- ۰۴ اسد ۱۳۹۴
دو شنبه ۵ اسد ۱۳۹۴
بخش سوم
رستم شاهمحمدی
یکی از مهمترین پرسشهایی که ما را در فهم نگرش اقبال لاهوری دربارۀ نسبت علم و دین یاری میبخشد، این است که برداشت و طرز تلقیِ او از دین اسلام به ویژه قرآن چهگونه بوده است؟
«برداشت اقبال از دین، برداشتی پیچیده، تا اندازهیی عقلی، اخلاقی و تا حدودی تجربهیی معنوی است».۹ او بر آن است که «دین چیزی نیست که بتوان آن را با یکی از شاخههای علم مقایسه کرد، نه فکر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد، بیان و تعبیری از تمام وجود آدمی است».۱۰ بنابراین دین آیینۀ تمامنمای وجود آدمی است. آیینهیی که آدمی میتواند در آن ابعاد حقیقی و واقعیِ حیات و معرفتِ خویش را نظاره کند. به نظر اقبال، دین آمده تا آدمی را از محدودیتها رها ساخته و دامنه محدود دید و نگرشِ او را از عالم ظاهر و ماده و مادیات فراتر ببرد، به طوری که «توقع او را چندان زیاد میکند که به کمتر از دیدار مستقیم حقیقت، به چیزی قانع نمیشود». ۱۱ این نکتهیی است مهم که دین در نزد ایشان، طریق و راهی جهت رسیدن به متن و ماهیت حقیقت و واقعیت است.
به نظر اقبال، «گوهر دین ایمان است و ایمان همچون مرغی راه بینشانِ خود را بیمدد میبیند. عقلی که به گفتۀ شاعر متصوف بزرگ اسلام، تنها در کمین قلب آدمی نشسته و ثروت نامرئی زندهگی را که در درونِ آن نهفته است، از آن میرباید».۱۲ در اینجا پرسش دیگری نیز قابل طرح است و آن اینکه اگر گوهر دین ایمان است، پس چهگونه میخواهد آدمی را به معرفت و نگرش نسبت به حقیقت و واقعیت واصل نماید؟ یعنی آیا میتواند تجاربی را در اختیار بشر بگذارد تا او به واسطۀ آن ابعادی از حیات خود و حتا حیات پیرامونِ خویش را تفسیر و تبیین نماید؟ پاسخ اقبال این است که «ایمان چیزی بیش از احساس محض است. چیزی شبیه یک جوهر معرفتی دارد، و وجود فرقههای متعارض با یکدیگر ـ مدرسی و عرفانی باطنی ـ در تاریخ دین نشان میدهد که فکر و اندیشه عنصر حیاتی از دین است».۱۳ و حتا نسبت به علم دغدغۀ بیشتری در تکیه نمودن بر مبانی عقلانی دارد. «علم ممکن است نسبت به یک مابعدالطبیعۀ عقلانی جاهل بماند، و حق این است که تاکنون چنین هم بوده است. [اما] دین نمیتواند از جستوجو برای ایجاد سازشی میان تعارضات تجربه و پیدا کردنِ دلایل وجودی محیطی که زندهگی آدمی در آن جریان دارد، غافل بماند».۱۴
اکنون که روشن شد گوهر دین، ایمان است و ایمان نیز سیما و وجههیی معرفتبخش دارد. باید دید چهگونه دربارۀ قرآن ـ به عنوان یگانه ستون مقدس و حیاتی مسلمانان ـ اظهارنظر میکند؟ پاسخ به این پرسش بر ما روشن خواهد نمود که اقبال لاهوری چه توجیهی برای سازگاری روح و تفکر اسلامی و قرآنی با روح تفکر علمی ارایه مینماید.
«قرآن کتابی است که درباره عمل بیش از اندیشه تأکید کرده است… اندیشه درباره امور عینی عادتی است که اسلام، لااقل در نخستین مراحل ماموریت فرهنگیِ خود آن را تقویت میکرده و پرورش میداده است». ۱۵ یکی از شاخصهای فکری اقبال این است که به نظر ایشان، قرآن توجه عمدۀ خویش را معطوف به عینیت، و واقعیت و عمل نموده است. این نگرش اقبال دقیقاً برخلاف تصور رایجی است که دربارۀ قرآن ـ مبنی بر اینکه بیشتر نظرپردازی کرده است ـ وجود دارد. او در این زمینه با نگرشی نقادانه بر آن است که آنچه به این تصور خطای رایج ـ که اسلام بیشتر به اندیشۀ صرف و نظر پرداخته است ـ دامن زده است، سنت فلسفی یونان است و از اینرو، از رهگذر همین نقد سنت فلسفی یونان است که اولاً تأثیر فرهنگ اسلامی را بر جهان جدید و علوم جدید نشان میدهد و ثانیاً نتیجه میگیرد که معارف قرآنی، معارفی علمیاند یا دستکم با معارف علمی ناسازگاری نداشته است.
«نخستین نکتهیی که دربارۀ روح فرهنگ اسلامی باید به خاطر بسپاریم، این است که در اسلام برای دست یافتن به معرفت، نظر متوجه آنچه عینی و محدود است، میشود. دیگر اینکه آشکار است که تولد روش مشاهده و تجربه در دین اسلام در نتیجۀ سازش با اندیشۀ یونانی صورت نگرفته، بلکه نتیجۀ جدال ممتدی با آن بوده است».۱۶
پس از دیدگاه اقبال لاهوری توجه به مشاهده و تجربه در اسلام، امری است که از ذات و ماهیتِ این دین برمیخیزد نه اینکه سنت فلسفی یونان آن را وارد تفکر اسلامی کرده باشد. او در این زمینه میگوید: در عین آنکه فلسفۀ یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید، به طور کلی بینش ایشان را دربارۀ قرآن دچار تاریکی کرد. سقراط تمام توجه خویش را به جهان آدمی محدود کرده بود. برای وی موضوع بحث شایستۀ آدمی، تنها خود آدمی بود نه جهان و گیاهان و حشرات و ستارهگان. درست در مقابل این تصور است روح قرآن که در زنبور عسل ضعیفی، جایگاهی برای وحی الهی میبیند. و پیوسته از خوانندهگان این کتاب میخواهد که به تغییر دایمی بادها، به توالی شب و روز، به ابرها و آسمانهای پرستاره و به سیارات شناور در فضای نامتناهی توجه داشته باشند… و این همان چیزی است که دانشجویان قدیم اسلامی در نتیجۀ افسون تعلیمات و پژوهشهای یونانی کاملاً فراموش کرده بودند. آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت میکردند. مدت ۲۰۰ سال طول کشید تا دریافتند ـ و آنهم به صورتی کاملاً واضح ـ که روح قرآن ضد یونانی است».۱۷ از همین زاویه، نقد سنت فلسفی یونان است که اقبال نتیجه میگیرد اگر دانشمندان جدید غربی توانستند در سایۀ خرد استقرایی علوم جدیدی را بنیان نهند، چنین امری حاصل توجه و تأکید فرهنگ اسلامی بر امور عینی و خرد استقرایی بوده است. ایشان اصلاً روح تفکر و اندیشههای اسلامی را متعلق به جهان جدید میداند.
Comments are closed.