احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ چهار شنبه 11 سنبله 1394 - ۱۰ سنبله ۱۳۹۴
بخش پنجـاهـم
پاکستان از دید مسعود (رح)
در ماههای پسین، روابط افغانستان با پاکستان بهنحوِ بیسابقه تیره شده است. در چنین شرایطی، درکِ دیدگاه احمدشاه مسعود (رح) نسبت به پاکستان، از چند لحاظ حایز اهمیت است:
– احمدشاه مسعود در میان سرانِ مجاهدین نخستین کسی بود که متوجه مداخلات پاکستان گردید و از عواقب وخیمِ آن هشدارهای پیاپی داد.
– مسعود از ابتدای جهاد تا پایان عمرش، به درجات متفاوتی درگیرِ دسایس و مداخلات پاکستان بود. او در نخستین سالهای مهاجرتش به آن کشور، به مرگ تهدید شد. در دوران جهاد، با فشارهای اقتصادی، تسلیحاتی و سیاسی پاکستان مواجه گردید و پس از آن، به عنوان رهبر مقاومت در برابر مداخلات پاکستان، ایفای نقش نمود.
– زیرکی و واقعبینی، دو ویژهگی استثنایی مسعود بود که او را در حیاتش یاری رسانید و موفقیتهای کلانی را نصیبِ او گردانید. از این لحاظ نیز فهم دیدگاهِ مسعود دربارۀ پاکستان، میتواند دستاندرکارانِ امور را مجدانه یاری رساند.
***
اعضای نهضت اسلامی افغانستان، از تجزیۀ شبهقارۀ هند راضی بودند و از تشکیل یک دولت مستقل اسلامی بهنام “پاکستان” دفـــاع میکردند. سخنرانیهای انجنیر حبیبالرحمن شهید یکی از پیشتازان نهضت اسلامی که توسط دولت داوودخان دستگیر و اعدام شد، بهترین گواهِ این مسأله است.
با توجه به عضویت احمدشاه مسعود در نهضت اسلامی و روابط تنگاتنگی کــه با انجنیــر حبیبالرحمن داشت و از او همیشه با قدردانی یاد میکرد، مسعود نیز در سالیان آغاز عضویت در نهضت اسلامی، دیدگاه خوشبینانهیی نسبت به پاکستان داشت.
بدون تردید، دشمنی داوودخان در برابر نهضت اسلامی، شماری از رهبران و چهرههای سرشناس نهضت اسلامی افغانستان را وادار ساخت که کشور را به قصد پاکستان ترک گویند. استاد برهانالدین ربانی که در آنزمان در دانشکدۀ شرعیات استاد بود و رهبری جمعیت اسلامی را برعهده داشت، متوجه بود که رویارویی با دولت داوودخــان، نهضت اسلامی را لطمه میزند؛ بنابراین با ارسال پیامهای کتبی عنوانی داوودخان، کوشید که به او از جانبِ نهضت اسلامی اطمینان دهد و نظر کینهتوزانۀ دولت را نسبت به نهضت اسلامی تعدیل نماید. اما این کوششها به ثمر ننشست و دولت داوودخان که کمونیستها در آن نفوذ داشتند، به دستگیری سران نهضت اسلامی افغانستان پرداخت.
سران نهضت اسلامی افغانستان از این امر آگاهی داشتند که پاکستان بهخاطر اختلافاتی که روی مسالۀ دیورند با افغانستان دارد، از ورود آنها به قلمروِ خود استقبال مینماید. با چنین دیدگاهی، برای بار نخست انجنیر حبیبالرحمن به منظور ارزیابی دیدگاه پاکستان نسبت به نهضت اسلامی افغانستان، بنا به دعوت “جماعت اسلامی پاکستان”، سفری به آن کشور انجام داد و با مسوولین “جماعت اسلامی پاکستان” مذاکره کرد.
سفر به پاکستان از این بابت انجام یافت که سران نهضت اسلامی افغانستان نسبت به دولت داوودخان نگران شده بودند. پس از آن، عدهیی از چهرههای نامدار نهضت اسلامی افغانستان از جمله احمدشاه مسعود، از بدِ حادثه به پاکستان پناهنده شدند و برخورد دولت پاکستان با آنها، چنان بود که پیشبینی میشد.
در پاکستان، از همان آغاز استاد ربانی بدین اندیشه بود که نهضت اسلامی افغانستان را در میان کشورهای اسلامی معرفی کند و نگذارد این نهضت به حربهیی در دست پاکستان مبدل شود. او به منظور پخش پیام نهضت اسلامی، به سفر حج پرداخت و تلاشهایی را در این راستا انجام داد، که حاصلی نداشت.
در این بحبوحه، به قول معروف “بز در غم جان، قصاب در غم چربو” بود. پاکستان که شدیداً به دنبال منافعِ خود میگشت، در هماهنگی با حکمتیار، جوانان نهضت اسلامی را زیر تربیۀ نظامی قرار داد و برای راهاندازی فعالیتهای مسلحانه به افغانستان اعزام داشت.
در حرکتی که به “قیام ۵۴” مسما گردیده است، احمدشاه مسعود فرماندهی قیامگران را در پنجشیر برعهده داشت. هرچند مسعود بدون تلفات پنجشیر را متصرف شد؛ اما ۱۲ تن از یارانِ او بهوسیلۀ مردمِ محل کشته و یا اسیر گردیدند، که بعدتر به دولت تحویل داده شدند.
با این قیام، پاکستان به هدفِ خود که تهدید مسلحانۀ دولت داوودخان بود، رسید و دشمنی دولت با نهضت اسلامی افغانستان بالا گرفت و بدین گونه، برای قیامکنندهگان جایی غیر از پاکستان باقی نماند. از اینرو آنهایی که از این حادثه جان سالم بهدر بردند، دوباره راهی پاکستان شدند که مسعود از آن زمره بود.
شکست، بیشترینه اختلاف و تفـــرقــه بهبار میآورد و هر کسی میخواهد بار ملامتی را به گردنِ دیگری اندازد. گلبدین حکمتیار که دستور این حرکت نظامی را داده بود، از سوی قیامگران به باد انتقاد گرفته شد. او در دفاع از خود، شماری از این قیامکنندهگان را به همکاری با دولت داوودخان متهم نمود و ادعا داشت که احمدشاه مسعود و انجنیر جانمحمد (اهل کنر) خبر کودتا را به دولت داده بودند و بدینوسیله کودتا عقیم گشت.
حکمتیار با همکاری افسران آی.اس.آی، انجنیر جانمحمد و شیرولی را به قتل رسانید؛ اما مسعود که به “بالاحصار” پشاور دعوت شده بود تا دستگیر گردد، از دامِ آنها رهید و در نتیجه، نیات دولت پاکستان برای او روشنتر شد و اختلافِ او با آی.اس.آی و حکمتیار آغاز یافت. این حوادث سنگ بنای دیدگاه مسعود نسبت به پاکستان را تشکیل داده بود و از آن بار بار به تلخی یاد میکرد.
هرگاه از کرنیلهای پاکستانی سخنی به میان میآمد، احمدشاه مسعود سرگذشتِ خود را یادآوری میکرد. او میگفت: “در سالهای هجرت با مشکلات اقتصادی شدیدی روبهرو شدیم، روزی چهار ـ پنج نفر تصمیم گرفتیم که مشکل خود را به یکی از مقامات دولت پاکستان برسانیم. به دفتر نصیرالله بابر که در آن زمان در پشاور بود، رفتیم.
یکی پی دیگری، سخن از مشکلاتِ خود بهمیان آوردیم. بابر در طول یک ساعت صحبتِ ما، تنها به روی میزِ خود چشم دوخته بود و به ما و حرفهایمان اعتنایی نداشت. وقتی حرفهای ما به پایان رسید و برای خداحافظی از جا بلند شدیم، متوجه شدم که زیر شیشۀ روی میزِ او یک تصویرِ نیمهعریان قرار داشت و نصیرالله بابر آن را نگاه میکرد و ذهنش به آنجا متمرکز بود.”
مسعود با یادآوری این قضیه، در واقع تصویری را که از کرنیلهای پاکستانی در ذهن داشت، بیان میکرد.
سالهای بعد، مسعود (رح) قیام مسلحانه در برابر دولت داوودخان و هجرت گروهی از اعضای نهضت اسلامی به پاکستان را، هم از حیث شرعی و هم از نظر سیاسی، نادرست میخواند. او میگفت: «در آن زمان برای ما میگفتند، قیام در برابر داوودخان مبنای شرعی نــدارد؛ ولی ما بـه لحاظ سنوسالی که داشتیم، فکر میکردیم علمــای دینی از جنــگ و خـون میترسند و محافظهکاری میکنند.»
مسعود میگفت: ما در اندیشه ایجاد یک دولت اسلامی در افغانستان بودیم، ولی پاکستان در صددِ آن بود که چهگونه از این جوانان در راستای اهداف سیاسی خود استفاده کند. از همان وهله نخست در رفتار پاکستان، صداقت و اخلاص دیده نمیشد، آن کشور با رفتار غرضآلود وارد میدان گردید و در پی آن شد که فرد مورد نظر خویش را در رأس نهضت اسلامی افغانستان قرار دهد. بر اساس همین دیدگاه بود که به تأیید و تقویت گلبدین حکمتیار پرداخت و این حمایت تا سالهای پس از جهاد نیز ادامه یافت.
احمدشاه مسعود در وجود حکمتیار سه ویژهگی بارز را میدید: اولی، خودخواهی و جاهطلبی بیحدوحصر؛ دومی، کوتاهاندیشی؛ و سومی، شتابزدهگی و بیتحملی، که او را به رسیدن به قدرت از طریق راههای کوتاه ـ مانند کودتا ـ متمایل کرده بود. به گفته مسعود (رح) این ویژهگیها حکمتیار را به عنوان مهره دلخواه استخبارات پاکستان درآورده بود.
با آغاز جهاد در افغانستان، مسعود با رفتن به داخل افغانستان از تهدید مستقیم آی.اس.آی نجات یافت، ولی فشارهای پاکستان بر مسعود همچنان ادامه یافت.
جبهه پنجشیر که به رهبری احمدشاه مسعود فعالیت داشت، به تناسب نیازمندی خود، از کمکهای اقتصادی و تسلیحاتی جهانی به مجاهدین بیبهره بود و چه بسا که از سهمیه سایر جبهات استفاده میکرد.
در سال ۱۳۶۱ هـ.ش وقتی مسعود پس از درگیریهای دوامدار با ارتش سرخ، به عقد قرارداد آتشبس مبادرت ورزید، آی.اس.آی تبلیغات فراوانی برای تجرید بیشتر مسعود انجام داد و رییس آی.اس.آی از استاد ربانی رهبر جمعیت اسلامی، با اصرار خواست که حمایت خود را از مسعود قطع کند، ولی استاد ربانی در برابرِ این فشارها تسلیم نگردید.
نمایندههای سیاسی مسعود، همیشه از اینکه دولت پاکستان در توزیع کمکهای جهانی به مجاهدین دستِ باز دارد، انتقاد میکردند و خواستار آن بودند که کمکها مستقیماً در دسترس مجاهدین قرار داده شود. اما این موضعگیری بهجای آنکه کمکی به مسعود کند، خشم آی.اس.آی را بیشتر ساخت.
مسعود، اساسیترین مشکل مجاهدین را در دوران جهاد، اختلاف و چندپارچهگی مجاهدین میدانست که با تشکیل سازمانهای متعدد جهادی از سوی دولت پاکستان، این معضله ایجاد شده بود. او در پسِ این سیاست، اهداف آزمندانهیی را میدید که از جانب پاکستان طرحریزی شده بود.
در سال ۱۳۶۷ هـ.ش از یکسو نیروهای شوروی از افغانستان خارج شدند، و از سوی دیگر جنرال ضیاءالحق رییسجمهور پاکستان در یک سانحه هوایی کشته شد. در آن زمان بسیاری کسان بدین باور بودند که با کشته شدن ضیاءالحق، سیاست پاکستان در قبال افغانستان تغییر خواهد کرد و مجاهدین با مشکلات زیادی مواجه خواهند شد. از مسعود، تاثیر مرگ ضیاءالحق را بر جهاد افغانستان پرسیدم، او در پاسخ گفت: «پشتیبانی از جهاد افغانستان، نظر شخصی ضیاءالحق نبود. حمایت از جهاد افغانستان خواست جهانی بود که نفع پاکستان در آن مضمر است؛ لذا هر کس دیگری که زمام امور را در پاکستان بهدست گیرد، با کمی تفاوت این سیاست دوام مییابد. پاکستان با جانبداری از مجاهدین، در حقیقت از خود دفاع میکند.»
با آغاز خروج نیروهای اشغالگر شوروی از افغانستان، دولت پاکستان برای قایم ساختنِ سلطه خویش بر افغانستان، به برنامهریزی پرداخت.
گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی افغانستان، در همان زمان از ضرورت ایجاد “کنفدریشن” میان دو کشور صحبت کرد؛ ولی بر اثر مخالفت شدید مجاهدین، به سکوت وادار گردید. این مسأله هشداری بود که احمدشاه مسعود را بیش از پیش متوجه اهداف درازمدت پاکستان ساخت. مسعود مجاهــدین را بــه این نکتــه ملتفت میکرد و پیامدهای ناگوارِ آن را آشــکار مینمود.
با تکمیل خروج سربازان شوروی از افغانستان، مداخلات پاکستان پهلوهای بیشتر و چهره آشکارتری بهخود گرفت. در نخستین مرحله، پاکستان سران جهادی را تشویق به اشغـال جلالآباد نمود و خـــواست بـا تصرف جلالآباد، “حکومت عبوری” مجاهدین را در آن ولایت مستقر سازد. مسعود در ایجاد این دولت، نقش آی.اس.آی را برجسته میدید و در الفاظ دیپلوماتیک، آن را ضعیف و ناقص میشمرد، که در واقعیت امر، معنی مخــالفت با آن را ارایـه میکرد.
در حمله بر جلالآباد، مسعود دست آی.اس.آی را میدید که برای دولت خودساخته خویش در جستوجوی مکانی در درون افغانستان است. وقتی حمله بالای جلالآباد آغاز شد، مسعود در اندراب بود. او دیدگاه خویش را در این مورد به یارانش چنین بیان کرد:
«نظر مرا بدبینانه تعبیر نکنید؛ جنگ جلالآباد به هر پیمانه که بیشتر به درازا انجامد، به نفع است؛ زیرا شکست رژیم نجیــب در جلالآباد، پیروزی مجاهدین نیست، بلکه پیروزی آی.اس.آی است و مردم افغانستان در صورت پیروزی آی.اس.آی، به مشکلات زیادی مواجه میگردند و در مقابل، شکست مجاهدین در جلالآباد، رژیم نجیب را روحیه میدهد و به عمر آن میافزاید.»
احمدشاه مسعود با این طرز دید، دست به اقدامی نزد، تا رژیم نجیب زیر فشار بیشتر قرار گیرد، در آن شرایط میتوانست با راهاندازی حملات، خطوط تدارکاتی رژیم در سالنگ را بهطور جدی مختل سازد و نیروهای هوایی رژیم را در بگرام خسارهمند گرداند.
Comments are closed.