- ۰۴ اسد ۱۳۹۴
دو شنبه ۵ اسد ۱۳۹۴
عبدالحفیظ منصور
بخش بیستوپنجـم
امید مادر
در میانه ماه جوزای ۱۳۶۱ با پسرعمهام از چمالورده به تاواخ جهت خریداری «ارزن» میرفتیم. چون از آرد گندم و جواری اثری نبود، مردم پس شبی (سحری) تلخان میخوردند و افطار هم با تلخان میکردند؛ آنگاه که قوای شوروی ششمین حملۀ خود را در پنجشیر آغاز کرده و مردم از شرِ آنها از دهات به دامنۀ کوهها کوچ کرده بودند.
هر روز بیوقفه طیارات شوروی بر سرِ این آوارهها بمب میریختاندند و با خود آه و نالۀ مادران و اشک کودکان را میبردند.
راههای پرخموپیچ درهگک را که در کنار دریاچۀ کوچکی بود، به سوی پایین میپیمودیم. پیرمردان، زنان و اطفال در گوشههای کوه و کمر دیده میشدند. ناگاه نظرم در گوشهیی به آلوچکِ طفلی افتاد که بر شاخۀ بیدی آویزان بود و توسط مادری جنبانده میشد.
مادر در حالی که پسربچۀ چندماههاش را میجنباند، با لهجۀ دهاتی خطاب به فرزندش میگفت:
بچه جان کلا-آ-آن شوی
بچه جان جوا- آ- آن شوی
بچه جان دهشکه چی-ی-ی شوی
بچه جان زیکویک چی-ی-ی شوی، انتقام پدرت را بگیری.
با شنیدنِ این کلمات، تعجب سراپایم را فرا گرفت و هرچه فکر و چرت داشتم فراموشم شد؛ زیرا هنوز آواز مادران دهِ ما و مادر خودم از ذهنم نرفته بود که برای خواباندنِ اطفالشان میگفتند:
آللو ای بچه مادر للو
آللو ای بهره مادر للو
آللو ای طفلک مادر للو
آللو للو- للو
چیزی در تفسیر این جملات در حافظۀ خود نداشتم، تنها شنیده بودم که انقلاب در همهجوانبِ یک جامعه تغییر میآورد و با خود میگفتم شاید در «آللو للو للو» هم، انقلاب تاثیر کرده و عوض شده است، اما در دل به آن قانع نبودم.
در دل چیزهایی در آن مورد با خود میگفتم و میرفتم. نزدیک ظهر بود، نزد «میربچه خان» که در یک قالهگک سنگی با خانوادۀ خود زندهگی میکرد، رسیدیم.
بعد از احوالپرسی معمولی، همین که پرسیده شد:
بمباردها چهطور است؟
کسی شهید نشده…؟
مجاهدین در کجا هستند؟
میربچه خان صحبت را از فعالیتهای مجاهدین آغاز نمود و من در پاسخ به حرفهایش، خو خو میگفتم و گاهی هم به رسم توجه، کله میجنباندم، اما هوش و فکرم را کلمات همان مادر به خود مشغول کرده بود، تا اینکه میربچه خان در خلال سخنانش گفت: چند روز پیشتر طیارات روس کمی بالاتر از اینجا را بمبارد کرد و در اثر آن «سردارخان» بیچاره که بزغالههایش را میچراند، شهید شد. و اکنون زنی با یگانه فرزند چندماههاش در آنجا بیسرپرست مانده است.
بعد از یک پرسوپالِ مختصر معلوم گردید که همان مادر و همان کودکاند!
اینجا بود که پاسخی کافی یافته بودم. اما من ارزن خریدم و با خود بردم. کرگسان روسی هرچه خواستند بر سر مردم مظلوم و بیدفاع آنجا آوردند؛ اما این سوال که فرزند آن مادر انتقام پدرش را میگیرد یا نه، هنوز برایم باقیست!
مآخذ:
۱٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۲۶ سال ۱۳۵۹
۲٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۲۶ سال ۱۳۵۹
۳٫ همان مأخذ
۴٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۱۸ سال ۱۳۵۹
۵٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۱۲ سال ۱۳۵۹
۶٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۱۴ سال ۱۳۵۹
۷٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۱۶ سال ۱۳۵۹
۸٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۲۱ سال ۱۳۵۹
۹٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۲۱ سال ۱۳۵۹
۱۰٫ درگیری شوروی در افغانستان، نوشتۀ «ادوارد ژبراردت» خبرنگار هفتهنامۀ کرسچن ساینس مانیتور
۱۱٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۵ سال ۱۳۶۰
۱۲٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۲۸ سال ۱۳۶۰
۱۳٫ جریدۀ ندای جهاد، شماره ۲۷ سال ۱۳۶۰
۱۴٫ مجله آیینۀ جهاد به نقل از نامۀ احمدشاه مسعود، چاپ کمیتۀ سیاسی جمعیت اسلامی، جولای و اگست ۱۹۸۲ (انگلیسی)
۱۵٫ همان مأخذ
۱۶٫ اسلام و مقاومت در افغانستان، الیویه روا- ص۱۹۲ (انگلیسی)
۱۷٫ به نقل از سخنرانی احمدشاه مسعود در حضور جمعی از علما و موسفیدان پنجشیر، سال۱۳۶۲، نوار آن در آرشیف دفتر سیاسی جمعیت اسلامی موجود است.
۱۸٫ مجلۀ آیینۀ جهاد به نقل از نامۀ احمدشاه مسعود، چاپ کمیتۀ سیاسی جمعیت اسلامی، جولای و اگست ۱۹۸۲ (انگلیسی)
۱۹٫ سخنرانی مسعود در حضور جمعی از علما و مویسفیدان پنجشیر، سال ۱۳۶۲
۲۰٫ مختصر زندهگینامۀ گلزارخان شهید، چاپ نمایندهگی پروان کاپیسا، سال ۱۳۶۲
۲۱٫ مجلۀ تایم، گزارش «ویلیام داویل»، سال ۱۹۸۲
۲۲٫ از مدرک شماره ۱۷
۲۳٫ یادداشتهای شخصیِ انجنیر محمد اسحاق راجع به آتشبس (ناچاپ).
Comments are closed.