها در خدمت انسانِ این سرزمین قرار گیرد و اندکی از فقر و رنج آنها را بکاهد، برخلاف، انسانهای این مرز و بوم بردهوار در خدمتِ گفتمانها قرار گرفتند و به منظور تعالی آنها به جان هم افتادند، یکدیگرشان را دریدند و سرانجام هم ایدیولوژیهای مربوط را و هم افغانستان را به خاک سیاه نشاندند.
• ـ سران همۀ گروهها با درایت به جلبِ افکار پارهیی از مردم پرداختند، آنها را استخدام کردند و در جهت اهداف و امیال خویش سوق دادند. هیچیک از این بازیگران سیاسی با مراجعه به آرای مردم، اهدافِ خویش را مشخص نکرده و برنامههای کاریشان را از دهلیز رای و نظر مردم عبور ندادهاند. در موارد زیادی اهداف این اشخاص، به تقابل و رویارویی اقوام و باشندهگان مختلفِ کشور انجامیده و مصایب فراوانی را به بار آورده است. اما تاریخنگاران و تحلیلگران صنف اول و دوم، مسوولیتِ این حوادث را به جای آنکه به اشخاص حواله بدارند و حساب آن را از آنها پس بگیرند، پای اقوام را در میان کشیدند و بدین ترتیب، گناه فرد را در پای جمع نوشتند که حاصل آن، زرع بدبینی و تنفرِ بیشتر میان اقوام ساکن افغانستان میباشد.
پرسش این است که آیا این تلاشهای انبوه، افغانستان را گامی به جلو برده و وضعیتِ ما را بهبود بخشیده است، و آیا نمیشد بهصورت مسالمتآمیز و با برنامههای اصلاحی این راه را پیمود؟
من فکر میکنم، میشد!
پرسش و پاسخ
وقتی این بحث را طی یک سخنرانیِ ماهوار به دانشجویان گفتم، با پرسشهایی از ایندست مواجه شدم:
پرسش: از سخنان شما برمیآید که از شرکت در جهاد و مقاومت پشیمان هستید، آیا چنین برداشتی درست است؟
پاسخ: پشیمانی یا رضایتِ من مطرح نیست، مسأله بسیار عام و سراسری است؛ وقتی اعضای بلندپایه حزب دموکراتیک خلق به غرب پناهنده میشوند و آنجا را برای زندهگی خویش برمیگزینند و شماری هم در دولت ساختِ امریکا به رقابت میپردازند، وقتی رهبران تنظیمهای جهادی برای دوام حضورِ نیروهای امریکایی در افغانستان استدلالهای دینی ارایه میدارند و با مارکسیستهای دیروز همدست میشوند و بر سرِ یک سفره مینشینند، وقتی طالبان دسته دسته هدایای دولِ غرب را میپذیرند، وقتی لیبرالهای این کشور در نزدیکی با جنگسالاران و ناقضین حقوق بشر(؟) به رقابت میپردازند و در دادن امتیاز به آنها از یکدیگر سبقت میجویند؛ معنی آن چیست و چه مطلبی را میرساند؟
از سوی دیگر، حزب دموکراتیک خلق و نهضت اسلامی افغانستان از استبداد شاه میگفتند، کلچه خوردنِ دختر شاه را در همه جا به عنوان عیاشی خانوادۀ سلطنتی یاد میکردند، از رفتن محمدظاهر به کاریز میر، پغمان و جاهای دیگر یاد میکردند و آن را نشانۀ بیاعتنایی به امور کشور و بیتوجهی به حال مردم میخواندند و مدام میگفتند که شاه و شاهزادهها به زن و شراب رغبتِ تمام دارند و اینهمه را دلایلی قاطع بر عدم مشروعیتِ نظام شاهی میخواندند.
اما روایت سوم از ما میطلبد که بررسی شود: «ظلم و بیدادِ شاه بیشتر بود و یا هر یک از اعضای حزب خلق؟… فرماندهان جهادی در حیفومیلِ داراییهای عامه، خوشگذرانی و بیمهری نسبت به مردم دستِ بالا دارند و یا شاه؟ پله کدامیک سنگینتر است؟»
در یک کلام، روایتِ سوم در حالی که عرقریزی و جانفشانی همۀ کسانی را که در راه دفاع از دین و آزادی میهنِ خویش رزمیدهاند قدر میکند، این پرسش را نیز طرح میدارد که آیا راهی غیر از کودتا و انقلاب در برابر رهبران سیاسیِ افغانستان قرار داشت تا از آنطریق با خسارات کمتر کشور را سمتوسو میدادند؟ روایت سوم میگوید که آیا افغانستان پس از پنجاه سال جنگ و ویرانی از رهگذر سیاسی، اقتصادی، امنیتی و تعلیمی در وضعیتِ بهتری قرار گرفته و یا وضعیت بدتری؟
پرسش: جهاد و مقاومت افغانستان، تحولات اجتماعیِ زیادی را در افغانستان به بار آورد، جایگاه اقوام و زنان را بهتر ساخت، زمینه تبارز رهبرانی را از میان اقوامِ مختلف مساعد گردانید که در نبود این تحولات هرگز بهدست نمیآمد. مگر به این دستاوردها راضی نیستید؟
پاسخ: هیچکس منکر زیر و رو شدنِ افغانستان شده نمیتواند، اما باید سنجید که این تحولات تا چه پیمانه به سود افغانستان بوده و تا چه حد به زیان کشور. سر بر آوردنِ چند خانواده و یا ثروتمند شدنِ چند کس، سندی برای پیشرفت و توسعه اجتماعی شده نمیتواند. برای آن که موضوع سادهتر گردد، از دانشجوی گرامی سوال میکنم «از وضعیت موجود کشور راضی هستی؟»
دانشجو: نه!
در صورت عدم رضایتتان دو راه در پیش دارید؛ یکی راهِ تجربه شده بهوسیله گروههای سیاسیِ قبلی که به جنگ رو آوردند، خواستند از طریق اسلحه، گره مشکلات را بگشایند و کشور را به وضع مطلوب سوق دهند. اما راه دوم این است که طریق اصلاحِ مسالمتآمیز روی دست گرفته شود، همپذیری و رو آوردن به کارهای سازنده و کوچک ترویج گردد و آهستهآهسته به سوی مقصد گام نهاده شود. شما در حال حاضر کدام شیوه را برمیگزینید و کدام راه را ترجیح میدهید؟
دانشجو: من جنگ نمیکنم، و جنگ و انقلاب را به نفعِ کشور نمیدانم.
روایت سوم، همین حرفِ شما را میگوید و بر ارجحیتِ اصلاحطلبی نسبت به انقلاب و پرخاشگری تأکید میدارد.
پرسش: کوتاه بگویید جهاد و مقاومت را قبول دارید یا نه؟
پاسخ: دست بردن از روی ناگزیری به اسحله بهخاطر دفاع، وجیبه انسانی است و هیچ فطرتِ سلیمی تن دادن به مرگ و تسلیم شدن به ناروایِ سرکش را نمیپذیرد. مشروعیت جهاد و مقاومتِ افغانستان در دفاعی بودنِ آن میباشد، و راهی جز آن در برابرِ مردم افغانستان وجود نداشت!
Comments are closed.