احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۹ سرطان ۱۳۹۴
سه شنبه ۳۰ سرطان ۱۳۹۴
حسیب عمار
جان پذیران چه بینوا و چه به برگ
همه در کشتیاند و ساحل مرگ
مرگ حق است: «هر کسى مرگ را مىچشد؛ و شما پاداش خود را بهطور کامل در روز رستاخیز خواهید گرفت.» (آل عمران ۱۸۵)
اما آدمی هرگز نمیداند که مرگش چه زمانی فرار میرسد. مؤمنان این علم را تنها از آنِ حق میدانند: «هیچ کس نمىداند فردا چه بهدست مىآورد و کسى نمىداند در چه سرزمینى خواهد مرد. خداوند دانا و خبیر است.» (لقمان ۳۴) و مؤمنان به آنچه خدا میگوید، مطیعانه سرِ تسلیم فرود میآورند. چون اوست که انسان را میآفریند و او هم میمیراندش.
دو در دارد حیات و مرگ کاندر اول و آخر
یکی قفل از قَضَا دارد، یکی بند از قَدَر دارد
اما وقوع تقدیر، گاهی بر بعضی انسانها چنان سخت تمام میشود که قضای الهی را فراموش میکنند. مرگ را مثل دزدِ بزدلی میبینند که ناگهان در تاریکی شب بیخبر میآید و دست به یغما میزند و روح انسانهای دوستداشتنی را بدون آمادهگی میقاپد.
دردِ آدمی وقتی جانکاه میشود که عزیزی را که هنوز گلی از بهار جوانیاش نچیده، مرگ به آغوش میگیرد؛ غریبانه و نامراد با خود میبرد. و مرگ، محمد نصرتالله را همینطور از دنیا برد.
آدمی بهرغمِ باور به حقانیت مرگ، وقتی انسان فرزانهیی را میبیند که درجوانی، ناگهان و چنین شتابان میرود، ناچار با کمالالدین بن النبیه، شاعر دورۀ عباسیها همصـدا میشود:
والموتُ نَقّادٌ، على کفه
جواهرٌ یختار منها الجیاد
= و مرگ به زرشناسی میماند، در کف دستش گهرها دارد… بهترین را، از میانشان برمیگزیند.
استاد شیخ محمد نصرتالله، از بهترینها بود. اولین عید فرا رسید و او دیگر در میان نیست. من چهل روز پس از مرگش هنوز در کمال ناباوری قرار دارم. هنوز فکر میکنم در قاهره سرگرم پژوهش است. به هرکهِ خبر مرگش را میدهم، میگویم: به حق پیوست. چون جرأت ندارم که بگویم، مُرد؛ مثل اینکه برای مرگ آفریده نشده بود. همین لحظه که این سوگنامه را مینویسم، سیمای معصوم و چهرۀ بشاش و خندانش که آخرین بار در زندهگی دیدم، در ذهنم کاملاً تجسم میکند. معمولاً این پس از مرگ است که آدمی جوهر عزیزانِ از دست رفته را درک میکند و زیباییهاشان را روشنتر میبیند. گویی مرگ، لحظهیی از بینش پیامبرانه به انسان میدهد.
استاد، استعداد درخشان و دانش فراوان در زمینۀ علوم شرعی، منطق و حقوق داشت. اما شوربختی نصیبش شده بود. در سالهای آخر زندهگی، بیشتر با مشکلات دستوپنجه نرم میکرد، اما با کمال شکیبایی و متانت. شخصیتی بیش از حد حساس بود و سرشتی بسیار نازک داشت که در برابر ناملایمات در محیط زندهگیاش، به زودی میرنجید، ولی آزردگی و ناخشنودییی را که احساس میکرد، در درونش نگه میداشت و کمتر صدای خود را میکشید. شاید بتوان گفت که با رفتن از دنیا راحت شد!
عشق عجیبی به علم، بهخصوص فقه و حقوق، میورزید و علاقۀ وصفناپذیری به مطالعه و تدریس داشت. در مصر، هر سال با اشتیاق فراوان در انتظار برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب قاهره میبود تا عَطَشِ خود به علم را با کتابهای تازه سیراب کند. به یاد دارم سال اول دانشگاه در الازهر، منطق، یکی از دشوارترین مضمونها برایم بود. هنوز نوجوانِ کلهشقی بودم و هیچ آشنایی قبلی با این علم نداشتم. او با سینۀ فراخ آماده شد تا منطق را به من بیاموزد و اولین استاد منطق من باشد. مثل من و برادرم بزرگم استاد عبدالرقیب سلیم، دهها دانشجوی هموطنش و از کشورهای مختلف از محضر پربار علمی استاد فقید علم فرا گرفته و از اندرزهای او سود برده اند. به قاهره که رفتم تا جنازهاش را به زادگاهش پنجشیر با خود ببرم، شاگردان سوگمندش را بهتزده یافتم. باور نمیکردند که سکتۀ قلبی، استاد جوانشان را از آنها گرفته باشد.
ساعت چهار بامداد جمعه، ١۵جوزا ١٣٩۴خورشیدی/ ۵ جون ٢٠١۵ میلادی، زنگ تلیفونِ برادر کوچکم دکتر سراج احمد، مرا از خواب بیدار کرد. او میگریست و از حرف زدن مانده بود. «رفت!»؛ تنها همینقدر گفت! بیدرنگ حدیثی از پیامبر در مورد ابوذر غفاری به ذهنم تداعی شد: «تنها راه میرود، تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود.» روایت است ابوذر در مسیر غزوه تبوک، از پیامبر ویارانش عقب مانده بود. گفتند ای پیامبر خدا، ابوذر پس مانده است. پیامبر گفت، بگذاریدش، اگر در او خیری باشد، خداوند او را به شما ملحق خواهد کرد، در غیر این صورت از او راحت شدهاید. پیامبر، در جایی برای استراحت فرود آمد. دیدهبان مسلمانان گفت، کسی پیاده و تنها از راه میآید. پیامبر گفت: ابوذر باش. وقتی همراهان پیامبر او را از نزدیک دیدند، گفتند: به خدا سوگند خودش است. آنگاه پیامبر گفت: «رحمت خدا بر ابوذر، تنها راه میرود، تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود.» ابوذر، رادمرد الهی بود که در زهد، پارسایی و حقگویی، در زمان خود کمتر همتا داشت. در دوران خلافت عثمان بن عفان، بسیاری از مسلمانان در مدینه به زراندوزی روی آورده و آزمند شده بودند. ابوذر اینها را هدف تازیانههای نقد شدید خود قرار داد. سرانجام، دیگر نتوانست این وضعیت را برتابد. مدینه را ترک کرد و منطقه الرَّبَذَهُ در شرق مدینه را به عنوان تبعیدگاه خود اختیار کرد. وقتی همانجا مرد، تنها زن و فرزندانش در کنار او بودند.
استاد شیخ محمد نصرتالله اگر جایگاه و ویژهگیهای شخصیتی به بزرگی ابوذر غفاری را ندارد، راستینمردی بود که در پاکدامنی و پاکیزهگی کمتر کسی مثل او دیدهام. انسان ریاضتپیشه و با اعتماد به نفس بود که دست نیاز به دیگران هرگز دراز نکرد. در اخلاق نیکو، نجابت، پارسایی و پایبندی به دین، الگویی بود برای دوستان و شاگردانش. دانشمند بزرگمنشی که گفتار و نوشتارش، آیینۀ تمامنما از این ویژهگیها بود. صفای دلش تا آخر عمر، رفتار افراد دو رو و مصلحتجو را نمیتوانست تحمل کند. او هم مثل ابوذر، تنها به مصر سفر کرد و همانجا، دور از آغوش خانواده و میهن، غریبانه و خسته، تنها از دنیا رفت. درآخرین سفری که چند سال پیش به افغانستان داشت، آنچه را آنجا دید، برنتابید. چنین مینمود که قاهره را تبعیدگاه اختیاری برای خود برگزیده باشد. درخواستهای مکرر برای بازگشت به میهن را مودبانه رد کرد. در آخرین روزهای عمر عزیزاش که ناملایمات او را محاصره کرده بودند، تنها برادرزاده و خواهرزاده در کنارش بودند، اما با چهرۀ خندان و جبین گشاده چهره در نقاب خاک کشید. با همه نگونبختییی که نصیبش شده بود، سرِ بلند استاد هیچگاه خم نشد و قامت رسای مستغنیاش هرگز کوتاه نگردید و این پنجۀ تقدیر تلخ بود که او را اسیر کرد.
استاد شیخ محمد نصرتالله، پژوهشگر، مترجم و ویرایشگری توانا بود. او به سال ۱۹۶۹ میلادی در روستای سنگانه، ولایت پنجشیر به دنیا آمد. تعلیمات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش فرا گرفت. با هجوم ارتش سرخ مجبور به ترک وطن شد و در پاکستان مطالعات شرعی خود را تا مراحل عالی به پایان برد. پس از آن رهسپار مصر شد و تحصیلات شرعی و حقوقی خود را در آنجا تکمیل کرد و در سال ١٩٩۵ میلادی با درجه عالی از دانشکده شرعیات و حقوق دانشگاه الازهر مصر فارغالتحصیل شد. دو سال بعد در همان دانشکده، مطالعات کارشناسی ارشد را در رشتۀ سیاست شرعی و قانون اساسی تکمیل کرد. استاد فقید قرآن پاک را در بزرگسالی در همانجا حفظ کرد. او درکنار چندین پژوهش علمی که از خود برجای گذاشته، آثار علمی و شرعی متعددی را از عربی به فارسی برگردانده، و ویرایش و بازبینی کرده است که در مصر و عربستان سعودی چاپ شدهاند. با رفتن استاد محمد نصرتالله، افغانستان یک فرزند راستین و یک دانشپژوه وارسته را از دست داد.
روحش شاد و یادش برای همیشه گرامی باد!
يک نظر
درگذشت غم انگیزاستاد معظم، آموزگار و عالم نستوه کشور استاد محمد نصرت الله ، را به خانواده محترم ایشان وتمام وابستگان وارادتمندان آن مرحومی تسلیت گفته و برای آن مرحوم مغفور جنت فردوس از خداوند آرزو میکنم. برای من که روزگاری افتخار شاگردی مرحوم استاد نصرت الله را در قاهره داشتم، درگذشت وی یک ضایعه جبران ناپذیر علمی وفرهنگی تلقی میگردد.
گواهی میدهم که در دوران شاگردی خود از ایشان هیچگونه خاطره بدی ندارم وهرگز هم حرف وکلامی که کسر شأن مقام معنوی شان باشد، از هیچ شاگردیگری هم نشنیده ام.
مرحوم استاد از استادان متدین و با وقار وبا دسپلین، پاک نفس وصاحب عزت ومناعت نفس بود و با مردم با مهربانی وخوشروئی برخورد داشت وچون شخص باشخصیت بود، برای حفظ حیثیت وشخصیت خود هرگزبرای کسب چوکی ومقام به این یا آن حزب وگروه سیاسی برسرقدرت سرخم نکرد.
من در گذشت این شخصیت استوار وراسخ را به بازماندگان مرحومی یک بار دیگر تسلیت گفته خود را به عنوان یک شاگرد ومخلص وی دراین مصیبت شریک میدانم. وامیدوارم که این آخرین مصیبت این خانواده علمی وفرهنگی کشور باشد. یادش را گرامی و روحش را قرین بهشت برین میخواهم.