احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشيراحمد انصاري/ یک شنبه 15 سنبله 1394 - ۱۴ سنبله ۱۳۹۴
سخن از مسعود و حماسه او، سخن از فرهنگِ قهرمانی است. یکی از ویژهگیهای بارز فرهنگی ما، روحیه قهرمانپروری و قهرمانگرایی است که هم در روانِ ناخودآگاهِ فردی و جمعی و هم در آثار حماسیِ ما بازتابی درخشان یافته است. فرهنگ مردمیِ ما در مسیر تاریخ طولانیاش، گرایش به ظهور قهرمان داشته است؛ قهرمانی افسانهیی که در دفاع از کیان مردمش، به جنگ رود و سپس از راه مکر و حیله و نامردی، بهصورت بسیار مظلومانهیی شهید شود.
فرهنگِ ما در امتداد تاریخش، قهرمانان فراوانی آفریده است؛ افرادی که در حوزههای مختلف زندهگی و در مقاطع حساس تاریخ، از وجود خویش شمعی ساختهاند تا بر بخشهای تاریک جامعهشان نور اندازند. جهشهای اجتماعی ما، مدیون تلاشهای ایثارگرانه همین قهرمانان بلندقامت تاریخ محسوب میشوند.
ویژهگی قهرمانگرایی در فرهنگهای دیگر دنیا هم به چشم میخورد؛ زیرا انسانها عادت دارند که در مسیر پویش کمال و جمال، به سوی انسانهای برتر و الگوهای مبارزه و سربلندی و افتخار جذب شوند و حس قهرمانگرایی خود را در عشق ورزیدن به آن الگوها، اشباع نموده و از رفتار، گفتار، طرز سخنگفتن و حتا شیوه لباس پوشیدن و خلاصه از هر چیز آنها الهام گیرند. این الگوها به هر اندازهیی که متعالیتر، خداییتر و کمعیبتر ظهور مییابند، به همان اندازه جاذبهشان قویتر میشود. راز این کشش مغناطیسی، همان مشخصههای والای انسانی چون شجاعت، جوانمردی، سخاوت، گذشت، صبر، استقامت، تواضع، پاکدامنی، امانتداری، گشادهرویی، خیرخواهی و صفات والای دیگریست که سایر انسانها را به صوب این ابرانسانها میکشاند.
اگر قهرمانان در دوران زندهگی و مبارزه، همهچیز خویش را فدای مردمشان میکنند، پس از مرگ روحی میشوند در کالبد پیروانشان، و یادوخاطرهشان شمعی میشود بر فراز راهی که گزیده بودند. امروز عدهیی به این تصور اند که در جهان کنونی و در عصر سیطره دموکراسیهای نوین، دیگر عصر قهرمانی گذشته است. به عقیده آنها، جامعه قهرمانپرور، جامعهیی بیمار، و قهرمان هم چیزی جز آفتِ جامعه نیست. از نظر آنها، نسلی که نتواند با تکیه بر نهادهای مدنی، حقوق مشروع خویش را مطالبه نماید، راهی جز رفتن در سایه قهرمان ندارد تا در پناهِ او، حق خویش را بهدست آرد. استدلال این دسته این است که وجود قهرمان، فعالیت سیاسی را قایم به فرد نموده و جامعه را از حرکت در مسیر تکاملی و مثبت باز میدارد، و با رفتن قهرمان نیز ساختارهای کهن جامعه همانطوری که بودند، باقی میمانند. از همینرو، اندیشه بروز قهرمان از دید آنها، فکری مذموم و مرفوض است.
ولی اگر نیک بنگریم، میبینیم که عرصه اجتماع هیچ زمانی بینیاز از قهرمان نیست. «گئون» از متفکران فرانسه میگوید: «درد انسان امروز، نداشتن قهرمان است». اما آنچه به فرهنگ «قهرمانی» بار منفی میبخشد، مذموم بودن عَـرَضی است، نه ذاتی. آنهایی که میگویند دیگر زمان قهرمانگرایی گذشته است، میخواهند به این بهانه، مسیر مبارزه برای عدالت و آزادی را مسدود سازند. غافل از اینکه جوامع دموکراتیکهم بینیاز از قهرمان نیستند، بلکه در این جوامع با کثرت قهرمان روبهرو هستیم.
قهرمان پدیدهیی شناختهشده در سراسر تاریخ و جغرافیای بشری و در تمامی عرصههای اجتماعی، علمی، فرهنگی، دینی و اخلاقی میباشد که با فداکاریهای خویش، هستیِ خود را به بازی گرفته و جامعه بشری را گام به گام به پیش برده است. در راستای سیاست قهرمانستیزی این جمله که میگوید: «بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد»، بیشتر از هر عبارت دیگری مورد استفاده قرار گرفته است؛ زیرا این ایده شبهمدرن میتواند توجیهگر خوبی برای بیهمتی، تسلیمطلبی و راحتخواهی باشد. درست همانطوری که گالیله صاحب اصلی این عبارت، بهجای آنکه مسوولیت تقصیر خویش را بهخاطر آنکه ایمان و اعتقاد و یک عمر تحقیق و تفکر خویش را زیر پا گذاشت بپذیرد، گناه خود را به دوش مردم افکنده و بُزدلی خویش را توجیهی رندانه نموده، اصل قهرمانی را زیر سوال برد.
آنچه در رابطه با فرهنگ قهرمانخواهی نکوهیده است، همانا مسوولیتگریزی مردم و احاله همه مسوولیتها به دوش قهرمان است. در چنین جوامعی، مردم با ظهور قهرمانشان به هیجان مىآیند و با افول ستاره او؛ سیاهی، پژمردهگی، پراکندهگی و یأس بر سراپای وجودشان مستولی میشود. غافل از اینکه قهرمانها، مسوولیتِ ما را با خود نمیبرند و ستایش از قهرمان هرگز به معنای نشستن در گوشهیی و چشم بهراه قهرمانِ دیگری بودن، نیست.
امروز همه ملتهای دنیا، از قهرمانان استقلال، آزادی، عزت و سربلندیشان تمجید میکنند، تا جایی که حتا به افسران جنگهای بسیار ظالمانه هم مدال قهرمانی داده شده و نامشان در کنار قهرمانان حقیقی یاد میشود. جنگ قهرمانزدایی هم یکی از انواع نبردهاییست که گاهی کشورهای معاصر جهان علیه همدیگر بهراه میاندازند. سینمای امریکا در حالی که برای کودکان این کشور «سوپرمن» و برای بزرگان آن «رامبو» میسازد، ولی «ژاندارک» آن دوشیزه قهرمان فرانسوی که قرنها است برای مردم بیدار و آگاه فرانسه منبع الهام گردیده و در ضمیر آنها دانه احساس و فدا کاری و حماسه میپاشد، از طرف هالیوود به عنوان دختری بیمار و دروغگو تمثیل میشود. «زاپاتا» قهرمان انقلابی دهقانان مکزیک، از طرف همین سینما به عنوان قهرمانی وحشی و بیسواد معرفی میگردد و سیمای حقیقیِ او را در زیر شعاع سحرآمیز رنگ و روشنی پرده سینما مسخ مینمایند تا جایی که مردم دنیا برای «ایلیا کازان» دایرکتر فلم مذکور، کف میزنند ولی بیننده مکزیکی که قهرمان خود را خوب میشناسد، این سیمای تصویرشده توسط هالیوود را نپذیرفته، سینما را به آتش کشیده و شعار «زنده باد زاباتا» را سر میدهد. سینمای انگلیس هم جسد نحیف، دستگاه ریسندهگی، بز و لُنگ گاندی را به باد سخریه میگیرد.
جوامع انسانی، قهرمانانشان را بر مبنای نیازهایشان انتخاب میکنند. جامعهیی که در معرض تهاجم نظامی قرار گرفته، نیازمند قهرمانی از نوع نظامی است و مردمی که در برابر امواج تهاجم سیاسی و فرهنگی دستوپا میزنند نیز قهرمانی از نوع دیگر میخواهند. زیرا همانطوری که گفتیم، جوامع انسانی بر مبنای نیازهای خود قهرمانانشان را تعریف و مطالبه مینمایند. قهرمانان را کسی نمیسازد؛ بلکه این ابرمردان سلحشور، در متن جامعه و در کوره گرم حوادث ساخته میشوند. آنها به دعوت کسی نمیآیند تا با گرفتن کارت دعوت، از صحنه غایب شوند. قهرمانان آینده کشورِ ما شهرآشوبانی پُرمدعا نیستند که از طرف «انجوهای» مجهولالهویت و بدنام، تراشیده شده و آسانترین و بیزحمتترین راه را برای رسیدن به نامونان، نه در مبارزه برای حق و عدالت و آزادی، بلکه در تاختن بر مردم و قهرمانانشان، جستوجو نمایند. این «قهرمانان انجویی» چیزی جز کارگردانانِ صحنههای سیاستهای خصمانه نیستند. اگر در دوران مسعود شهید، مقولههاى شجاعت و رزمجویی و هوشیاری نظامی، معیار این قهرمانی بود، امروز جامعه ما نیازمند کسانیست که با بهراه انداختن تشکلی قانونمند و شفاف، ظرفی برای اینهمه مردان و زنان دردمند و متعهد آماده ساخته و این موج را در مسیر مبارزات عدالتخواهانه و حقطلبانه ملی استقامت دهند.
مسعود شهید، از واپسین قهرمانان بزرگِ تاریخِ ماست که با داشتن خصوصیتهای فراوانی، گوی سبقت را از معاصرانش ربود. او پول ملت را صرف خوشگذرانیهای خویش نکرد، بلکه از عمر و خون و وجودِ خود برای ملتش سرمایه گذاشت. او هیچگاه خود را گم نکرد، در نهان به ساختوباخت نپرداخت؛ بلکه حرفها و سیاستهایش همه آفتابی بودند. مردمش را فریب نمیداد و از سالوس و ریا بدش میآمد. او از کسانی که در ظاهر تسبیحی در دست گرفته، ریش درازی گذاشته و سخنانی پُرطمطراق میگویند ولی در باطن به هر جنایتی دست مییازند، سخت نفرت داشت. وجودش تفسیرِ انسانیتِ آگاه و بیدار بود.
گاهی پیش میآید که وجود قهرمان، فعالیت سیاسی را قایم به فرد نموده و جامعه را از حرکت در مسیر تکاملی و مثبت باز میدارد. ولی این مقوله در مورد این قهرمان صدق نمیکرد. مسعود در واپسین روزهای زندهگانی خویش، یعنی پس از طی نمودن راه پُرفرازوفرودِ سهدهه مبارزه، هدف نهایی مبارزات خویش را اینگونه تشریح نمود: «… برگزاری انتخابات سالم، تدوین قانون اساسی و قانونمند کردن نظام اسلامی در افغانستان، اصول و معیارهای اصلیِ من در سالیان مبارزات بوده است.» و در جای دیگری گفته بود: «… همه این را قبول کنند که در آینده برویم به طرف یک حکومت ملی … و احترام بگذاریم به آرای مردم. و بپذیریم هرچه که آرای مردم فیصله کرد، ما بر آن اطاعت و اعتنا داشته باشیم.»
قهرمانانِ تاریخ را از دو راه به قتل میرسانند: یکی از راه فراموشی، و دیگرش از راه مسخ شخصیت. به عنوان مثال، در این سه دههیی که سپری شد، ما شاهد تلاشهای فراوانی در جهت دگرگون جلوه دادن چهره سیدجمال بودیم که از طرف نمایندهگان دیرینه انگلیس در خاورمیانه صورت میگرفت. راه دیگر، مسخ و تشویه سیمای تابناک قهرمانان تاریخ، گذاشتن نقاب «سپارتا کوس» و «هوشی مین» و «چیگوارا» و «ابو مسلم» و «صلاح الدین»… بر روی بازیگران صحنههای تحریف، دروغ، نفاق و ریا میباشد. تلاش در جهت مسخ و تشویه سیما و شخصیت آن قهرمان معتقد، میتواند در همین راستا تفسیر شود.
اما ترور راه قهرمان، خطرناکتر از ترور خودِ اوست؛ زیرا قهرمان همه هستیِ خود را در راه آرمان و هدف خویش فدا میسازد. قهرمانان با شیوههای نظامی از میان برداشته میشوند، ولی راه و هدفشان با ابزار فرهنگی ترور میشود. اگر قهرمانان از مرزهای زمینی و خاکیِ یک سرزمین پاسداری مینمایند؛ حمایت از پیام و مرامِ آنها، از راه حفاظت مرزهای فرهنگی، هویتی و اعتقادی ممکن است و بس. اگر وجود قهرمان از راه انفجاری که آوازهاش در همهجا پیچید، تصفیه گردید؛ امروز راه او با شیوههای ملایم، آهسته و آرام هدف قرار داده میشود.
عرصههای مبارزه قهرمان، خوفناک است و صحنههای ترورِ هدف او، فریبنده و پُرسود. ترور او، از راه دشمنی صورت گرفت و ترور آرمان او، از راه دوستى اجرا میشود. وقتى که او را از پا در مىآوردند، طنین انفجار آن دنیا را تکان داد، ولی هنگام مسدود ساختنِ راه او، موسیقیِ تخدیرکننده قدرت، همه را به خواب مغناطیسی فرو برد.
آن قهرمان در مرزهای جبهه میجنگید، ولی عرصه ترور اهداف او؛ درون خانهها، انجمنها و دفاتر است. در آنجا بمب و گلوله میریختند و در اینجا بذر تفرقه میافشانند. در آنجا خطوط اول جبهه کوبیده میشد و در اینجا نصاب تعلیمیِ مکاتب و برنامههای رادیویی و تلویزیونی هدف قرار میگیرند. در آنجا عرصه مبارزه، دامنههای هندوکش بود و در اینجا، صفحات مجلات و جراید و پردههای سینما و انترنت است. در آنجا کارخانههای نظامی دشمن، تانک و توپ تولید مینمود و در اینجا مراکز تبلیغاتی و اطلاعاتی هر روز واژه و اصطلاح میسازند و در دهان مشتی بیشعور و بیهویت میگذارند. در ترور او، شور ایجاد شد و هنگام ترورِ راه او، شعور کشته میشود.
Comments are closed.