- ۲۲ جوزا ۱۳۹۴
شنبه ۲۳ جوزا ۱۳۹۴
«لوسی/ Lucy» ساختۀ لوک بِسون ـ که در آن اِسکارلِت جوهانسِن نقش ابرزنی را ایفا میکنـد که قادر است به وسیلۀ ذهنِ تقویتشدهاش (با کمک علم) خارقالعاده عمل کند ـ موضوعی تقریباً متقاعدکننـده را مطرح میکند. بِسون، که از زمان ساخت «عامل پنجم/ The Fifth Element» در سال ۱۹۹۷ فلم اکشن چشمگیر دیگری را کارگردانی نکرده است، اینبار نیز حقیقتاً به فُرم باز نمیگردد، بلکه اثری شلخته را ارایه میدهد، در حالی که جوهانسِنِ متعهد نیز نقش یک نیروی یگانهساز را در مرکز این دیوانهگی ایفا میکند.
گرچه فلمنامۀ بِسون ناشیانه با ایدههای بزرگی دربارۀ تاریخ بیـداری بشر بازی میکند، داستان فلم ساده است: لوسی (با بازی جوهانسِن) که ساکن تایپه است، توافق میکند به نیابت از نامزدش، که خیلی زود کشته میشود، بستهیی را به خلافکارها تحویل دهد. او که توسط انسانهای بدکار اسیر شده است، به زور تن به یک عمل جراحی میدهد که در جریان آن، یک بسته مواد مخدر داخل شکمش قرار داده میشود با این امیـد که با این کار او را به یک حامل مواد تبدیل کنند. در عوض، وقتی که این پاکت تصادفاً پاره میشود، لوسی نیروی آن مواد را جذب میکند. این صحنهها مرتب با کاتهایی از یک سخنرانی توسط یک استاد روانشناسی (با بازی مورگان فریمن) دربارۀ قابلیتهای دست نخوردۀ ذهن بشر همراه هستند: بر اساس این سخنرانی، ما تنها از ۱% مغزمان استفاده میکنیم! حال اگر بتوانیم از تمام قدرتِ مغز استفاده کنیم، چه اتفاقی رخ میدهد؟ با آبی شدن رنگ چشمان لوسی، ما نیز به پاسخ پرسشمان میرسیم.
و اینجاست که «لوسی» از یک فلم احمقانۀ آشکار – وقتی که ابتدای فلم لوسی دستگیر میشود، بسون به نماهایی از یوزپلنگی که مشغول به دام انداختن شکار خود است کات می زند – به فلم احمقانهیی تبدیل میشود که به تدریج منطق رواییِ خود را از دست میدهد.
لوسی با مشت و لگد راه خود را به سمت آزادی باز میکند، پزشکی را پیدا میکند تا شرایطش را برایش توضیح دهد و با گروههای جنایتکار دیگر میجنگد تا به فریمن برسد و برداشتهای خود از زندهگی، گیتی و همه چیز را با او به اشتراک بگذارد.
جنون محضی که بِسون در نبردهای انفرادی به نمایش میگذارد، فلم را مضحکتر میسازد. در لحظات واپسین، کل پروژه ظاهراً صرفاً به نور و صدا و اکشن تنزل مییابد، به گونهیی که حتا خود بِسون هم نمیتواند داستانی را که در ذهن داشته است روایت کند.
تا رسیدن به آن نقطه، فلم پُر است از لحظههای دیوانهبازی لذتبخش. وقتی که لوسی به زور اسلحه یک جراح را وادار میکند که مواد مخدر را از شکمش خارج کند، تصادفاً در حین عمل جراحی به مادرش زنگ میزند و به حد کافی باهوش است که شدت درد را با صورت خود نشان دهد. او یک پولیس متحیر را میبوسد تا صرفاً وجود عشق را به خود یادآوری کند. در یکی از صحنههای تیراندازی پایان فلم که بیدلیل در رابطه با موشکاندازها و یک محیط سفید خالی است، به یاد فلم «THX-1138» جُرج لوکاس محصول سال ۱۹۷۱ میافتیم. در طول تمام این اتفاقات، نوشتههای داخل فلم سیر تکامل قدرت مغز لوسی را به صورت ۱۰ درصد ۱۰ درصد دنبال میکنند به گونهیی که گویی او مراحل مختلفِ یک بازی ویدیویی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد. در واقع فلم با روایتِ خود در برجسته کردن جنبۀ زیبایی یک بازی ویدیویی، از یک بازی ویدیویی هم بیشتر پیش میرود. لوسی تنها با تکان دادن دستش، دمار از روزگار گروهی از مهاجمان درمیآورد و بعد عدهیی دیگر را از زمین بلند میکند که نتایج جالبی دارد.
اما او نه تنها در این بازی ویدیویی فوقالعاده حرفهیی است، بلکه کد میانبر نهایی را نیز یافته است؛ این شخصیت به قدری قدرتمند است که هرگز واقعاً به خطر نمیافتد و این مانع از ایجاد هرگونه حس تعلیق واقعی در فلم میشود. مفهوم اساسی فلم بِسون همچنان به قدری واهی و پوچ است که «لوسی» هرگز در متعجب ساختنتان کم نمیآورد. تنها مولفۀ قابل پیشبینی فلم «زنانهگی افسونگر» یا همان «Femme Fatale» بودن است، درونمایهیی که در تمامی فلمهای بِسون از زمان ساخت «دختری به نام نیکیتا / La Femme Nikita» در دهۀ ۱۹۹۰ تاکنون دیده میشود.
با اجرای هیجانانگیز جوهانسِن، تصویر زنی سرسخت که مردان قدرتمند اطراف خود را شکست میدهد، ابعاد کامیک بوکی به خود میگیرد. «لوسی» علاوه بر معرفی یک زن ابرقهرمان – چیزی که هنوز پدیدهیی نادر است – شخصیتی مشابه با نقش قدرتطلب جوهانسِن در فلم «زیر پوست/ Under the Skin» جاناتان گِلیزِر ارایه مینماید، که در آن جوهانسِن نقش یک بیگانۀ فضایی اغواگر را بازی میکند که کارش صید مردان است.
در هر دو فلم جوهانسِن به موجودی فرازمینی تبدیل میشود که دارای حواس خارجی است و این اشتیاقِ وی به استفادۀ منحصر به فرد از ویژهگیهای فیزیکیاش را اثبات میکند. در نمایی از فلم «لوسی» که در آن شخصیت اصلی در دستشویی یک هواپیما پنهان شده است و ناگهان به ذرات بخار تبدیل میشود، شباهت زیادی به افکتی (جلوهیی) دیده میشود که به کرات در فلم «زیر پوست» به کار رفته است و در زمرۀ یکی از عجیبترین صحنههای سال قرار میگیرد.
نهایتاً، بِسون در یافتن لحظات پُرتنش نسبت به در آمیختن آنها با هم موفقتر است؛ اما انکار تخیل دیوانهوارش نیز امری غیرممکن است. لحظات مختلف فلم مملو از احتمالات چندپاره هستند و هر چند وقت یک بار گذری به فلمهایی چون مجموعه «Crank» و «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی/ ۲۰۰۱: A Space Odyssey» و «ماتریکس/ The Matrix» میزند؛ با اینکه هرگز به بزرگی آنها نمیرسد، اما به قدر ذرهیی از DNA هر یک را دارد.
با نزدیک شدن «لوسی» به اوج خود، فلم به جای داشتن یک پایان منظم با مجموعهیی از شاهبیتهای بصری همراه میشود. در حماقت ذاتی فلم جای هیچ سوالی نیست، اما بِسون به هر حال فلم را دوستداشتنی و غیرمنتظره از آب درآورده و یک پادزهر احمقانه را به فلمهای احمقانهیی که حتا به خود زحمت متفاوت بودن را نمیدهند، تزریق میکند.
«لوسی» فلمی یکپارچه نیست، اما بِسون به کمک نوآوری درخشانش سعی میکند تا رنگ و لعابی تازه بر این فرمول بزند. «لوسی» از آن فلمها شلختۀ بیقید و بندی است که دوست داریم استودیوهای فلمسازی بیشتر برایمان بسازند.
مترجم: محمدرضا سیلاوی
منبع: مد و مه
Comments are closed.