احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۱ اسد ۱۳۹۴
دوشنبه ۱۲ اسد ۱۳۹۴
بخش سیاُم
عبدالحفیظ منصور
جنگ در وادی پنجشیر در کنار تلاشهای سیاسیِ روس برای حل قضیۀ افغانستان، تا وقتی ادامه یافت که معاهدۀ ژنیو به امضا رسید و قوای روس ظاهراً بر اساسِ آن آماده شدند خاک افغانستان را ترک گویند، و سرانجام به تاریخ پنجم جوزای ۱۳۶۷، پنجشیر با عقبنشینی قوای روس از آن دره، کاملاً آزاد گردید. طی این مدت، بر اساس جمعبندی ارقامی که از نامههای متعددِ احمدشاه مسعود بهدست آمده است، ۸۵۰۰ تن از سربازان شوروی و رژیم کابل به هلاکت رسیدند، ۱۱۵۰ عراده موتر و ۳۲۵ عراده تانک و زرهپوش، تخریب و یا طعمۀ حریق شدند. حدود صد فروند جت و هلیکوپتر تخریب و یا ساقط گردید و در برابر آن، بین ششصد تا هشتصد تن از اهالی ملکی پنجشیر و ۹۰ مجاهد به شهادت رسیدند.
روسها موازی با پیچیدهتر ساختنِ تاکتیکهای رزمیشان، سلاحهای مدرنتر و سنگینتری را به صحنه آوردند و علیه مجاهدین بهکار گرفتند.
راکت نوع BM-27 که دارای بُرد چهل کیلومتر میباشد، از فرودگاه بگرام و تپهسرخ ـ جبلالسراج به سوی سنگرهای مجاهدین در پنجشیر انداخت میشد. این راکت نارسیده به زمین، در هوا منفجر میشود و سی عدد نارنجک به فاصلههای معین پخش میکند که هر کدام به مجرد اصابت به زمین، منفجر میشوند. این راکت، یکی از خطرناکترین سلاحهای ضد نفر شناخته شده است. همچنان قوای روس برای کوبیدن مواضع مجاهدین، از بمبهای هزارکیلویی و توپهای C-20 و D-30 و هاوان ۲۴۰ میلیمتری استفاده کردند.
علاوه بر آن، روسها دو نوع ماینِ دیگر به ماینهای دستداشتۀشان افزودند. یکی ماینهای همرنگ اراضی که بهوسیلۀ راکت SH پخش میگردید و این راکت از پایگاههای عمدۀ شوروی به سوی پایگاههای مجاهدین فیر میشد. و نوع دوم آن، ماینی بود که مجاهدین آن را «ماین موجدار» میگویند که بهدست قوای شوروی در زمین فرش میشد و نیروهای رژیم کابل در مورد آن اطلاعی نداشتند. به وسیلۀ همین ماین، تعدادی از مجاهدین نخبۀ آن جبهه از جمله استاد فرحتالله (از کابل)، ملکمحمد (چمالورده)، خانمحمد (شابه) ضابط نصیر (منجهور) به شهادت رسیدند.
فتوحات عمده مجاهدین
فتح پشغور
پشغور، در پنجاه کیلومتریِ داخل وادیِ پنجشیر موقعیت دارد. این گارنیزیون یکی از پنج گارنیزیون در پنجشیر بود و ضعیفترینِ آنها به شمار میرفت که قطعۀ ۴۴۴ کماندوی رژیم، از آن حراست میکرد.
جبهه پس از یک سال درگیری نامنظم با قوای دشمن، به دو دلیل تصرف گارنیزیون پشغور را مد نظر گرفت:
۱٫ بالا بردن روحیه مجاهدین در سراسر دره و تغییر وضعیتشان از حالت دفاعی به حالت تعرضی.
۲٫ چون کار سازماندهی در صفحات شمال آغاز یافته بود، برای تسریع این برنامه ضرور بود که مسعود یک دستاورد درخشان نظامی داشته باشد تا در پرتو آن، قوماندانان دیگری را بتواند دور خود جمع کند.
عملیات بعد از اینکه سرک «پشغور» و «بهارک» توسط مجاهدین شابه قطع گردید، در میانه برج سرطان ۱۳۶۴ در دو مرحله انجام یافت. در مرحلۀ اول، پوستههای سرکوهیِ آن به تصرف مجاهدین درآمد و چند روز بعدتر درحالیکه مجاهدین از نقاط حاکمْ با سلاحهای ثقیلشان مرکزِ پشغور را زیر آتش قرار داده بودند، یک گروپ پنجاهنفریِ مجاهدین به قوماندانی صفیالله خان به داخل پایگاه نفوذ کرده و بعد از یکونیمساعت درگیری، گارنیزیون مذکور را تصرف کردند.
در این عملیات، سهصدوپنجاه عسکر و افسر دولتی اسیر شدند و مزید بر آن، یک هیأت یازده نفری رژیم کابل که جهت بررسی اوضاع به آنجا آمده بود، به اسارت درآمد ـ البته به استثنای «جنرال احمدالدین» معاون قول اردوی مرکز که در جریان جنگ کشته شد.
رژیم کابل برای رهایی این هیأت با مجاهدین تماس گرفت و حاضر بود در برابر رهایی آنها، تعدادی از مجاهدین اسیر را آزاد سازد؛ اما روسها با این اقدام مخالفت ورزیدند و آن را بیآبروییِ بیشتر برای خود دانستند. لذا سه هفته بعد حملهیی بهخاطر رهایی اسرای جنگی ترتیب دادند و بالای منطقۀ «مکونی» که در آنجا اسرا زندانی بودند، از طریق هوا یورش بردند؛ ولی اسرا در جریان درگیری جمعاً به قتل رسیدند و چیزی عاید روسها نشد.
غنایمی که در این عملیات بهدست آمد، شامل ۴۰۰ میل کلاشینکوف، ده میل هاوان، ۴ میل توپ، ۱۲ پایه مخابره، ۶ عراده موتر و مقادیر زیادی مهمات، البسه و مواد غذایی بود. در جریان عملیات، هفت عراده تانک دشمن تخریب گردید.
فتح پشغور آنگونه فکر میشد، نتیجۀ دلخواه برای مجاهدین پنجشیر داشت. با به غنیمت گرفتن مقدار قابل توجهی اسلحه از این گارنیزیون، مجاهدین صفحات شمال به پنجشیر رو آورده و طالب سلاح شدند که این امر، زمینۀ بهتری را برای تطبیق برنامههای شورای نظار مهیا گردانید و در خارج پنجشیر، این عملیات که در نوع خود بینظیر بود بهسان جرقه شدیدی اذهان را متوجه خود گردانید و ناتوانی بیشترِ روسها را در برابر مجاهدین برملا ساخت. معاون این عملیاتِ ظفرمند، قوماندان «میرمرزا» یکی از فرماندهان شجاع جبهه، بعد از مجروح شدن، اسیر روسها شد و در شفاخانۀ کابل با تزریق زهر به شهادت رسید.
حملۀ جلالی
چون در این تهاجم، شخصی به نام «ملک جلال» از هزارهدرۀ پنجشیر، رهنماییِ قوای شوروی را به عهده داشت، در میان مردم پنجشیر حملۀ مذکور به حملۀ جلالی مشهور گشت. این حمله به همکاری عدهیی از جواسیس رژیم در منطقه آغاز یافت و هدف از آن، ایجاد پوستههای دولتی در درۀ هزاره بود تا هزارهدره را به درۀ پوشالِ نورستان که سرور نورستانی ملیشۀ مشهور رژیم در آنجا فعالیت داشت، وصل نماید.
قوای رژیم در ظهر روز یکم قوس ۱۳۶۳، بهوسیلۀ پنجاه فروند هلیکوپتر به منطقه فرود آمدند و مجاهدین به قوماندانی «قاری کمالالدین»، در برابر حملۀ کماندوهای رژیم به مقاومتِ شدید پرداختند. این زد و خورد به مدت ۱۲ روز ادامه یافت، و طی این مدت، دو کندک سرباز دولتی تار و مار گردید، تعدادی بهوسیلۀ مجاهدین و عدهیی نیز بهدلیل شدت سرما هلاک شدند.
در آغاز حمله، ۱۹ تن از اهالی به شمول ۴ مجاهد که مصروف کار بودند، در درۀ عبداللهخیل بهدست روسها افتادند و مجاهدین بلافاصله بهوسیلۀ دینامیت انفجار داده شدند. و ۱۲ مجاهد دیگر در درۀ هزاره به شهادت رسیدند. در این مدت دو هلیکوپتر رژیم نیز ساقط گردید.
فتح گارنیزیون شابه
دو روز بعد از فتح گارنیزیون «بورکه» در ولایت بغلان توسط نیروهای شورای نظار، گارنیزیون شابه در پنجشیر به تاریخ ۶ جدی ۱۳۶۶ به تصرف مجاهدین درآمد. درین زد و خورد، ۲۴ سرباز رژیم کشته و ۱۱۲ تنِ دیگر به شمول چند افسر دولتی دستگیر شدند.
از گارنیزیونِ مذکور سه عراده تانک، شش میل هاوان، ۱۴ میل ماشیندار ثقیل، ۱۵۵ میل کلاشینکوف و ۱۳ دستگاه مخابره به غنیمت گرفته شد. مجاهدین در این عملیات ۲ شهید و ۱۲ تن زخمی دادند.
همزمان با این عملیات، پوستهها و گارنیزیونهای قوای روس و رژیم کابل در سرتاسر پنجشیر مورد حملۀ مجاهدین قرار گرفتند، تا مصروف خویش شده و به گارنیزیون شابه نتوانند نیرو اعزام کنند. در نتیجۀ آن، یک پوسته در منجهور، دو پوسته در پارنده، دو پوسته در علاقهداری دره مربوط قوای رژیم، توسط مجاهدین فتح شد و انبار مواد و مهمات قوای روس در رخه، اعنابه و رحمانخیل (بازارک) بهوسیلۀ آتشباری توپخانۀ مجاهدین به آتش کشیده شد.
فتح گارنیزیون تنبنه
به تاریخ ۲۵ ثور ۱۳۶۷، گارنیزیون «تنبنه» طی یک درگیری بهدست مجاهدین افتاد. در این زد و خورد، ۶۰ تن از افراد رژیم به شمول قوماندان و معاون سیاسیِ آن گارنیزیون به قتل رسیدند و ۴۲ تن دیگرِ از افراد رژیم به اسارت مجاهدین درآمدند. جالب اینکه هیچیک از افراد رژیم موفق به فرار نشدند. از مجاهدین دو نفر جراحت برداشتند. گفتنی است که روز قبل از این عملیات، قوماندان گلزارخان حین اجرای تمرینات نظامی، بمب دستی در دستش منفجر شد و به شهادت رسید.
مجاهدین از این گارنیزیون دو عراده تانک، چهار میل توپ ۷۶ و یک میل هاوان کوهی و مقادیری اسلحه و مهمات بهدست آوردند.
سه روز بعد از عملیات موصوف، قوای رژیم کابل از مناطق «بهارک» و «بازارک» با عجله عقبنشینی کردند و از فرط عجله ۵۰۰ قبضه سلاح مختلف از خود بهجا گذاشتند. و سرانجام به تاریخ ۵ جوزای ۱۳۶۷، قوای شوروی از دو پایگاه بزرگِ خود در رخه و اعنابه خارج شدند و پنجشیر پس از چند سال جنگ متواتر، کاملاً آزاد گردید.
اسارت جاسوس
در تابستان ۱۳۶۳ یک عضو کا.جی.بی که قصد داشت اسرار رادیو «لیبرتی» را کشف نماید، در پنجشیر بهدست مجاهدین اسیر شد. وی یک جوان ۲۲سالۀ اوکراینی بود که مجاهدین او را به نام «نورالله» خطاب میکردند.
به گفتۀ لشکرخان عضو دادستانی جبهۀ پنجشیر، این جاسوس از جانب ادارۀ استخبارات شوروی، وظیفه داشت که خود را به مجاهدین پنجشیر که رویۀ ملایمی نسبت به اسرای جنگی داشتند، تسلیم نموده و از آن طریق به پاکستان و از آنجا به آلمان غرب پناهنده شود و در آنجا راجع به رادیو «لیبرتی» معلومات مفصل بهدست آورد. کا.جی.بی در بدل انجامِ این امر برای وی یک منصب عالی دولتی، ازدواج با معشوقهاش و مبالغی هنگفت وعده داده بود.
این جاسوس مدتی را در فرودگاه «شیندند» سپری کرده بود و وظیفۀ شنود مخابرات ایران را به عهده داشت.
مجاهدین جریان تسلیمی «نورالله» را چنین میگویند: موصوف توسط یک لاری نظامی به منطقۀ «اورتی» سالنگ آورده شد و با یک میل کلکوف در آنجا به مجاهدین پیوست و از آنجا به پنجشیر منتقل گردید.
نامبرده در دوران بازپرسی، پرده از روی نیاتش برداشت و پس از ۱۶ ماه اقامت در میان مجاهدین، وقتی میخواست فرار کند، در نزدیکی گارنیزیونِ پشغور توسط مسوولین امنیتی کشته شد.
خاطره: داکتر خاموش
روز دوم عید قربان مصادف با چهاردهم اسد ۱۳۶۶، در پریان با دو تن از همراهانم به عیادت ضابط میرجان که در اثر انفجار ماین شورویها، یک پای و یک چشمِ خود را از دست داده بود، رفتیم.
در آنجا بیشتر از ده نفرِ دیگر حضور داشتند و در کنار شخص مجروح، جوانی با چهرۀ بشاش و لباس نظیف، با وقار و آرام نشسته بود. نخست متوجه نشدم که وی یک تن از داکترانِ مجاهد است.
همین که در مجلس بعد از یک احوالپرسی معمولی، هر کس سر جایش نشست، مجاهدی به نام محمدابراهیم که با ما اندکمعرفتی داشت، هر کدامِ ما را به آن مجاهد معرفی نمود.
وقتی خواست موصوف در پاسخ به ابراهیم چیزی بگوید، دیدم نمیتواند صحبت کند و با اشاره مطلب خود را بیان میدارد. فهمیدم که «گنگ» است.
وی «فضلالرحمن» نام دارد و از بازارک پنجشیر است.
فضلالرحمن چند سال است که در سنگرها مشغول جهاد بوده و یک برادرش نیز در این راه به فیض شهادت نایل آمده است.
او در اوایل در حملونقل سامان و لوازم طبی با داکتر «معروف» یک تن از پزشکان مجاهد همکاری داشت، تا اینکه بعد از گذشت چند سال در اثر استعداد و علاقهاش به طبابت و توجه داکتر معروف، رفتهرفته جراح ماهری شده است و تا امروز چندین دستوپای قطعشده و دهها مجاهدِ گلولهخورده را تداوی کرده است.
وی داکتریست که شبها و روزها در سختترین شرایط جنگی مصروف فعالیت بوده و آنگاه که خبری از زخمی شدن مجاهدی میشنود، با عجله کوهها و کوتلهای صعبالعبور را طی میکند و خود را چون فرشتۀ رحمت بر بالینِ سنگی مجاهدی که بهسان صید تیر خورده و در خون میتپد، میرساند.
مجاهدین حاضر در مجلس در مورد فضلالرحمن حکایتها داشتند و میگفتند؛ وی تنها داکتر نیست، پرستار مهربانیست که بدون احساس خستهگی برای مجروحین غذا تهیه میکند، چون مادری دلسوز در کنار مجروحین مینشیند و از ایشان دلجویی میکند.
من از ابراهیم که با اشاره مطلب را به او میفهماند، خواستم برایش بگوید که آیا موافق است تا با من به پاکستان برود. بعد از اشارۀ مختصر، در حالی که در سیمای فضلالرحمن آثار خشم و غضب ظاهر شده بود، لبۀ دست راستِ خود را به مثابه کارد در گلویش خراشید که متعاقباً ابراهیم اظهار نمود: وی میگوید بهتر است اینجا کشته شوم.
فضلالرحمن بکس دستیِ خود را که در کنارش بود، باز نمود و از آن چند بوتلک دوا را بیرون کرد و با اشاره به سوی مجاهدین، حرکاتی را با دستش انجام داد که ابراهیم معنی آن حرکات را اینطور بیان داشت: “اگر من به پاکستان بروم، مجاهدین را چه کسی تداوی کند؟”
از دیدنِ این صحنه آنقدر متأثر شدم که ساعتها نمیفهمیدم چه بگویم. اما فهمیدم که اگر در میان مجاهدین اشخاص تحصیلکرده کم است، افراد متعهد و دلسوز کم نیست.
و برایم روشن شد که میشود بدون اینکه کسی لحظه بر کرسی دانشگاه تکیه بزند، در سنگر داغ جهاد چیزهایی بیاموزد و مصدر خدمات ارزنده نیز گردد.
و به چشم دیدم که چهگونه داکتری خاموش، فغانهای مردمش را میشنود و بالای زخمهایشان مرهم مینهد و تسلیشان میدهد.
و قانع شدم که واقعاً جهاد اسلامی، معجزه دارد.
Comments are closed.