احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:آنا مَکین - ۰۳ جدی ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
به نظر میرسد که این امر هم چنان در مورد پدرانی که من و همکارانم امروز، در سراسر جهان، دربارهی آنها تحقیق میکنیم صادق است. در همهی فرهنگها، صرفنظر از الگوی اقتصادیشان، پدر مهارتهای حیاتی برای بقا در هر محیط خاصی را به فرزندان میآموزد. در میان قبیلهی کیپسیگیس در کنیا، پدر به پسرانش جنبههای عملی و اقتصادی زراعت و چایکاری را یاد میدهد. از سن ۹ یا ۱۰ سالگی، پسرها را به مزارع میبرد تا مهارتهای عملی ضروری برای تولید محصول قابل رشد را بیاموزند، اما علاوه بر آن و شاید مهمتر و حیاتیتر، به آنها اجازه میدهد که در رویدادها و برنامههای اجتماعی مختص مردان که معاملات در آنجا صورت میگیرد شرکت کنند تا مطمین شوند که آنها نیز مهارتهای مذاکره کردن و برقراری روابطِ لازم برای موفقیت در این زیستگاه دورافتادهی خشن را یاد میگیرند.
در مقابل، فرزندان دختر و پسر، هر دو، هر روز در قبیلهی آکا همراه پدر خود در شکار با تور در جنگلهای جمهوری دموکراتیک کنگو شرکت میکنند. مردان آکا، قطعاً، بیشتر از همهی پدران جهان به فرزندان خود کار عملی یاد میدهند، آنها تقریباً نیمی از وقت بیداری خود را در ارتباط عملی فیزیکی با فرزندانشان صرف میکنند. این امر آنها را قادر میسازد تا مهارتهای پیچیدهی آهسته تعقیب کردن و گرفتن شکار با تور و طعمه را به آنها منتقل سازند اما در عین حال به پسران میآموزد که به عنوان پدر و مراقب فرزندان آیندهی خود نقش خویش را ایفا کنند.
حتی در غرب، پدران منابع حیاتی و مهمی برای آموزش و تعلیم هستند. بحث من در کتابم «زندگی پدر» (۲۰۱۸) این است که پدران نقش خود را به شیوههای بسیار متفاوتی که وابسته به محیط است ایفا میکنند اما، در صورت بررسی دقیق، میبینیم که همگی همین نقش تعلیم و آموزش را ایفا میکنند. بنابراین، در حالی که ممکن است به نظر نیاید که پدران مهارتهای زندگی آشکارا عملی را به فرزندان انتقال میدهند، آنها حتماً بسیاری از مهارتهای اجتماعیِ لازم برای موفقیت در جهان رقابتیِ سرمایهداری ما را انتقال میدهند. این امر هنوز تا حد زیادی صادق است که موفقیت در این محیط با دقایق و جزییات روابط متقابل اجتماعی تسهیل میشود و دانستن قواعد این تعاملات و شناختن بهترین کسی که با آنها آشناست، یعنی پدر، شما را در زندگی خیلی پیش میاندازد، حتی اگر این چیزی بیش از دانش و مهارت سودمند پدر در پیدا کردن کار نباشد.
پدرها آنچنان برای بقای فرزندان ما و نوع ما مهم و حیاتیاند که فرایند تکامل ایفای چنین نقش مطلوبی را در مورد آنها به صُدفه واگذار نکرده است. پدر نیز، مانند مادر، از طریق فرایند تکامل چنان شکل و فرم گرفته است که از نظر زیستشناختی، روانشناختی و رفتاری آمادهی ایفای نقش مراقبتی شود. دیگر نمیتوان گفت که مادری کردن غریزی است اما پدریکردن یادگرفتنی است.
تغییرات هورمونی و مغزی که در تازهمادران دیده میشود در پدران بازتاب مییابد. کاهشبرگشتناپذیر تستوسترون (هورمون اصلی جنسی مردانه) و تغییرات در سطوح اوکسیتوسین (معروف به هورمون عشق) مرد را آماده میکند که پدری حساس و مسوول باشد، با نیازهای کودکش هماهنگ شود و آمادهی برقراری پیوند و ارتباط با کودک باشد و انگیزهی بسیار کمتری برای جستجوی جفت جدید داشته باشد. هنگامی که تستوسترون مردی کاهش مییابد، پاداش دوپامین شیمیایی افزایش مییابد (دوپامین یک پیامرسان عصبی شیمیایی است که از مغز ترشح میشود و احساس لذت و پاداش ایجاد میکند)؛ این بدین معنی است که هر گاه با کودکش ارتباط برقرار میکند بهترین پاداش نصیبش میشود. ساختار مغز او در نواحیِ مربوط به نقش مراقبتکنندگی و پدری تغییر میکند. در داخل هستهی بدوی لیمبیک مغز، مادهی سفید و خاکستریِ نواحی مربوط به احساس و عاطفه، پرورش و حمایت، و شناسایی و تشخیص تهدید و خطر افزایش مییابد. به همین ترتیب، مناطق شناختی عالیترِ نئوکورتکس که به همدلی، حل مساله و برنامهریزی یاری میرسانند از نظر اتصال و تعداد مطلق عصبها تقویت میشوند.
اما پدر اساساً طوری تکامل نیافته است که بازتاب مادر باشد، یا به عبارتی یک مادر مردانه باشد. فرایند تکامل مخالف حشو و زوائد است و مادام که یک نوع واحد بتواند به تنهایی نقشی را ایفا کند، تکرار آن نقش را انتخاب نخواهد کرد. نقش پدر به نحوی تحول یافته است که مکمل نقش مادر باشد.
این را در ساختار عصبی خود مغز بهتر و واضحتر از هر جای دیگر میتوان دید. شیر آتزیل، روانشناس اسراییلی، در تحقیق خود در سال ۲۰۱۲ فعالیت مغزی پدر و مادر را سنجید. به این منظور، ویدیوهایی از فرزندان را به پدر و مادرهای آنها نشان داد و با شناسایی و کشف تغییراتی در گردش خون (ام آر آی کارکردی) ایشان به شباهتها و تفاوتهایی در فعالیت مغزی مادران و پدران پیبرد. او دریافت که به نظر میرسد مغز هر دو به طرزی مشابه برای فهم نیازهای عاطفی و عملی فرزندشان تنظیم شده است. برای هر دو، اوج فعالیت در نواحیای از مغز دیده میشد که به همدلی و احساس مربوط میشد. اما علاوه بر این، تفاوتهای میان والدین شدید بود.
پدران و فرزندان طوری تکامل یافتهاند که رفتاری را با هم داشته باشند که از حیث رشد و تحول اساسی و تعیینکننده است: بازیهای بپر هوا و پرسروصدا. این شکلی از بازی است که همهی ما با آن آشنایی داریم. یک بازی بسیار بدنی با پرتاب کردن مکرر به هوا، پریدن و قلقلک دادن، به همراه فریادها و خندههای بلند. این نوع بازی به دو دلیل برای پیوند یافتن پدر و فرزند و رشد کودک بسیار مهم و اساسی است: نخست، سرشت زنده و پرنشاط و شور این رفتار به پدر امکان میدهد که به سرعت با فرزندانش پیوندی برقرار کند؛ این یک شیوهی از نظر زمانی کارآمد برای زدن ضربههای عصبشیمیاییِ لازم برای ایجاد پیوندی قوی و مستحکم است. این امر در زندگی ما غربیها که همیشه وقت ما کم است و پدر در هر حال مراقب اولیه و اصلی فرزندش نیست بسیار مهم و اساسی است. دوم، به سبب سرشت متقابل این نوع بازی و احتمال خطری که ذاتاً در آن وجود دارد، به کودک چیزهایی در مورد بدهبستانهای روابط و چگونگی داوری کردن و کنترول خطر میآموزد؛ حتی از سن بسیار کم، پدر به فرزندش این درسهای اساسی و حیاتی زندگی را آموزش میدهد.
از کجا میدانیم که پدر و کودک بازی بپر هوای پرسروصدا با یکدیگر را به مثلاً در آغوش گرفتن و بغل کردن ترجیح میدهند؟ زیرا تحلیل هورمونی نشان داده است که در تعامل پدر و کودک، اکسیتوسین (یا همان افزایش پاداش) هنگامی به اوج میرسد که با هم بازی میکنند. اما اکسیتوسین مادر و کودک وقتی به اوج میرسد که بامحبت یکدیگر را در آغوش میگیرند. بنابراین، بار دیگر، تکامل به پدر و فرزند یاد داده است که این رفتار تکاملی مهم و اساسی را نسبت به هم داشته باشند.
به همین قیاس، دلبستگی پدر به کودکش طوری تکامل یافته است که اساساً با دلبستگی مادر به کودک متفاوت است. دلبستگی حالتی روانشناختی است که وقتی رشتهی پیوند عمیقی با کسی داریم به ما دست میدهد میتوانید عاشق و معشوق، والدین و فرزندان، و حتی برخی از بهترین دوستیها را در نظر بگیرید. در تمام این موارد، داشتن دلبستگی عمیق همچون مبنایی محکم است که میتوان بر اساس آن با خیال راحت به راه افتاد و جهان را کاوید و اطمینان داشت که همیشه هنگام مهر و محبت و کمک خواستن میتوان به منبع دلبستگی رجوع کرد. میتوان دلبستگی میان مادر و کودک انحصاری دانست، نوعی رابطهی دوتایی که ناظر به درون و مبتنی بر مراقبت و مهربانی و محبت است. در مقابل، دلبستگی پدر به کودکش عناصر مهربانی و محبت و مراقبت را دارد اما مبتنی بر چالش و مبارزهطلبی است.
این تفاوت اساسی سبب میشود که پدر روی فرزندان را به دنیای خارج بگرداند و آنها را تشویق کند که با همنوعان خود روبهرو شوند، روابط برقرار کنند و در جهان بیرونی به موفقیتهایی دست یابند. به علت این نوع خاص از دلبستگی است که تحقیقات فراوان نشان داده که پدر به طور خاص فرزندانش را تشویق میکند که از آموختههای خود به بهترین نحو استفاده کنند. پدر است که به رشد رفتار اجتماعی مطلوب و مناسب یاری میرساند، و به کودک احساس ارزشمندبودن میدهد.
با مقایسهی منابع شناخت خود در ۱۰ سال پیش و امروز به این نتیجه میرسیم: لازم است که طور دیگری دربارهی پدرها حرف بزنیم. بله، بعضی از پدرها، مانند بعضی از مادرها، غایباند و برخی چه بسا مثل شخصیتهای نالایق کارتونها یا تبلیغات بازاریابی باشند و تلاش کنند که به تنهایی از کودک مواظبت کنند یا با ماشین لباسشویی کار کنند. اما اکثریت پدرها چنین آدمهایی نیستند. باید نگرش فراگیرتری نسبت به پدرها داشته باشیم تا تمام پدرانی را در نظر بگیریم که در کنار خانواده میمانند و برای رشد جسمانی، احساسی و فکریِ فرزندانشان وقت و هزینه صرف میکنند، صرفنظر از اینکه آیا با فرزندانشان زندگی میکنند یا نه. باید دربارهی پدرانی صحبت کنیم که به فرزندانشان فوتبال یاد میدهند، موقع خواب برایشان قصه و داستان میخوانند، جورابهای ورزشی مکتب آنها را پیدا میکنند و هیولاهای کابوسوار آنها را فراری میدهند. کسانی که انعطافپذیریِ ذهنی فرزندانشان را تشویق میکنند و به ورود آنها به جهان اجتماعیِ هرچهپیچیدهترِ ما کمک میکنند. کسانی که نه به واسطهی پیوند جنتیکیشان با فرزندانشان بلکه به سبب بهبود بخشیدن و انجام دادن این کارها تعریف و تعیین میشوند، کسانی از قبیل ناپدری، پدرخوانده، پدربزرگ، دوست، کاکا و دوستپسر.
و با فراگیر کردن این گفتگو و سهیم کردن دیگران در دانش و یافتههای جدید ما، به پدرها اجازه میدهیم که در امور فرزندان خود بیشتر شرکت کنند، چیزی که همهی ما را منتفع میسازد. پسرهایی که امروز پدر خود را به اندازهی مادر در امور خانه و خانهداری سهیم میبینند هنگامی که خود پدر بشوند از این الگو سرمشق میگیرند. به این ترتیب، در فرهنگ تحولی رخ میدهد؛ حرکتی به سوی برابری در امور خانه و خانهداری، شریک شدن در بار سنگین مراقبت از فرزند که بر پیشرفت شغلی تأثیر میگذارد. چیزی که امروزه بار آن تماماً بر دوش مادران است و کمتر شدن شکاف جنسی در حقوق و دستمزد. علاوه بر آن، نقش خاص پدر در آماده کردن فرزندش برای ورود به جهان بیرون از خانواده شکل دادن به رشد و تحول عاطفی و رفتاری، آموزش دادن قواعد زبان و رفتار اجتماعی، کمک به ایجاد انعطافپذیریِ ذهنی از طریق مقابله با احتمال خطر، رویارویی با چالشها و چیرگی بر شکست و ناتوانی، مسلماً حتی مهمتر از قبل است زیرا اکنون با بحرانی در سلامت روانی نوجوانان مواجه هستیم و در جهانی زندگی میکنیم که مبتنی بر قواعد اجتماعی جدیدی است که بر اساس زندگی آنلاین و دیجیتال ما شکل میگیرد.
مردان برای پدر شدن و ایفای نقشی برابر اما اساساً متفاوت در تیم مراقبت از فرزندان تکامل یافتهاند. اگر چنین چیزی را تصدیق نکنیم و از کارشان حمایت نکنیم، آنگاه واقعاً بازی را باختهایم. حدود ۸۰ درصد از مردان آرزوی پدر شدن دارند. به نظرم وقت آن فرا رسیده است که برای فهم واقعی پدرها تلاش کنیم.
Comments are closed.