کـار نامـۀ مســــعود

گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ یک شنبه 15 سنبله 1394 - ۱۴ سنبله ۱۳۹۴

بخش پنجـاه‌ویکـم

mnandegar-3در حمله بر جلال‌آباد، مسعود دست آی.اس.آی را می‌دید که برای دولتِ خودساخته خویش در جست‌وجوی مکانی در درونِ افغانستان است. وقتی حمله بالای جلال‌آباد آغاز شد، مسعود در اندراب بود. او دیدگاه خویش را در این مورد به یارانش چنین بیان کرد:
«نظر مرا بدبینانه تعبیر نکنید؛ جنگ جلال‌آباد به هر پیمانه که بیشتر به درازا انجامد، به نفع است؛ زیرا شکست رژیم نجیــب در جلال‌آباد، پیروزی مجاهدین نیست، بلکه پیروزی آی.اس.آی است و مردم افغانستان در صورت پیروزی آی.اس.آی، به مشکلات زیادی مواجه می‌گردند و در مقابل، شکست مجاهدین در جلال‌آباد، رژیم نجیب را روحیه می‌دهد و به عمر آن می‌افزاید.»
احمدشاه مسعود با این طرز دید، دست به اقدامی نزد تا رژیم نجیب زیر فشار بیشتر قرار گیرد، در آن شرایط می‌توانست با راه‌اندازی حملات، خطوط تدارکاتی رژیم در سالنگ را به‌طور جدی مختل سازد و نیروهای هوایی رژیم را در بگرام خساره‌مند گرداند.
جنرال اسلم‌بیگ رییس ستاد مشترک ارتش پاکستان، در خزان ۱۳۶۷ از مسعود دعوت به‌عمل آورد. در ملاقاتی که میانِ طرفین در راولپندی صورت گرفت، مسعود توانست تصمیم پاکستان مبنی بر راه‌اندازی حمله چندجانبه بالای شهر کابل را فسخ نماید. مهم‌تر این‌که، این گفت‌وگو اثراتِ دوام‌داری بر مسعود گذاشت.
در این گفت‌وگو، اسلم بیگ از ضرورت ایجاد یک پیمان اسلامی در سطح جهانی به رهبری پاکستان سخن رانده بود. بیگ ایران را به‌خاطر پای‌بندی به مذهب تشیع، و کشورهای عربی را به‌دلیل ناتوانی رهبری‌شان، فاقد صلاحیت شمرده و گفته بود تنها پاکستان است که می‌تواند عهده‌دارِ این مسوولیت شود. او وانمود کرده بود که پاکستان به “عمق اسلامی” نیاز دارد. سخنان اسلم‌بیگ با گذشت زمان، روشن‌تر گردید و برای مسعود که خود گفته‌های اسلم‌بیگ را شنیده بود، تفسیری ویژه پیدا کرد و سند محکمی شد از توسعه‌طلبی پاکستان و پیشروی‌اش به‌سوی آسیای میانه.
پس از سهم نگرفتن در جنگ جلال‌آباد، گام دومِ مسعود در برابر اقدامات آی.اس.آی این بود که؛ به مخابره‌یی که از سوی آن اداره به جبهات مختلف ارسال شده بود،‌ اجازه فعالیت نداد. آی.اس.آی از طریق این مخابره‌ها، به‌طور روزانه اخبار سراسر جبهات را گردآوری می‌کرد و تنها مسعود بود که در قلمرو زیر اداره‌اش، به چنین فعالیتی اجازه نداد.
شکست رژیم نجیب به‌وسیله نیروهای زیر فرمان احمدشاه مسعود (رح) در بهار ۱۳۷۱ هـ.‌ش، پهلوی دیگرِ شکست آی.اس.آی در افغانستان بود؛ چه برنامه آی.اس.آی مبنی بر به قدرت رسانیدنِ گلبدین حکمتیار به شکست انجامیده بود و برخلاف، قدرت به‌دست کسی افتاده بود که دولت پاکستان او را به دیده دشمن می‌نگریست.
مسعود در این زمان فکر می‌کرد که پاکستان ترجیح خواهد داد که این واقعیتِ تلخ را بپذیرد و از دولت مجاهدین پشتیبانی نماید. اما سه روز پس از تصرف کابل، جونجوا مدیر آی.اس.آی در امور افغانستان، خود را به لوگر رسانید و به حکمتیار مشوره داد که با راه‌اندازی حملات راکتی به شهر کابل، نگذارد دولت مجاهدین استحکام یابد.
پاکستان از راکت‌بارانِ شهر کابل چند هدف را دنبال می‌کرد:
الف: جلوگیری از برقراری نظام اداری در کابل
ب: وادار کردنِ دیپلومات‌های خارجی برای خروج از کابل
ج: زمینه‌سازی برای نصب حکمتیار در رأس قدرت دولتی.
دولت پاکستان که در واقع نظامی‌ها گرداننده اصلی آن‌اند، در یک‌دست مرهم و در دستِ دیگر خنجر داشتند؛ از یک‌سو دروازه دیپوهای خود را بر روی حکمتیار گشودند و به تجهیز و تقویتِ آن در برابر دولت مجاهدین پرداختند، و از جانب دیگر هیأت‌هایی به منظور ایجاد آشتی و تفاهم میان دولت و حکمتیار یکی پی دیگری به کابل گسیل نمودند.
احمدشاه مسعود از این‌که هیأت مجاهدین در مذاکره با پاکستانی‌ها با جرأت و قاطعیت حرف نمی‌زد، اظهار دل‌تنگی می‌کرد و به این نتیجه رسیده بود: نباید کسانی که سال‌های مهاجرت را در پاکستان سپری کرده‌اند، به عنوان نماینده در گفت‌وگو با پاکستان تعیین شوند.
در اواخر سال ۱۳۷۲، سه جوان افغانستانی به هدفِ گشایش تورخم بر روی کاروان‌های مواد غذایی، شماری از شاگردانِ یک مکتب را در اسلام‌آباد گروگان گرفتند که در نتیجه، توسط سربازان پاکستانی در سفارت افغانستان واقع اسلام‌آباد کشته شدند؛ از همین‌رو شهروندان خشمگینِ کابل سفارت آن کشور را به آتش کشیدند. این رویداد برای مسعود تکان‌دهنده بود، زیرا به اعتبار سیاسی وی لطمه زد.
دولت پاکستان از این پیشامد به نفعِ خویش بهره‌برداری کرد و در درون، همه نیروهایش را در دشمنی با دولت مجاهدین متحد ساخت و در بیرون، از دولت مجاهدین سیمای یک دولتِ به‌دور از قانون و بی‌اعتنا به مقررات بین‌المللی ترسیم کرد.
در این مرحله، برخی از سران دولت مجاهدین از جمله مسعود، به تقویت مجاهدینِ تاجیکستان متمایل شدند و پایگاهی در شمال افغانستان برای آموزشِ آن‌ها برپا کردند. برخی شواهد حکایت از آن دارد که دولت پاکستان در این برنامه دست داشته و آن را تشویق و تمویل ‌نموده است، سران مجاهدین نیز فریب خورده و خواسته‌اند که از یک‌سو انتقام تجاوز شوروی را به سرزمین‌شان بگیرند، و از جانبی هم به‌سان پاکستان با جلب کمک‌های غرب و اعراب، کشورشان را آباد کنند.
نتیجه‌یی که این سیاست به‌دست داد، روابط دولت مجاهدین را با جمهوریت‌های آسیای میانه به‌شدت تیره نمود و حتا چندین بار تالقان مورد حملات هواییِ هواپیماهای روسی قرار گرفت. از جانب دیگر، به زودی ریشه‌های این برنامه در پاکستان و جهان عرب خشکید و ثمره‌یی که به‌دست داد، تجرید بیشتر دولت مجاهدین در منطقه و همدستیِ ازبکستان با پاکستان در امر سرنگون کردنِ دولت اسلامی افغانستان بود.
پاکستان در دوران حکومت مجاهدین، برای متفرق ساختنِ سران مجاهدین، با هر ولایت تماس‌های جداگانه‌یی برقرار نمود و بدون این‌که دولت مرکزی راضی باشد، قونسل‌گری‌های خود را در جلال‌آباد، هرات و مزارشریف افتتاح کرد تا بدین طریق، چند مرکز تصمیم‌گیری به‌وجود آید.
احمدشاه مسعود از نیات پاکستان تا حدی آگاهی داشت، اما آن‌اندازه دشمنی‌یی را که پاکستان در برابر افغانستان روا داشت، پیش‌بینی نکرده بود. مسعود اسناد سلاح و تجهیزاتی که ارتش پاکستان در اختیار حکمتیار قرار داده بود، به هیأت پاکستانی تسلیم داد و کاپیِ این اسناد در دسترس مقامات امریکایی نیز قرار داده شد؛ ولی هیچ‌کدام سودی نبخشید.
با به قدرت رسیدن خانم بی‌نظیر بوتو در پاکستان، بارقه امیدی بر دل دولت‌مردان مجاهدین دمید؛ از این‌رو نامه تبریکی از سوی مسعود عنوانی خانم بوتو فرستاده شد. در این نامه، از پیروزی نیروهای مردمی و شکستِ بنیادگراها در پاکستان سخن رفته بود و برای بهبود روابط میان دو کشور اظهار امیدواری شده بود. اما بخش‌هایی از نامه یادشده، در روزنامه‌های پاکستانی به هدف تضعیفِ شخصیتِ مسعود به نشر سپرده شد. این اقدام روشن ساخت که چه‌طور سیاست‌مداران پاکستانی زیر تاثیر نظامی‌ها هستند.
اما درسی که مسعود از این پیشامد گرفت، این بود:
تا زمانی که نظامی‌ها در پاکستان تغییر دیدگاه ندهند، انتظار تغییر از سیاست‌مداران ملکی نباید داشت.
جنگ‌های کابل همان‌طوری که دولت مجاهدین را تضعیف نمود، قوت و نیروی گلبدین حکمتیار را نیز به تحلیل برد و به اعتبارِ آن بیشتر از پیش لطمه زد. پس از دو سال جنگ، چون پاکستان وی را برای رسیدن بدین هدف ناکام یافت، گروه طالبان را ایجاد نمود و آن گروه را در نقشِ حکمتیار به حرکت درآورد.
احمدشاه مسعود در مرحله نخست از طالبان پشتیبانی کرد. او در ارزیابیِ دو دشمن، طالبان را در مقایسه با حکمتیار، کم‌زیان‌تر انگاشت، ولی تنها تا زمانی که حکمتیار از صحنه کنار رفت و طالبان با او رویارو گردید.
در سال ۱۳۷۸ از احمدشاه مسعود پرسیدم، “پاکستان از افغانستان چه می‌خواهد؟” او در پاسخ گفت: «پاکستان قصد دارد افغانستان را به حیث صوبه پنجم خود درآورد. برای دست‌یابی بدین امر، استراتژیست‌های پاکستانی می‌خواهند افغانستان را در یک حالت قبایلی بدون حکومت مرکزی، ارتش و تجارت منظم حفظ نمایند. به مردم افغانستان در مسایل جزیی استقلال عمل داده، اما از لحاظ سیاسی، اقتصادی و روابط خارجی، از سوی اسلام‌آباد رهبری گردد. از نظر سیاسی، هدف پاکستان، منزوی ساختنِ افغانستان در منطقه و متفرق نگه داشتن اقوام ساکنِ افغانستان در داخل است تا بتواند آن را به خوبی کنترول کند.
پاکستان ابتکار میانجی‌گری میان دولت و حکمتیار را برای همیشه به‌دست گرفت و نشست‌هایی میان سران مجاهدین در اسلام‌آباد تشکیل داد. با این شیوه، پاکستان هم حمایت خود را از گلبدین حکمتیار پرده‌پوشی می‌نمود و خود را بی‌طرف جا می‌زد، از جانبی هم نگذاشت دست کشورهای دیگر در قضیه افغانستان دراز شود.
وقتی به استراتژی پاکستان نگاه شود، حمایت از اسامه معنیِ خود را می‌یابد. پاکستان برای آن‌که طالبان وابسته به خود را وابسته‌تر کند و نگذارد با جهان روابط سیاسی برقرار نمایند، پشتیبانی از «اسامه» بهترین وسیله است. با این شیوه، طالبان را در جهان بدنام و منزوی نموده و کلید تمام مناسبات سیاسیِ آن گروه را به‌دست می‌گیرد.»
مخدوش ساختنِ چهره مردم افغانستان در سطح بین‌المللی، یکی از برنامه‌های کاریِ عمده پاکستان است. آن کشور به شیوه‌های مختلف کوشیده است مردم افغانستان را «جاهل» و «ناآشنا به اصول و قوانین بین‌المللی» نشان دهد. بنابراین، رفتار طالبان در برابر هیأت‌های دیپلماتیک و موسسات امداد بشری، یک‌سره از عقب‌مانده‌گی فرهنگیِ طالبان آب نمی‌خورد، بلکه تلقینات آی.اس.آی نیز به منظور بدنام ساختنِ مردم افغانستان، نقش به‌سزایی در این راستا دارد.
بارها دیده شده است که پاکستان در مجامع دیپلماتیک استدلال ‌کرده که: افغان‌ها را باید به حال خودشان گذاشت، آن‌ها به دور از تمدن و پیشرفتِ عصر زنده‌گی می‌کنند و از زنده‌گی خود راضی‌اند و هرگز نمی‌شود آن‌ها را تغییر داد؛ پس بهتر آن است که از طریق اسلام‌آباد به افغانستان نگریست و از این طریق، کارهای خود را انجام داد.
از نظر پاکستان، پشتون‌ها در افغانستان می‌توانند اهدافِ آن کشور را برآورده سازند؛ از این‌رو از آغاز تا کنون دولت پاکستان برای در رأس قرار دادنِ یک چهره مزدورِ پشتون‌تبار در افغانستان تلاش ورزیده است.
مسعود باور داشت، دولت‌مردان پاکستان که عمدتاً پنجابی‌ها اند، بدین باور هستند که برای حفظ سلامت پاکستان، ایجاب می‌کند پشتون‌ها در افغانستان در رأسِ قدرت باشند و احساسِ محرومیت نکنند؛ در غیر آن، پشتون‌های دو طرف سرحد متحد شده و حکومت مستقلی را از تجزیه افغانستان و پاکستان تشکیل خواهند داد. در این راستا، اظهارات پرویزمشرف را که در حمایت از طالبان گفت: پاکستان به دلایل قومی و جغرافیایی، ناگزیر از پشتیبانیِ طالبان است، می‌توان مُهر تاییدی بر این طرز فکر دانست.
پاکستان با اجرای اعمال وحشیانه طالبان، خواست دسته‌بندی‌های قومی را در افغانستان تشدید نماید و وحدت ملی را میان باشنده‌گانِ کشور از بین ببرد و هم‌چنین طالبان را بیشتر از پیش در میان مردمِ افغانستان تجرید کرده و به حیث یک گروه بی‌ریشه در دستِ خویش داشته باشد تا سالیانِ سال بتواند به وسیله آن‎‌ها جنگ را در افغانستان تداوم بخشد.
رهبران سیاسیِ پاکستان گرچه مسلمان‌های خوبی نبوده‌اند؛ اما از بدو تاسیس این کشور، از نام اسلام به‌خوبی بهره‌برداریِ سیاسی کرده‌اند. پروژه طالبان، آخرین نیرنگی‌ست که به‌نام اسلام توسط زمامدارانِ پاکستان طرح‌ریزی شده است. زیرا حمایت از این گروه، هم برای مردم مسلمانِ پاکستان جذاب است و هم مقاومت مردمِ افغانستان را به‌دلیل وجهه علمای دینی، تضعیف می‌کند و یا دست‌کم به تاخیر می‌اندازد.
احمدشاه مسعود در مورد طالبان می‌گفت؛ زمانی پاکستان دست به تشکیل گروه طالبان زد، که هزاران تن از این افراد در مدارس پاکستان درس می‌خواندند و زنده‌گی فلاکت‌باری را سپری می‌کردند. آن‌ها در انتظار فرصتی بودند که برای‌شان سخت ایده‌آل ولی دست‌نیافتنی می‌نمود. این افراد جوان و پُرعقده تنها از این جهت که مجهز به یک ایدیولوژیِ افراطی بودند و برای رسیدن به هدف آماده‌گی داشتند، مورد پسند پاکستان نبودند؛ بلکه آنان بر اساس باور‌های‌شان، اطاعت از بزرگانِ خویش را وجیبۀ شرعی می‌دانستند و به زنده‌گی ساده و فقیرانه عادت داشتند که با تحریک سیاسی و تعلیم نظامی، آمادۀ مقابله با هر نیرویی بودند. بدین ترتیب، گروه طالبان هم از نظر تشکیل و هم از نظر حمایت مالی، برای پاکستان ارزان و مفید بود. علاوه بر آن، فهم نازل طالبان در مسایل سیاسی، به پاکستان این فرصت را ‌داد که به آسانی آن‌ها را اداره کند.
نامزد کردنِ ملاعمر در رأس طالبان، خود شگرد جالب دیگری است؛ او عکس را حرام می‌داند، با هیأت‌های خارجی و خبرنگاران صحبت نمی‌کند، پس بر دولت پاکستان است که خلای حضورِ او را پر کند و به‌جای او حرف بزند.
برای آن‌که پاکستان حمایت مردمش را در امر مداخله در افغانستان کمایی کند، قضیۀ افغانستان را با امنیت ملی پاکستان مرتبط می‌شمارد و آن را «جست‌وجوی عمق استراتژیک» می‌خواند. بنابراین، پاکستان در برابر سوالِ مردمِ خود و جهانیان، مداخله در افغانستان را نه از سرِ توسعه‌جویی و قدرت‌طلبی، بلکه از روی ناگزیری می‌خواند و چنین وانمود می‌دارد که گویا پاکستان برای بقای خود مجبور است در افغانستان یک رژیم دوست داشته باشد، ورنه در مقابله با دو جبهۀ شرق (هند) و غرب (افغانستان) نمی‌تواند به حیاتِ خود ادامه دهد. این استدلال تا حد زیادی افکار مردم پاکستان را در راستای سیاست‌های دولت پاکستان، استقامت بخشیده است و حتا نظامیان پاکستان با این استدلال، جلوِ نواندیشیِ حکومت‌های ملکیِ پاکستان را در امور افغانستان گرفته‌اند و مداخلاتِ خود را در کشورِ ما، پیوسته زیر عنوان همدستیِ دولت افغانستان با هند توجیه کرده‌اند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.