احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۵ جوزا ۱۳۹۴
شنبه ۱۶ جوزا ۱۳۹۴
مولوی کمالالدین حامد
بخش سوم و پایانی
روابط قبیلهیی
جهان عرب، بستهترین نظام قبیلهیی را دارد و روی هم رفته، اندیشۀ قبیلهیی خاستگاه اصلیِ تمامیتخواهیهای خشونتبار است. فراموش نکنیم که میان رفاه اقتصادی و اساسات عام شهروندی، یک رابطۀ منطقی برقرار نمیباشد که هر رفاه آزادی بار آورد، بهخصوص که این رفاه زادۀ تجارت و نفت باشد، نه صنعتی شدن.
خوارج در یک چنین فضایی شکل گرفت و آبشخور آنهم اساسات قبیلهیی بود که به نوعی اصول اسلامی را به گروگان گرفته بود و از آن در جهت تعمیل خواستههایش استفاده میکرد.
اعتزال که یک جریان کلامی عقلگرا شناخته میشود، خود بدترین نمونۀ تفتیش عقاید را به نمایش گذاشت و افراطیترین نمونه از تندروی مبتنی بر اساسات دینی را به اجرا درآورد، درحالیکه توجه عقلگرایانۀ این جریان در آن عصر یک نوآوری بود و قابل توجه.
محرومیت
این یک عامل اقتصادی است و غالباً این طبقه، سربازان و اعمالگران خشونت گروههای افراطی میباشد و جای شکی نیست که این امر در تمام دنیا معمول است و طبقۀ محروم به لحاظ محرومیت از مزایای یک زندهگی مرفه، دست به بغاوت و افراط میبرد. جوانان جذبشده در این گروهها غالباً از طبقات محروم جوامعِ خودشاناند.
ناکامی در حل مشکلات و سوالات زندهگی
یادتان باشد که جمع کثیری از سربازان داعش و امثال آن، اروپایی و از خانوادههای مرفه عربی و سایر کشورهای اسلامیاند و نمیتوان بهصورت یکجانبه بر محرومیت به عنوان یک عامل تکیه نمود.
اینجا مشکل دیگری است و آن، وجود یک خلای اخلاقی و اجتماعی میان جامعه است که برای اینها راهی را جز پیوستن به این گروهها باقی نمیگذارد.
جوامع غربی نهتنها که آخرت را نمیشناسند، بلکه گرفتار نوع شدیدی از مادیگرایی و امانیسم افراطیاند که برای دینداران یک نوع پوچی را پیش میکشند، درحالیکه تمام ادیان با پوچی سرِ سازگاری ندارند و آن را تحمل نمیتوانند. روی همین ملحوظ، ما تنها شاهد اعتراض مسلمانان به این وضعیت نیستیم، بلکه مسیحیان راستکیش نیز از این امر اظهار نگرانی نمودهاند و این مادیگرایی بیرویه را به زیان اخلاق انسانی دانستهاند. اما از آنجایی که مسیحیت و بودیسم از اصول عملی اجتماعی تحت عنوان شریعت برخوردار نیست، ظرفیت بالقوۀ راهاندازی گروهها و سازمانهای افراطی را ندارد و تنها در قالب نصیحت و تسهیل شناخت دین باقی میماند و اسلام که از اصول قاطع و روشن اجتماعی برخوردار است، خود زمینه میشود برای شکلگیری یا پیوستن افراد رنجیده از این وضعیت به گروههای تندرو.
عوامل آمادهکننـده
ایدۀ امت جهانی اسلام
قرآن خطاب خود به هر فرد مسلمان را به «یا ایهاالذین آمنوا» مصدر نموده و خطاب خود به غیرمسلمانان را در قالب «یا اهل الکتاب و یا ایها الکفرون» بیان کرده است؛ ولی خطاب عام قرآن به همۀ بشریت در قالب «یا ایها الناس» ارایه شده است که نوعی لقبدهی عام و برابر به همۀ بشریت را نشان میدهد. اما یک خطاب دیگر است که بهصورت «انما المؤمنون» بیان شده و به نوعی خطاب به یک جامعۀ اسلامی میباشد صرفنظر از اینکه تمام افراد آن مسلمان باشد یا بعضاً غیرمسلمان.
جامعۀ اسلامی که روابط حاکم بر آن شریعت اسلامی باشد، شکل نمیگیرد جز در سایۀ یک چارچوب عام اسلامی که همان ایدۀ امت اسلامی را میسازد. اینجاست که مرزهای فعلی میان کشورهای اسلامی بهصورت ذهنی رنگ میبازد و برای یک مسلمان مرز اعتقادی ایجاد میکند.
شما میدانید هیچ سازمانی از سازمانهای اسلامی با وجود پذیرفتن فعالیت در داخل مرزهای کشورشان، در نهایت و بهصورت نظری، منکر ضرورت خلافت اسلامی یا همان حکومت جهانی اسلام شده نتوانسته است؛ برای اینکه ارزش های اجتماعی اسلام که در تمام کشورهای مسلمان ولو بهصورت غیررسمی، حاکم میباشد، ایدۀ امت اسلامی را یک ضرورت مینمایاند.
ما در صدد بحث روی این موضوع نیستیم، ولی میخواهیم بگوییم که این ایده بهنوعی کمک کرده است به اینکه هر مسلمان به خود اجازه دهد که فعالیتهایش را منهای در نظر گرفتن مرزهای موجود مشروع بداند و به گروههایی که ادعای فرامرزی دارند، بپیوندد.
تهاجم غربی
بوکوحرام به معنی «تحصیل به سبک غربی حرام» میباشد.
چرا حتا شیوۀ تحصیل را باید غربی و شرقی پنداشت؟
اینجا یک نوع لجاجت در کار نیست، بلکه این فرهنگ غربی است که بهصورت خزنده در سایۀ هر ارزش انسانی و جهانی دارد بر ملتهای دیگر هجوم میبرد و مبتنی بر ادعای فوکویاما، یک ارزش نهایی و منحصر به فرد هم است.
این تحقیر است و توهین!
اسلام که خود را وارث یکی از بزرگترین تمدنهای جهانی میداند، نمیتواند بهسان بومیان افریقایی این تحقیر را تحمل کند و بهصورت عام از جانب اسلامگرایانِ معتدل تلاش در جهت بیدارسازی مسلمانان صورت میگیرد و افراطیون هم به کشتار دست مییازند.
مراکز فتوا
تعمیم لیبرال دموکراسی در سطح جهان به چاق شدن نهادهای غیردولتی منجر گردیده است که اختیار سوق و جهتدهی جامعه را از دولتها سلب کرده است. در سایۀ این نظام و در کنار سر برآوردنِ نهاد های مختلف تعلیمی و تحصیلی خصوصی، نهادهای دینی و نظردهیِ دینی نیز بهوجود آمده است.
گستردهگی این نهادها از یک جانب و تلاش دولتها برای مشروعیتدهی رفتارشان با ابزاری نمودن دارالإفتاهای رسمی از طرف دیگر باعث شده است که مردم رفتهرفته به فتوای نهادهای رسمی کمتر توجه کنند و به فتواهای نهادهای خصوصی بیشتر. و این نهادها به لحاظ ظرفیت محدودشان از یکطرف و به لحاظ اهداف سیاسیشان از جانب دیگر، به اصدار فتواهای متفاوت با دیدگاه دولتها دست بزنند و گاهی در زیر ریش نهادهای دولتی، علیه دولتها فتوای جهاد بدهند.
برخی دولتها برای جلوگیری از این بحران، هرچه بیشتر به درباریسازی علما و نهادهای دینی دست بردهاند، مانند دولت مصر در طول تاریخ معاصرش. ولی این کار نتیجه نمیدهد برای اینکه این تنوع نهادها پیامد وضعیت مدرن است نه یک انقلاب جبری.
کلامی شدن ارزشهای اجتماعی
امروز ما شاهد یک روند تند کلامی شدنِ ارزشهای اجتماعی در اسلام هستیم. دیگر از کلام اسلامی خبری نیست، بلکه اسلام کلامی جلودار است و تمام ارزشهای اجتماعی اسلام باید با میزان کلام یا عقاید بررسی و سنجیده شود.
در عقاید هر دین و از جمله اسلام، انسانها یا مومناند و یا کافر و غیرمؤمن. اگر این سیاه سفیدبینی که در عقیده یک الزام است، معیاری برای تعامل اجتماعی قرار گیرد، در آن وقت تمام جهان را باید صرف سیاه و سفید دید(یعنی دوست ودشمن). در حالی که اسلام در عین حال داشتنِ یک چارچوب اعتقادی بهخصوصِ خود در تعامل اجتماعی، بر معیار ارزشی قراردادها تأکید میکند نه باورها. و به ایمان افراد هم زمانی ارج میگزارد که توأم با عمل صالح باشد و در قرآن همیشه ایمان با عمل صالح مورد دستور قرار گرفته است و مسلمانان هم موظف به رعایت قراردادهایشان در قالب عهود میباشند نه اینکه همه تعامل اجتماعی را بر مبنای باورهای مردم راهاندازی نمایند. روی همن ملحوظ است که ما شاهد افراطی شدن گروههای سلفی و کلامی درجهان اسلام هستیم، نه گروههای فقهی و تصوفی.
گروههای سلفی که دنیا را همشه دو رنگه میبینند و جز سیاه و سفید، چیزی دیگری را نمیشناسند، تمام مردم را تقسیم میکنند به مشرک و مؤمن و مباحالدم و قابل حمایت. در کشورهایی که نظامهای استبدادی دارند، این سلفیگری به صورت نظری حاکم است و غیر خود را مشرک و مبتدع میداند ولی نه واجبالقتل. و سلفیت نظری یک قدم پیش گذاشته و هر مشرک و مبتدع را واجبالقتل نیز میداند.
این گروهها بهنوعی گفتمانِ تکفیری را بر جهان اسلام حاکم گردانیدهاند که این بحث تحقیقی دیگر میطلبد.
یک پرسش:
آیا افراطیت به اندازهیی که توجهها را به خود جلب کرده است، فراگیر است؟
دست کم من به این باور نیستم. به لحاظ شرایط ویژۀ شرق میانه و نقش رسانهها، افراطیت بزرگتر از آنچه هست، نشان داده شده است. قطعاً افراطیت یک جریان فراگیر در سطح جهان اسلام نیست و نمیتواند نشانگر وضعیت خاصِ جهان اسلام یا در کل دین اسلام باشد.
برخیها این وضعیت را شبیه وضعیتِ پیشآمده بر مسیحیت قبل از انقلاب فرانسه در اروپا برای دین اسلام میداند، ولی من به این باور نیستم. در آن شرایط، ما شاهد تنها اروپای مسیحی بودیم و وضعیت مسیحیت در اروپا نمایانگرِ کل مسیحیت میتوانست شود. اما فراموش نکنیم که اعراب حدود ده تا دوازده درصد مسلمانان جهان را تشکیل میدهند و و ضعیت خاصِ شرق میانه و کموبیش آسیای جنوبی، نمایندهگی از وضعیت عموم مسلمانان و دین اسلام نمیکند و اساساً نمیتواند باشد و این مقایسه غلط است.
به لحاظ نظری
اسلام به عنوان یک کل متشکل از عقیده، شریعت و اخلاق در داخل خود قابل انعطاف بوده و بهصورت یک دین سفت و سخت برای پیروانش مطرح نبوده است. در باب عقاید نمیتوان سراغ یک عقیدۀ اعتدالی یا افراطی رفت، برای اینکه عقیده یک امر ذهنی است و صرف میتوان به لحاظ گسترۀ اصول اعتقادی، باب عقیده را سخت یا ساده انگاشت که به این ترتیب اصول اعتقادی اسلام خلاصه میگردد به توحید، نبوت و معاد که اولی امر مشترک میان ادیان لااقل ادیان سماوی، دومی در اسلام خیلی پلورالتر مطرح شده است و در اسلام در مقایسه با تمام ادیان دیگر، برای اینکه اسلام تمام انبیا را به رسمیت شناخته و به این ترتیب، به تمام باورهای دیگران نسبت به انبیایشان صحه گذاشته است، و سومی نیز یک امر مشترک میان ادیان سماوی است و همۀ این ادیان به معاد یا حساب پس دادن در روز قیامت باور دارند.
اسلام رهبانیت و مادیگرایی را مردود دانسته است و از یک جانب، رهبانیت را برای یک مسلمان در مبارزه کردن میداند نه در ترک دنیا، و از جانب دیگر، مادیگرایی افراطی را رأس تمام خطاها و گناهان قلمداد میکند.
در باب اخلاق که نمیتوان اساساً الزامیت اجرا یا عدم اجرا را قایل شد تا بحث افراطیت پیش آید و در نتیجه اسلام در داخل خود یک چارچوب قابل هضم و قابل تحمل انسانی است.
به لحاظ تجربۀ زندهگی با دیگران
در طول تاریخ تمدن اسلامی، ما شاهد تعامل و همزیستی مسالمتآمیزِ گسترده میان مسلمانان و دیگران هستیم و این تجربه هم بهصورت تعامل اسلام با دیگران در داخل جوامع اسلامی نمایان شده است و هم بهصورت مراودات جهانی. مسیحیت در کنار اسلام در مصر و اخیراً لبنان به حیات خود ادامه داده است و از وضعیت برابری برخوردار بوده است. البته این برابری در اوج شکوفایی تمدن اسلامی دورۀ عباسیان و عثمانیها بوده نه صرف در قرن بیست.
همینطور هندوییسم در هند دورۀ اسلامی و مالزی امروز، از حقوق مساوی با مسلمانان برخوردار بوده است.
اسلام با بودیسم در سریلانکا و با زردشتیها در ایران و یهودیها در ترکیه به مدارا برخورد نمود که هیچ سندی مبنی بر تجاوز آشکار و غصب حقوق آنها بهدست نیامده است.
این امر نشان میدهد که امروز تجربۀ اصطکاک میان اسلام و دیگران در شرق میانه و آفریقا، یک تجربۀ گروهی است تا عمومی میان مسلمانان، و وضعیت اقلیتهای غیرمسلمان میان جوامع اسلامی در موارد مشخصی بهتر بوده است نسبت به اقلیت مسلمان میان غیرمسلمانان.
شما میدانید وضعیت اقلیتِ مسلمان در فیلیپین، چین و برمه خیلی رقتبار است، درحالیکه مسیحیان پاکستان و هندوهای اندونیزی از حقوق برابر با مسلمانان برخوردارند.
با وجود اینکه مبلغان مسیحی، وضع مسیحیان را در کشورهای اسلامی تا حدی آشفته کرده است، بازهم در جنگ و بمباران عراق، هیچ مسلمانی در عراق بر مسیحی حمله نکرد. ولی بعد از یازده سپتمبر دهها مورد حمله بر مسلمانان در کشورهای غربی ثبت شد.
خلاصۀ بحث
۱ـ اسلام مبانی بسیار روشنی دربارۀ اعتدال و میانهروی دارد که نمیتوان آن را انکار نمود و مسلمانان نیز تجربۀ تاریخی کاملِ زندهگی با دیگران را در تاریخِ خود ثبت دارند و افراطگرایی یک تجربۀ گروهی است نه عمومی.
۲ـ عدم پذیرش برخی از اصول پلورالیسم فلسفی از جانب اسلام دلیلی بر تشویق افراطیت نمیتواند باشد، بلکه این تفاوت از باب تفاوتِ اصولی و اعتقادی میان اسلام و دیگران است، نه بستری برای تعامل با دیگران.
۳ـ مواردی وجود دارند که اسلام معامله بر سرِ آنها را نمیپذیرد، ولی این موجب اصطکاک نمیگردد.
۴ـ عوامل بیرونیِ روشنی وجود دارد که یک طیف از مسلمانان را بهصورت واکنشی وادار به نشان دادنِ عکسالعمل افراطی میکند و در کنار آن، شرایط داخلی هم وجود دارد مضاف بر علت که به این عکسالعمل کمک میکند.
۵ـ اسلام از یک گستردهگی افقی در جهان برخوردار است، درحالیکه افراطیت موجود میان مسلمانان بهصورت عمودی بوده و از اکثریت مسلمانان نمایندهگی نمیتواند.
۶ـ با وجود اینکه این عملکردها به ضرر بشریت و بهویژه اسلام تمام میشود، ولی مسوولیت زمینهسازی آن را اسلام به دوش ندارد، بلکه مهاجمنمایی غرب این روند را دامن زده است و تا زمانیکه درک متقابلی میان غرب و مسلمانان بهوجود نیاید، نمیتوان انتظار از میان رفتنِ این نوع تفکر را به این زودیها داشت.
۷ـ گروههای افراطی بهصورت نظری به شکستن روششناسی شریعت اسلامی در استفاده از نصوص میپردازند و این امر نمایانگر این است که شریعت اسلامی بهصورت اصلیاش تأییدکنندۀ این اعمال نمیباشد.
۸ـ برای گروههای افراطی، اسلام بهحیث وسیله مورد استفاده قرار میگیرد و باید میان رهبران و سربازانشان تفکیک نمود؛ اولیها از اسلام استفادۀ ابزاری میکنند، درحالیکه سربازان به افراطیت باور دارند و بهصورت تلقینی این باور به آنها القا شده است.
۹ـ دانشمندان و سیاستمدارانِ مسلمان میتوانند این معضل را تا حدی حل نمایند، مشروط بر اینکه تلاش کنند چهرۀ واقعی و درخورِ قبولی از اسلام برای مسلمانان و بشریت نشان دهندـ در غیر آن، مبارزه از بیرون، آتشِ کینِ این گروهها را مشتعلتر خواهد ساخت.
Comments are closed.