احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ سه شنبه 27 اسد 1394 - ۲۶ اسد ۱۳۹۴
بخش چهلویکـم
احمدشاه مسعود فکر میکرد که امکانات مالی و سیاسی پاکستان در تجهیز طالبان، بیپایان نیست و روزی این امکانات تمام میگردد و سیاستمداران پاکستان حوصلۀ جنگ را از دست خواهند داد. بنابراین او به دوامِ جنگ میاندیشید و هرگز در فکرِ آن نبود که با قبول خطر، یک ضربت قاطع و فیصلهکن بالای طالبان وارد نماید؛ چون این مساله را غیرعملی میشمرد. تجربه نشان داده بود که فرماندهان دیگر همچون اسماعیل خان، جنرال دوستم، حاجی عبدالقدیر که با این مفکوره با طالبان روبهرو شدند، تمام نیرو و امکانات جنگی خود را از دست دادند. بر اساس همین طرز فکر، وقتی در سال ۱۳۷۸ پس از دو ماه درگیری شدید، مسعود شهر تالقان را تخلیه نمود، تحلیلگران نظامی جهان بار دیگر تبصره کردند که مسعود نیروهای خود را از خطر نابودی نجات داد.
در بُعد سیاسی، مسعود کارِ خود را بر چند اصل استوار کرد:
۱٫ اختلافات قبلی تنظیمی را از یاد برد. به توسعۀ جبهۀ سیاسی خود پرداخت و برای بسیج تمامِ نیروها، از همۀ کسانی که علاقه به مقابله در برابر طالبان داشتند، دعوت به همسویی و هماهنگی به عمل آورد. بر همین اساس، ابتدا شورای عالی دفاع و سپس جبهۀ متحد اسلامی برای نجات افغانستان تشکیل شد و حتا از جنرال دوستم که در گذشته جنگهای سختی با او داشت، برای اینکه جبهۀ جدیدی در مقابل طالبان گشوده شود، به گرمی استقبال نمود. مسعود میخواست این تبلیغات منفی را که این جنگ، جنگ پشتونها علیه تاجیکهاست، خنثا سازد. بنابراین با زمینهسازی و همدستی فرماندهان متعلق به اقوام مختلف، خواست طالبان را از لحاظ سیاسی در افغانستان تجرید نماید. او یک تشکل ملی و فراگیر را در برابرِ طالبان ایجاد نمود و طبیعتاً این پالیسی، به اعتبارِ او در میان کشورهای همسایه و جهان افزود.
۲٫ کرسی افغانستان در ملل متحد نه بهدلیل فعالیت سیاسی جبهۀ متحد در اختیار دولت اسلامی بود، بلکه عملکردهای ضد بشری طالبان، جهان را واداشت که از شناسایی آن گروه ابا ورزد. با وجود آن، احمدشاه مسعود تلاش داشت که سفارتهای افغانستان در اختیار جبهۀ متحد باقی بماند؛ در حالی که حدود ۲۵ درصد قلمروِ کشور را تحت کنترول خود داشت. طالبان فقط در سه کشور پاکستان، امارات متحدۀ عربی و عربستان سعودی، نمایندهگی سیاسی داشتند.
۳٫ احمدشاه مسعود برای اینکه بتواند جبهۀ طالبان را از نظر سیاسی بشکافد، راهی جز تدویر لویهجرگه را در پیش روی خود نمیدید و برای بهسر رسانیدنِ موفقانۀ این کار، شاه سابق را بهترین چهره میشمرد و به خاطر همین مساله با او در تماس شد و گفتوگوهایی در میان نمایندههای طرفین صورت گرفت.
۴٫ مسعود، نگران و متوجهِ این نکته بود که وقتی جبهۀ متحد در سطح جهانْ دولتی مشروع شناخته میشود، باید ادارههای فعالی نیز در داخل کشور داشته باشد. برای این منظور، کمیتههایی را در سطح معارف، مالی، صحی، فرهنگی، بازسازی و مهاجرین فعال نگه داشت، تا از یکسو برای مردم خدمات در خورِ توان را عرضه نمایند و از جانب دیگر، جبهۀ متحد اعتماد جهان را از دست ندهد.
وقتی من از او پرسیدم که روی چه دلایلی، امید به شکستاندنِ قوای برترِ طالبان و القاعده دارد، در حالی که جهان از جبهۀ متحد حمایت لازم را به عمل نمیآورد، پاسخ داد: “کاری که ما انجام میدهیم، حفظ و گسترش مقاومت است؛ ولی برای شکستاندن طالبان، جهان باید متوجه شود. و من فکر میکنم افراطیگری، اعمال تروریستی و پایمال کردنِ حقوق بشر توسط این گروه، به زودی جهان را متوجه این پدیده میکند و به عکسالعمل وا میدارد. و آنگاه است که باید طالبان از میان بروند”.
در مجموع، پس از عقبنشینی از کابل، سه بار حالتی خطرناک به سراغ جبهۀ مقاومت آمد:
بار اول در ۸ میزان ۱۳۷۵ بود که طالبان شمالی را مکمل متصرف شدند و به تاریخ ۱۳ میزان جلسهیی مشتمل از مویسفیدان، علما و فرماندهان در پنجشیر تدویر یافت و در آن، همه به مقاومت و ایستادهگی در برابر طالبان رأی دادند.
بار دوم، معاملۀ جنرال عبدالملک با طالبان در ثور ۱۳۷۶ بود که شمال به اشغال طالبان درآمد و در شمالشرق پرچمهایی به عنوان تسلیمی به طالبان، بلند گردید.
بار سوم، طالبان پس از اشغال بامیان و ولایات شمالشرق به استثنای بدخشان و ماورای کوکچه، از طریق خاواک ـ عقب پنجشیر ـ هجوم آوردند، در حالی که در شمالی جنگ در پنج جبهۀ دیگر بهشدت دوام داشت. این تهاجم از آن جهت بسیار خطرناک بود که مجاهدین برای دفاع از آن طریق، هیچ آمادهگی نداشتند.
مرگ بارها از او فرار کرد
وقتی از احمدشاه مسعود سخن به میان میآوریم، او نه رستم است که ساخته و پرداختۀ ذهن و قریحۀ حکیم طوس فردوسی باشد، نه قهرمان فیلم که بهطور نمایشی، نقش ایفا کرده باشد، و نه وزیر اکبرخان که در عمرش یکبار تفنگچۀ خود را به چالاکی بکشد و مکناتن را هدف قرار دهد و اولاد این سرزمین بر او مباهات کنند. بلکه او قهرمانیست که ۲۳ سال از عمر خود را در یک مبارزۀ واقعی و نابرابر سپری نمود و از تمام صحنهها پیروز بهدرآمد.
اما این پیروزیها بر روی فرش مخملین بهدست نیامده که مسعود نیز مانند بسیاری از فرماندهان ارتشهای بزرگ، از دوردستها بر قشون خویش دستورِ نبرد داده باشد درحالیکه خود فرسنگها از محل حادثه فاصله دارد؛ بلکه مسعود تمام مدتِ مبارزهاش را در متن حوادث خطرناک که پیوسته بیمِ مرگ در آن وجود داشت، پشت سر گذاشت.
مسعود مرد خودساختهیی بود، بدون اینکه از کدام دانشکدۀ نظامی سند فراغت بهدست آورده باشد. او با استعداد و نبوغ ذاتیاش، جنرالان معروف جهان را در عرصۀ کارزار با شکست مواجه کرد و نیرومندترین سربازان جهان را که مجهز به پیشرفتهترین وسایل جنگی و استخباراتی بودند، در برابر خویش به زانو درآورد. به یقین که چنین مبارزهیی در هر گام خطر مرگ به همراه داشت، از اینرو مسعود برای رهبری و تشجیعِ افراد لازم میدید خود تن به خطر بدهد؛ آنگاه که شجاعترین فرماندهان در بیم و هراس میافتادند، همچون سرداران افسانهیی تاریخ، خود به مهلکه میرفت و با چشمان باز و دل روشن به سوی مرگ میشتافت؛ ولی مرگ بار بار از او فرار کرد.
احمدشاه مسعود در سال ۱۳۵۴ بر اثر دسیسۀ گلبدین حکمتیار در پاکستان به بالاحصارِ پشاور برده شد. اما بنا به گفتۀ خودش، از آغاز عادتش بر این بوده که دو تفنگچه با خود حمل کند؛ از اینرو محافظین فقط یک تفنگچۀ وی را گرفتند و هرگز انتظار نداشتند که او تفنگچۀ دیگری هم با خود داشته باشد. وقتی او در داخل بالاحصار وضع را وخیم تشخیص داد (با توجه به آنکه پیش از این، با چنین دسیسهیی دو همکارش را به نامهای انجنیر جانمحمد و شیرولی شهید کرده بودند)، تفنگچۀ خود را عیار کرد و افسران پاکستانی را تهدید نمود. این تهدید موجبِ آن شد که از بالاحصار پشاور سالم خارج گردد.
مسعود به نویسنده حکایت کرد: «وقتی در پنجشیر جنگ آغاز شد، چند حملۀ مجاهدین بالای علاقهداری حصۀ اول پنجشیر نتیجه نداد و یک عراده زرهپوش که در موضع جابهجا شده بود، مقاومت کرد. از سه طرف موضعِ آن پوشیده بود و تنها یک راه وجود داشت که روبهروی زرهپوش قرار داشت و از همان مسیر بالای مجاهدین فیر میکرد. در این حال، یک مرمی راکت در دسترس مجاهدین قرار داشت. با همکاران خود مشورت کردیم که یا زرهپوش زده شود و یا اینکه دوباره به پاکستان عقبنشینی کنیم… فقط به یک ایثارگری واقعی نیاز بود. چند برادر از جمله کفایتالله و قوماندان ابراهیم بمب دستی داشتند و من با راکت روبهروی زرهپوش حرکت کردم؛ اما ارادۀ خدا بر این رفته بود که در همین لحظه شرید مرمی زرهپوش تمام شود. این فرصتی بهدست داد که زرهپوش دقیقاً هدف قرار گیرد و آن علاقهداری با یک فیر راکت تسلیم گردد.»
باری دیگر در ابتدای دوران جهاد، در ارتفاعات مشرف برجبلالسراج در یک درگیری از ناحیۀ پای مجروح گردید و چیزی نمانده بود که در همانجا باقی بماند و بهدست نیروهای رژیم ترهکی اسیر گردد. حین فرارْ احمدشاه مسعود که نمیتوانست خود راه برود، سوار بر اسپی در حال عزیمت به سوی حصۀ اول پنجشیر مورد تعقیب نیروهای رژیم کمونیست واقع شد، اما با مهارت خود را در میان کشتزار جواری پنهان نمود و سربازان رژیم از چند متری او گذشتند.
در یکی از شبهای تابستان ۱۳۵۹، جیپ حامل احمدشاه مسعود در سریچۀ پنجشیر از فاصلۀ چهارمتری هدف رگبارِ یک جوان مسلح قرار گرفت و آسیبی به وی نرسید. واکنش مسعود در برابر این مهاجم، اوج بزرگواری و جوانمردی او را به نمایش گذاشت و به مجردی که از موتر پایین شد و به سوی مهاجم رفت، بدون اینکه او را مورد ضرب و شتم و یا ملامت قرار دهد، با لحن طنزآمیزی گفت: «وطندار دستت میلرزد، خوب نشان زدن بلد نیستی!»
ارتش شوروی دقیقاً فعالیتهای احمدشاه مسعود را زیر نظر داشت. در سالیانِ نخست بسیار کوشیدند که بهوسیلۀ بمباردمان هوایی، محل اقامت وی را هدف قرار دهند و کارش را یکسره کنند. اما مسعود در مدت ده سال، دو شب پیهم در یکجا نخوابید و همیشه در حال حرکت از یکجا به جایی دیگر بود و در موارد زیادی، قریهها به نام اینکه احمدشاه مسعود ساعاتی در آنجا دیده شده بود، هدف حملات هوایی قرار گرفتند و ویران شدند. اما در سال ۱۳۶۱ که قشون شوروی تهاجمِ خود را با یک حملۀ کوماندویی در پنجشیر آغاز کرد، احمدشاه مسعود که بر اثر بمباردمان پیهمِ روزانه، در آن موقع اکثراً شبها کار میکرد، در “ملسپه” درحالیکه خوابیده بود، در محاصرۀ کوماندوهای شوروی قرار گرفت؛ در آسمانِ پنجشیر دهها هلیکوپتر در پرواز بود و در بسیاری از نقاط کوماندوهای شوروی پایین شده بودند. مسعود دو راه بیشتر نداشت؛ اسارت یا شهادت. معلوم است که چنین مردانی شهادت را نسبت به اسارت، با جبینِ گشاده ترجیح میدهند.
مسعود در این حال برای شکستاندنِ محاصرۀ روسها به سوی کوه یورش میبرد. در این زمان، تنها “شاهنیاز” یکی از محافظینش، همراهِ او است.
مسعود خود پیش میشود و شاهنیاز را در چندمتری عقبِ خود وظیفه میدهد تا راهِ او را تعقیب کند و به وی دستور اکید میدهد؛ در صورتی که احتمال دستگیری او برود، از عقبْ وی را مورد رگبار قرار دهد و نگذارد زنده اسیر روسها گردد.
وقتی حملۀ روسها بعد از ۹ ماه به شکست انجامید و قرارداد آتشبس میان مجاهدین و شوروی در پنجشیر برقرار گردید، مسعود از علمای منطقه پرسید؛ از آنجایی که رازهای زیادی با خود دارد، آیا مطابق احکام شرعی، در صورتِ اسارت میتواند دست به خودکشی بزند. همۀ علما به او این اجازه را دادند و از آن به بعد، مقداری “سیانایت” با خود نگه میداشت.
روسها در سال آتشبس، برای ترور احمدشاه مسعود دو اندیشه را دنبال میکردند؛ یکی کشانیدنِ وی به داخل گارنیزیونشان در “اعنابه”ی پنجشیر به بهانۀ مذاکره و گفتگو بود که در واقع قصد دستگیری وی را داشتند. این پلان توسط یک مترجم تاجیکی افشا گردید. دوم آن بود که “عبدالقادر ناچار” یکی از مسوولین مجاهدین را اجیر ساخته بودند تا در غذای مسعود زهر بریزد و وی نیز دستگیر گردید، اما مسعود او را بدون کدام انتقامگیری مورد عفو قرار داد.
در همین سال داکتر نجیبالله رییس خاد وقت، از رفاقت دوران کودکی مسعود با “کامران” (دروازهبانِ تیم ملی فوتبال) استفاده برد. نجیبالله به خوبی آگاه بود که مسعود با دوستانش از نیکی و جوانمردی کار میگیرد؛ از اینرو کامران را استخدام نمود تا با استفاده از این آشنایی و دوستی، بهوسیلۀ تفنگچۀ بیصدا احمدشاه مسعود را مورد هدف قرار دهد وخوشبختانه کامران خود پرده از این راز برداشت و تفنگچۀ خود را به احمدشاه مسعود تسلیم داد و خود به آلمان غرب پناهنده شد. و همینگونه به سخن عبدالمحمود دقیق آمر جبهۀ پنجشیر، سه تفنگچۀ بیصدا توسط موظفین امنیت دستگیر گردید.
در جریان حملۀ هفتم قوای شوروی، باری احمدشاه مسعود با جمعی از یارانش در “سفیدچهر” پنجشیر شناسایی گردید و به دنبالِ آن ۱۲ جت بمبافگن منطقه را مورد بمباردمانِ متواتر قرار دادند. در حالی که در ارتفاعات کوه نیز نیروهای پیادهنظام شوروی سنگر گرفته بودند، او یکه و تنها در اوج بمباردمان به سوی دامنهیی که امن فکر میشد، به پیش رفت و در پاسخِ همکارانش که او را به پنهان شدن در مغارۀ کوه راهنمایی میکردند، گفت: «شهادت بهتر از اسارت است».
Comments are closed.