احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پوهاند دوکتور حبیب پنجشیری - ۱۹ میزان ۱۳۹۸
قدرت سیاسی وسیلهیی برای دستیابی به خواستههای مردم است. سیاست بینالملل مانند همه انواع سیاستها، در کشمکش برای قدرت خلاصه میشود. نشانههایی سیاست بینالملل هرچه باشند، قدرت در رأس آنهاست.
سیاستمداران و مردم در نهایت خواستار آزادی، امنیت، سعادت و اقتدار هستند. آنها اهداف خود را بعضاً در لفافۀ آرمانهای اجتماعی، اقتصادی، فلسفی و یا مذهبی میبینند. امیدوار اند که این آرمان یا از طریق نیروهای ذاتی یا مافوق طبیعه و سرانجام، از طریق تحولات طبیعی و امور انسانی، عملی گردد.
آنان همچنین ممکن است سعی کنند تحقق آرمانهای متذکره را از طریق غیر سیاسی امکانپذیر سازند. تبلور چنان راههای همکاری با دیگر کشورها و یا سازمانهای بینالمللی نهفته است. به هرحال، به محض آنکه آنان تلاش میورزند اهداف خود را به وسیله سیاست بینالمللی عملی کنند، لزوماً به قدرت میاندیشند.
رابطۀ ملتها با سیاست بینالملل از کیفیت عمیقی برخوردار است. این روابط در پی تحولاتی که در قدرت صورت میگیرد و دچار دگرگونی میشود. در نتیجۀ این تحولات ـ ممکن است یک کشور پیشتاز در مبارزات قدرتمند گردد و یا برعکس ملتی را از توان شرکت فعالانه در آن محروم سازد. همچنان به نظر میرسد این روابط در نتیجه تحولات فرهنگی نیز تغییر نماید. براساس این تغییر، ممکن است کشوری به جای پرداختن به مبارزات قدرت، سعی کند به تعقیب مسایل اقتصادی موضعگیری کند.
هنگامی که سخن از قدرت به میان میآید، منظور ما نخست دربارۀ قدرت انسان بر طبیعت یا صحبت از هنری چون: سخن گفتن، کلام، صدا، رنگ و یا دربارۀ وسایل تولید، مصرف و یا قدرت خودکنترلی نیست. قدرت برای ما به معنای نظارتی است که انسان بر ذهن و عمل دیگران دارد. به هنگام سخن از قدرت سیاسی، هدف ما اشاره به روابط نظارتی متقابل یعنی قدرتمندان و افراد فاقد قدرت متمرکز است.
به هرحال، قدرت سیاسی را باید از کاربُرد قوه قهریه به معنای کاربُرد واقعی خشونت فزیکی تفکیک کنیم. تهدید به خشونت از طریق پولیس، زندان، اعدام و یا جنگ یکی از مولفههای ذاتی سیاست است. هنگامی که خشونت به واقعیت مینشیند در آنجاست که قدرت سیاسی جای خود را به قدرت نظامی و یا شبه نظامی داده است؛ مخصوصاً در سیاست بینالملل، توان نظامی به عنوان یک تهدید و یا یک توان باالقوه از مهمترین عوامل سازندۀ اقتدار سیاسی یک ملت است.
اگر این قدرت با هرنوع جنگ به واقعیت تبدیل شود، نشاندهندۀ جایگزینی قدرت نظامی به جای قدرت سیاسی است. اِعمال واقعی خشونت فزیکی به جای روابط روانشناسی که جوهر قدرت سیاسی است، اثرگذار بوده و در این موقعیت به صورت روابط فزیکی بین دو جسم که یکی از آنها قدرت سلطه بر حرکات دیگری را دارد ـ جلوه مینماید. به این دلیل است که در اِعمال خشونت فزیکی، عنصر روانشناسی روابط سیاسی مفقود میشود. بدین لحاظ لازم است که بین قدرت سیاسی و نظامی تمایز قایل گردد.
قدرت سیاسی رابطهیی است، روانشناسانه بین دو گروه اِعمال کننده و پذیرندۀ قدرت. این اِعمال کنترل و نظارت از طریق نفوذ ذهنها بر یکدیگر صورت میگیرد که منابع نفوذ، سه چیز است:
۱- انتظار کسب منافع
۲- ترس از ضرر
۳- احترام یا عشق به نهادها یا افراد بشری
اِعمال نفوذ ممکن است از چند طریق زیر به منصۀ اجرا گذاشته شود:
• دستورات
• تهدیدات
• مشوقات
اقتدار یک فرد یا یک مقام صاحب منصب و یا سرانجام به صورت مجموعهیی از این عوامل در حالی که اعتقاد عمومی بر این است که کشش متقابل بین ترکیبهای مختلفی از این عوامل اساسی، سیاست داخلی را شکل میدهد، هنوز اهمیت عوامل در سیاست بینالمللی بدان حد به وضوح نرسیده است.
عدم وضوح اهمیت این عوامل به معنای غیرواقعی بودن آنها نیست. در گذشته ـ گرایشی نسبت به کاهش قدرت سیاسی در حد اِعمال واقعی قوه قهریه و یا حداقل چیزی در سطح تهدید موفقیتآمیز کاربرد قوه قهریه و یا ترغیب وجود داشته است. در این گرایش توجهی به کاریزما نمیشد. عدم توجه به عامل کاریزما از فقدان توجه به عنصر مستقل پرستیژ در سطح سیاست بینالملل ناشی میشد. با این وجود بدون آنکه کاریزمای فردی چون: ناپلئون و یا هیتلر و یا نهادهایی چون: سازمان ملل متحد مطرح باشد که در آن اعتماد و عشق مردم از طریق تسلیم آگاهانه نسبت به فرد یا سازمانی تحصیل میشود ـ امکان ندارد. بعضی از پدیدههای سیاست بینالملل را درک کنیم. این پدیدهها از جلوههای برجسته سیاست بین الملل امروزین میباشند.
قدرت رییسجمـهور یک کشور بر قوه مجریه تا زمانی واقعیت دارد که فرمانهایش توسط اعضای این قوه پذیرفته شود. سازماندهی احزاب نیز زمانی قدرت دارند که خواست مادی یک سیاست خارجی هرچه باشد متضمن کنترل رفتار آنها از طریق اِعمال نفوذ میباشد.
مرزی که حدود صد سال آماج سیاست خارجی فرانسه را تشکیل میداد، حاکی از خواستۀ سیاسی آن کشور برای از بین بردن آرزوی آلمان برای حمله به فرانسه بود. قصد فرانسه آن بود که از لحاظ فزیکی امکان این حمله را از بین ببرد و یا حداقل بر سر راه این قصد، اشکالاتی به وجود آورد.
توفیق بیسابقۀ بریتانیای کبیر در طول قرن نوزدهم میلادی که به حفظ موقعیت برتر آن کشور در سیاست بینالملل انجامید ناشی از سیاستگذاری حساب شدۀ آن کشور بود. بریتانیای کبیر مجددانه سعی مینمود مخالفت دیگران را به یکی از دو طریق زیر از بین ببرد:
• اولاً بهخاطر قدرت عظیم خود ـ موقعیت خطرناکی را برای مخالفین ایجاد میکرد.
• ثانیاً با سیاست تعامل مبتنی بر قدرت خود، زمینهیی را فراهم میآورد که این مخالفت ضروری نباشد.
خواستۀ سیاسی آمادهگی نظامی به هر نوعی که باشد هدفش بازداشتن کشورها از کاربرد قوه قهریه است. این خواسته از طریق ایجاد مخاطره عظیم برای کشورها اِعمال میشود. بنابراین مسأله سیاسی، آمادهگی نظامی آن است که کاربرد بالفعل قوه قهریه را غیرضروری سازد. این نشانه با ترغیب دشمن بالقوه به عدم کاربرد و قوه قهریه عمل میشود.
خواسته سیاسی جنگ خود به خود متضمن فتح قلمرو یا نابودی نیروی نظامی دشمن نیست؛ بلکه هدف آن ممکن است تغییر ذهنیت دشمن به قبول تسلیم نسبت به ارادۀ قدرت فاتح منتهی شود. بنابرآن، در جایی که سخن از سیاستگذاریهای نظامی، مالی و یا اقتصادی بینالمللی به میان میآید لازم است به تمایزی که بین سیاستگذاری صرفاً اقتصادی که ابزار هدف شناسی محسوب میشوند، توجه داشته باشیم.
منظور ما در این جا اشاره به آن دسته از سیاستگذاریهای اقتصادی است که هدف نهایی آن به کنترل سیاستگذاری کشور دیگر منجر میشود. مثلاً: سیاست صادراتی کشور سویس در مقابله با سیاست صادراتی ایالات متحده در مقوله اول قرار میگرفت؛ در حالی که سیاستهای اقتصادی شوروی در رابطه با ملل اروپای شرقی در مقوله دوم قرار داشت.
به یک خط مشی نظامی، مالی و یا اقتصادی که صرفاً به همان هدف خاص طرح میشود، آن را باید برحسب همان وضعیت خاص مورد ارزیابی قرار داد. مثلاً: بحث بر سر این است که آیا از لحاظ اقتصادی طرح مزبور سودمند است یا نه؟ و یا اینکه مثلاً: الحاق یک قلمرو چه فوایدی را نصیب جمعیت و اقتصاد خواهد کرد؟ و یا اینکه تغییرات در مشی نظامی چه التزامی بر آموزش جمعیت سیاسی داخلی دارد؟ این تصمیمات صرفاً و منحصراً در رابطه با ملاحظات خاص خود اخذ میشوند.
اما در مواقعی که مطالبه این سیاستگذاری در خدمت افزایش قدرت ملت، طالب آن نسبت به دیگر کشورها قرار گیرد. این سیاستگذاریها و خواسته آنها باید از ابتدا در پرتو سهم آنان در افزایش قدرت ملی خود مورد تحلیل قرار گیرد. یک طرح اقتصادی که صرفاً با مصالح اقتصادی قابل توجیه است، را میتوان در پرتو مصالح سیاسی مورد بررسی قرار داد.
Comments are closed.