احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:آرش نقیبیان /یک شنبه 19 میزان 1394 - ۱۸ میزان ۱۳۹۴
آثار ژولین گرین (۱۹۰۰ – ۱۹۹۸) نویسندۀ فرانسویِ امریکاییتبار بدون ذرهیی تردید بازتابدهندۀ زندهگینامۀ طولانی او و در عین حال آینهیی سهبعدی است. «رمانها، نمایشنامهها و اتوبیوگرافی نویسنده» که در آن ژولین گرین در جستوجوی معنای زندهگی خود و رازی است که به تعبیر نویسنده، جز خداوند کسی از آن آگاه نیست. در سراسر آثار گرین، کوشش روانشناسانه روحانیِ پیوستهیی برای خودشناسی بهتر به چشم میخورد.
او که تا روزهای پایانی زندهگی همچنان در آفرینش ادبی و هنری توانا بود، همواره بر نقش خواب و رؤیا در کتابهایش تأکید فراوانی میکرد، به طوری که خود گفته است «کتابهای من رؤیاهایم هستند. آنها سبب شدهاند تا من تعادلم را حفظ کنم.»
ژولین گرین که به هر دو زبان انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت و از چشمههای دو فرهنگ سیراب میشد، تا شانزده سالهگی پروتستانیِ مومنی بود. در آن سال به آیین کاتولیک پیوست و تا آخر عمر و در غالب کتابهای مهمش، اضطراب و هیجان عمیق مذهبی و دینی حاصل از این تغییر مذهب به چشم میخورد.
نخستین کتاب ژولین گرین در سال ۱۹۲۴ با نام مستعار تئوفیل دو لاپورت با عنوان هجویه بر ضد کاتولیکهای فرانسه منتشر شد. در سال ۱۹۲۶ گرین اولین رمان خودش را با عنوان مون سی نر منتشر کرد. از آن پس تا پایان عمرش از ادبیات دست نکشید.
جوانی گرین و آثار اولیۀ او نشان از دو چیز دارد: یکی، مرگ (گرین در سال ۱۹۱۴ مادر و کمی بعد خواهر و پدرش را از دست داد) و دیگری، لذات و امیال نفسانی (ملاقات با جوانی به نام مارک و اعتراف به عشقی بیسرانجام). این دو عامل به تعبیر ژاک پتی، هستۀ اصلی آثار نویسنده را تا پایان عمر تشکیل میدهند.
مسافر روی زمین، اولین مجموعهداستانی است که ژولین گرین در سال ۱۹۲۶ منتشر کرد که ترجمۀ فارسی آن نیز در بازار موجود است(ترجمۀ کاظم سادات اشکوری، نشر خورشیدآفرین).
این کتاب شامل چهار داستان است، دو داستان بلند و دو داستان کوتاه. ژولین گرین در این کتاب در تجسم فضاهای مبهم در پیچوتاب خوردن میان عقلوبیعقلی و نشان دادن مرزی که جنون را از عقل جدا میکند و چهگونهگی عبور از این مرز، قابلیت شایان توجهی از خود نشان داده است.
داستان مسافر روی زمین در جنوب ایالات متحده اتفاق میافتد و مضمون کلی ماجرا «دیوانهگی» است، اما خواننده به تدریج متوجه آن میشود. در ابتدا از مرگ نابههنگام جوانی به اسم دانیل آگاه میشویم که به نظر میرسد خودش را از پرتگاهی به پایین انداخته است. او که دفتر خاطراتی از خود به جای گذاشته و زندهگیاش را مو به مو شرح داده است، پدر و مادرش را در سن ده سالهگی از دست داده، کاکایش که مردی مردمگریز و کژخوی است، سرپرستی او بر عهده میگیرد. کاکا اعتقاد دارد که کودک هیچ نیازی به مکتب رفتن ندارد. زن کاکای دانیل که زنی خرافاتی و مالیخولیایی است، برای او هر روز قصههای هولناک از رویدادهای آخرالزمان تعریف میکند. در چنین محیطی است که دانیل در هفده سالهگی منزل کاکا را ترک میکند و برای تحصیل به دانشگاه میرود. به هنگام ورود به شهر جدید، او با جوانی به اسم پُل روبهرو میشود و پل پیشنهاد میکند با هم دنبال اتاقی بگردند. دانیل که در ابتدا از پیشنهاد پل خوشحال شده، به زودی متوجه رفتارهای عجیبوغریب پل میشود. او گاه به گاه و ناگهان در زندهگی دانیل ظاهر میشود، رهنمودهایی میدهد و سپس غیبش میزند و حتا یکبار در نبودِ دانیل کتابهای او را میسوزاند، به این بهانه که «ناسالم» هستند. شب بعد دانیل سه بار پیاپی کابوسی مشابه را به خواب میبیند که پُل او را تا لبۀ پرتگاهی میبرد و در خلاء سرنگون میکند. در این هنگام چون از خواب بیدار میشود، واقعهیی ناگهانی انتظارش را میکشد. کیف پولش گم میشود و تصور میکند که پل این کار را کرده، اما به فکر شکایت نمیافتد.
سیر داستان به تدریج بر خواننده روشن میسازد که پُل صرفاً زاییدۀ ذهنی بیمار بوده و در عالم واقعیت، چنین کسی وجود نداشته و تنها حاصل توهمات دانیل بوده است. تمامی داستان در مرز بین خواب و رویا و بیداری میگذرد، به طوری که تفکیک رویا از بیداری در این داستان بسیار دشوار است و این کلیدِ درک آثار مهم گرین تا پایان عمر ادبیِ او است. کتاب مسافر روی زمین، به مثابه شعری مرموز و عجیب، خواننده را به یاد آثار ادگار آلن پو میاندازد.
ژولین گرین از خلال سرگذشتهای قهرمانانش، شخصیت خود را بازمییابد. او دربارۀ رمان لویاتان میگوید: «همۀ قهرمانان این رمان، خود من هستم و طغیانِ آنان عصیان خود من است.» دربارۀ شخصیت آدرین مزورا که نام یکی دیگر از کتابهای مهم او است، میگوید: «شخصیت آدرین مزورا خود من بودم، اسیر محدودیتهایی که مرا به جنون کشانید.» ژولین گرین معتقد است که رمان وسیلهیی است تا به تفصیل از خود سخن بگوییم و در صورتی که این تعریف گرین را بپذیریم، رمانهای او نوعی اعتراف به شکست و ناکامی است.
گرین در دورۀ دوم فعالیتهای ادبی خود به سبک منحصر به فردی دست پیدا میکند که به گفتۀ منتقد برجستۀ آثارش، ژاک پتی، گونهیی «رمان گرینی» است و برای هر مخاطب اهل ادبیاتی، مهر شخصیِ نویسنده را بر خود دارد.
رمان وارونا که مربوط به دوران دوم نویسندهگیِ او است و در میانسالی نویسنده خلق میشود، شاید دشوارترین کتاب ژولین گرین باشد. این کتاب شامل سه قسمت است؛ یکی اسطورۀ «هوئل» یک داستان افسانهیی (هلن) و خاطرات یک بانوی رماننویس (ژان) که در واقع رمانی در باب آفرینش رمان است؛ در جایی از رمان ژان میگوید: «نوشتن یک رمان ماجرای عجیبی است، هرگز نمیتوان از پیش دانست که این ماجرا به کجا خواهد انجامید و من فکر میکنم عمل نوشتن به خودی خود رمانی است که نویسنده قهرمانِ آن است.»
در سال ۱۹۴۸ ژولین گرین اعلام میکند که دیگر تمایلی به نوشتن رمان ندارد و حقیقت این است که او دوباره به آیین کاتولیک روی آورده است و قصد دارد راه و روشی مذهبی در پیش گیرد. اندیشۀ کاتولیسم و تأثیر فراوانی که بر ادبیات فرانسه در قرن بیستم گذاشته است، خود مبحث مفصل و جامعی است که بررسی آن، مکان و زمان دیگری را طلب میکند؛ اما همین مقدار اشاره کنیم که در نیمۀ اول قرن بیستم در ادبیات فرانسه، شاهد ظهور و درخشش نویسندهگان بزرگی چون پل کلودل، فرانسوا موریاک، ژرژ برنانوس، شارل پگی، سیمون وی و همین ژولین گرین هستیم.
نویسندهگانی که به واسطۀ عمق و غنای اندیشههای مذهبی و متافیزیکی و بازتاب دغدغههای هستیشناسانۀ خود در آثارشان، موفقیتهای فراوانی کسب کردند. دو تن از این دسته نویسندهگان کاتولیک، یعنی فرانسوا موریاک و روژه مارتن دوگار، موفق به دریافت جایزۀ ادبی نوبل نیز شدند و خلاصه اینکه کاتولیکها در نیمۀ اول و حتا در سالهایی از نیمۀ دوم قرن بیستم، مُهر خود را بر ادبیات فرانسه زدند.
در این میان، ژولین گرین به واسطۀ تغییر مذهبی و فکری از پروتستانیسم به کاتولیسم، در میان این دسته از نویسندهگان، از موقعیت ویژهیی برخوردار است.
او در کتاب خاطراتش مینویسد: «باید در پی یافتن جادهیی بود که به ژرفای وجود ما راه دارد.» این عبارت از کتاب خاطرات گرین را شاید بتوان به نوعی مقدمۀ رمان مهم موییرا (۱۹۵۰) دانست؛ رمانی که در میان دیگر رمانهای این نویسنده بیشک بیش از همه گویای شرح حال و زندهگی شخصیِ او است.
موییرا در لغت یونانی به معنای سرنوشت است و به راستی این سایۀ شوم سرنوشت است که در این کتاب و تمامی آثار گرین لحظهیی قهرمانان داستان را به خود رها نمیکند. جوزف دی ملقب به «موسرخه» در واقع جوانی نویسنده و پروتستانی عمیقاً معتقد است که برای ادامۀ تحصیلاتش به دانشگاه شارلوت وبل آمده است. این پروتستان رادیکال و منزوی به زودی خصومت همصنفیهای خود را برمیانگیزد و تنشهای فراوانی بین او و جوانی به اسم بروس پرلو رخ میدهد.
دوستانش توطیه ترتیب میدهند تا او را به دام دختر جوانی به نام موییرا بیاندازند. جوزف در مقابل این دختر به زانو در میآید و سپس او را خفه میکند و پس از تردیدی طولانی، خود را به پولیس معرفی میکند. گرین در کتاب خاطراتش مینویسد: «رمان موییرا چیزی نیست جز به تصویر کشیدن یک رویداد واقعی با تمام اغراقهای ممکن.»
ژاک پتی در رابطه با این کتاب، تعبیر بسیار ظریف و زیبایی دارد. او میگوید: «سقوط جوزف دی در این کتاب، در واقع سقوط نویسندهیی کاتولیک است که خود را به وسوسۀ رماننویسی میسپارد؛ در حالی که کاملاً واقف است که سرچشمۀ رمان، پلیدی و ناپاکی است.»
آرزوی رهایی و آزادی، در تمامی آثار ژولین گرین به چشم میخورد. قهرمانان داستانهای او همواره در جستوجوی پاکی مطلق، به ورطههای هولناک دوزخ میافتند اما همچنان سیزیفوار آزمون رهایی ناممکن را تجربه میکنند.
منابع:
۱- سنتهای کاتولیک در ادبیات معاصر فرانسه، ژروم آمیده، مینو ذاکری، نشر اطلس
۲- مکتبهای ادبی، رضا سیدحسینی، انتشارات نگاه.
Comments are closed.