آدم‌ها همه عاشق عکس بی‌عدالتی هستند! پرس‌وشنودی با نجیب‌الله دهزاد، طنزنویس نام‌آشنای افغانستان

گزارشگر:گفت‌وگوکننده: روح‌الله بهزاد/ سه شنبه 3 قوس 1394 - ۰۲ قوس ۱۳۹۴

mandegar-3اشاره: نجیب‌الله دهزاد از نام‌های آشنا در طنزنویسی افغانستان است. او چندین سال است که در این گونۀ ادبی با دقت قلم می‌زند و چند عنوان کتاب نیز در دیگِ طنز پُخته است. برای دانستن دیدگاهش راجع به طنز و طنزنگاری و قد و اندامِ خودش در این عرصه، این گفت‌وگو را آماده کرده‌ایم که اینک تقدیم حضورتان می‌گردد
***

دوست داریم این گفت‌وگو را با معرفی خودتان آغاز کنیم: نجیب‌الله دهزاد کیست، در کجا به‌دنیا آمده و چه خوانده است؟
نجیب‌الله دهزاد شهروند سرزمینِ ستیز و سنگ‌سار است. او این چهار دهه را هنوز مثل آدم زنده‌گی نکرده! با این «مکتب و ملا»، نفس کشیدن مشکل است، چه برسد به ‌آدم بودن. زمانی گفته بودم سخت‌ترین کار دنیا، «حساب شدن آدم» در افغانستان است. به ‌هر حال، نافم را در بین بدخشان بریده‌اند. این تقلای تیغی در حوت سال یکم پنجاه اتفاق افتاد. بازی‌گوشی‌های مکتب را فراموش، سپس خانۀ همسایه رفتم که به‌جای جنگ، سبق بیاموزم. در پهلوی عرق، در پشاور به ‌درس ادامه دادم، و سرانجام تابستان هفتاد و چهار، سند دانشکدۀ کشاورزی را به‌دست آوردم. مدتی بعد از نزول فرشته‌های کیبل، به ‌ایران رفتم تا نیش «لایف» هم‌زبان به‌ جان بخرم. بعد از تغییر وضعیت، دوباره به‌افغانستان برگشتم، و حالا هم دارم سهم ناچیزم را در بازسازی این کشور ادا می‌کنم.
بر علاوه، یکی از نشریه‌های آزاد بدخشان را در سال ٨٢ تأسیس کردم که «سیمای شهروند» تا به ‌امروز از تیغ سانسور و غم مفلسی جان سالم به‌در برده است و بی‌وقفه، در گوش مخاطب ـ عمدتاً ـ بدخشانی شعر و طنز و سیاست پوف می‌کند.
یک دختر و دو پسر دارم و فعلاً با همین خانوادۀ غیر«جندری»، در زیر آسمان انتحار‌آلود دنیا نفس می‌کشم.
از شما تا حال چند اثر نشر شده است؟
در سال هشتاد و یک، یعنی قبل از شروع بمب‌باران دموکراسی بر مزرعۀ سیاست افغانستان، نخستین مجموعه طنزی‌ام به‌نام «تولدِ هیولا» به ‌دنیا آمد. دومین کتاب‌ به ‌اسم «خطبه‌های مولوی مایکل» در سال ١٣٨۶ منتشر گردید، سومین اثر «اصحاب کیف» سال ٩٠ هجری شمسی از غار مطبعه بیرون شد. و چهارمین دفتر طنزی‌ام «افغانستان قلب آسیاست، خون پمپ می‌کند» نخستین گزیده‌یی از طنجیزه و کاریکلماتور است که در سال ۹۱ خورشیدی منتشر گردید.
مجموعه‌های «چهار کتابِ طنز»، «زایشگاه سیاست»، «خاطراتِ یک مرغ» و «ایمیلی از بهشت» هم از آثار «عن‌قریب‌الچاپ» بنده هستند. همچنان دومین مجموعۀ کاریکلماتورهایم زیر نام «جلدِ تاریخ ما به‌ خارش خارجی مبتلاست» تقریباً در شرف خاراندنِ چشم مخاطب قرار دارد.
چرا و چه زمانی طنزنویس شدید؟
سال ٧١ بود، درست آغازین روزهای پیروزی مجاهدین. وقتی به‌ شهر فیض‌آباد (زادگاهم) برگشتم، اوضاع درهم و برهم بود، همه دار و ندار دولتی – از تاپۀ دفتر تا قفل دیپو – را تعدادی فرصت‌طلب، «غنیمت گویا» با خود برده بودند. آن‌زمان جریدۀ بدخشان تنها نشریۀ چاپی در ولایت بود که طبعاً تحت سانسور شدید قرار داشت. اتفاقاً یکی از دوستانم در آن جریده کارمند بود، من هم مطلبی نوشتم زیر عنون «آیا چنین نیست؟» که تعدادی از واژه‌ها و اصطلاحات را معنا کرده بودم، مثلاً تفنگ: قاضی، قوماندان: داماد امشب، مسجد: پارک غیبت. به ‌هر حال، این نبشته (که بعدها دانستم طنز است) چاپ شد و غوغا (تحسین و تکفیر) به‌پا کرد. حکم تحسینم از خانه‌ها و تکفیرم از منبرهای فیض‌آباد صادر شد. افراد مسلح یک هفته مرا تعقیب کردند و بالاخره فراری‌ام دادند. دقیقاً علت طنزنویسی‌ام استقبال مردم هنردوستِ بدخشان از آن نوشته بود؛ و گارد حضرت عزراییل وقتی پالیدند و پیدا‌یم نکردند، شدم طنزنویس!
تعریف‌تان از طنز چیست و این‌گونۀ ادبی چه جایگاهی در ادبیات فارسی داشته است؟
از تعاریف کلیشه‌یی و اکادمیک که بگذریم؛ تعریف من از طنز یک مقداری متفاوت و مردمانه است. طنز را من سیلی‌یی می‌دانم که می‌خنداند. این سیلی اساساً روی قربانی را نه؛ روحش را می‌نوازد. از جهتی، طنز در آشپزخانۀ ادبیات جایگاه پیاز را دارد، هم اشک‌آور است، هم اشتها‌آور. اکنون هیچ رسانۀ تصویری و غیرتصویری نیست که بدون طنز بتواند دل مخاطب را به‌‎دست آورد. بنابرین، جایگاه طنز در ادبیاتِ امروز تقریباً مشخص است و نیاز به ‌گفتن ندارد. حالا اگر بخواهم «آفیشل»‌تر طنز را تعریف کنم، خواهم گفت: طنز تلخ‌ترین دوای بی‌دردان است!
درون‌مایۀ طنزهای‌تان چیست؟
قبل از پرداختن به ‌این سوال، جا دارد یادآوری کنم که طنز از دو عنصر «خنده» و «انتقاد» ترکیب یافته است. تاریخ طنز برمی‌گردد به‌ زمینۀ قبل از میلاد مسیح. ما در روم قدیم دو طنزنویسِ معروف داشتیم به ‌نام‌های جووینال و هوراس. در طنز هوراس عنصر خنده غلیظ‌تر حضور دارد، و در طنز جووینال عنصر انتقاد. همچنان کسانی هم هستند که با تلفیق این دو به‌قول نورانی – «خط سوم» را کشیده‌اند. به ‌هر حال، من تصور می‌کنم درون‌مایۀ طنزهای من بیشتر جووینالی‌اند تا هوراسی.
از سوی دیگر، شما می‌دانید که آماج بیشترِ طنزها مسایل و مشکلات اجتماعی‌اند؛ مثلاً نرخ کچالو، جیب قاضی، ترازوی قصاب و این‌ها. اما طی سال‌های پسین، نگارش طنز سیاسی یک مقدار مارکیت پیدا کرده و شماری روی آورده‌اند به‌ این شیوۀ نگارش، که من هم برای پس نماندن از قافله، اغلب قلم را نشانه می‌گیرم به ‌سمت کاخ سیاست. حدود بیشتر از نود درصد کارهای من بر محور مسایل سیاسی می‌چرخند؛ متباقی را موضوعات اجتماعی روز، مثلاً مشکلات مجردی، محیط زیست و غیره احتوا می‌کند. از دید خواننده، این طنز‌ها خندۀ کم، اما انتقاد بیشتر دارند. به‌ عبارت دیگر، آن‌قدر سیاه اند که با خواندن آن، لب مخاطب به‌زور سفید می‌شود.
اگر تاریخ طنزنویسی افغانستان را به ‌بررسی بنشینیم، کدام دوره‌ها درخشان و کدام دوره‌ها بدون درخشش بوده ‌است؟
طنز افغانستان اساساً با ترجمان آغاز می‌گردد. گرچه قبل از این نشریه هم طنز و طنزنویس در کشور وجود داشته است؛ اما استاد علی اصغر بشیر با نشر نخستین شمارۀ ترجمان در حمل سال ۱۳۴۷، طنزنگاری را به ‌عنوان یک نوع ادبی جدید، آغاز کرد. در نشریه‌های همان زمان، مانند سراج‌الاخبار، ژوندون، انیس، اصلاح و غیره نیز طنزهایی از نویسنده‌گان بزرگ کشور مانند استاد جلال نورانی به ‌چاپ می‌رسید. هرچند طنز افغانستان در یک‌جا از تاریخ پنج‌هزارساله تولد شده است، اما در زمان مجاهدین بالغ و در عصر طالبان به‌ پخته‌گی رسید و در عصر دموکراسی که ماشاءالله کار آزادی بیان هم به «گپ مفت» کشیده، دارد از چربی سوژه سکته می‌کند.
اتفاقاً من تصور می‌کنم آزادی بیان برای طنز مثل دوای خواب‌آور است. یعنی در عصر آزادی بیان ما اصولاً باید تقلیل طنز در مطبوعات را شاهد باشیم. به‌ هر اندازه که فضا برای ابراز عقیده و زمینۀ نقد فراهم باشد، به ‌همان اندازه لزوم استفاده از قالب طنز نیز کاهش می‌یابد. وقتی شما می‌توانید مستقیماً و بدون هراس از زنجیر و زولانه، از یک مقام بلندپایه، مثلاً رییس جمهور انتقاد کنید، دیگر چه نیاز است که صدای‌تان را داخل لفافه بپیچانید! به ‌هر حال، شاید در عصر دموکراسی هم طنز بتواند از نظر کمیتی رشد کند، اما ارزش و کارایی دوره‌های اختناق و دیکتاتوری را نخواهد داشت. با وجود این همه، من شخصاً طنز را بُرنده‌ترین کارد کاغذی برای قطع شریان فساد و سایر مفسدات اجتماعی – سیاسی در یک جامعه می‌دانم. در کل می‌توان گفت، چهارده سال پسین بستر مناسبی برای رشد و پویایی طنز در افغانستان بوده است و طی همین سال‌هاست که ما شاهد چاپ و نشر بیشترین آثار طنزی بوده‌ایم، از جمله کتابِ پنج جلدی «هنر طنزپردازی» با قلم قبله‌گاه طنز افغانستان، جلال نورانی.
به ‌تناسب دیگر گونه‌های ادبی (شعر، داستان و…) در افغانستان طنزنویس کم داشته‌ایم، چرا؟
تصور نمی‌کنم شمار طنزنویس در افغانستان کم باشد؛ شاید طنزنویسِ خوب کم داریم؛ اما به ‌هر حال، هر سنگ و سایتی را که برداری، زیر آن طنزنویسی قلمک می‌زند. نجیب نجوا، از طنزنویسان و طنزپژوهان جوان، مصروف تهیه تذکرۀ طنزنویسان افغانستان است؛ او تا به ‌حال نام و نسبِ بیشتر از ۱۵۰ نفر طنزنویس را در کتابش به ‌ثبت رسانده است، و این تازه جلد اول، و قسمتی از جلد دوم کتاب است. این‌که چه تعدادی از این مجموعه، واقعاً طنز اصلی، ماندگار و اثرگذار می‌نویسند، نمی‌دانم. اتفاقاً خیلی از طنزنویسان خوبِ این دوره، شاعر و داستان‌نویس هم هستند؛ مثل سمیع حامد، خالد نویسا.
یکی از آثار‌ِ شما زیر نامِ «افغانستان قلب آسیاست، خون پمپ می‌کند»، به‌گفتۀ خودتان دمِ طنز فارسی را چند سانتی‌متر درازتر کرده، این درازی چیست؟
زمانی‌که نخستین کتاب کاریکلماتور (افغانستان قلب آسیاست، خون پمپ می‎کند) در کشور به ‌چاپ رسید، یک دوست طنزخوان زنگ زد و ضمن تبریک گفت: «نام این کتاب مثل دمِ طنز است؛ نام خدا بسیار دراز!» بنابرین این واژۀ «دم» از خودم نیست، آن را از همان دوستی که از تعجب درازی این نام قریب بود شاخ بکشد، به‌ عاریت گرفته‌ام!
شما در این اثر برخی از کاریکلماتورها و طنجیزه‌های خود را نشر کرده‌اید و گفته می‌شود این کتاب نخستین تلاشی‌ست که در این‌گونۀ ادبی در افغانستان رونما شده. اندکی راجع به ‌طنجیزه‌ها و این‌که چرا در این‌گونۀ ادبی کار کرده‌اید برای‌مان بگویید؟
من ذاتاً یک آدم کم‌حرف هستم، یعنی در استفاده از واژه‌ها ممسک. بنابرین، چند سال پیش تلاشی را آغاز کردم تا نگاهم را با استفاده از کلماتِ کم و کوتاه بیان کنم. اسمش را گذاشتم «طنجیزه» (مرکبی از طنز و وجیزه). مثلاً همان زمان نوشتم: «موشِ مسلح پشک را می‌خورد.» یا: «اجل دو نوع است؛ الهی و امریکایی.»
بعدها از طریق سایت‌های انترنتی از وجود کاریکلماتور در کشور ایران خبر شدم، دیدم شمار زیادی (حدود دوصد تن) به همین شیوه می‌نویسند. نوشته‌های کوتاه من هم خیلی شبیه آن‌ها بود. وقتی در مورد آن نوع ادبی شناخت نسبی کسب کردم، شروع کردم به ‌نوشتنِ آگاهانۀ کاریکلماتور، و همین‌جا بود که طنجیزه و کاریکلماتور را از هم جدا تشخیص دادم. چرا که یک جملۀ کاریکلماتوری می‌تواند زیبا، چشم‌نواز، ادبی، پُرمعنا و… باشد، اما طنزی نباشد؛ مثل این کاریکلماتور پرویز شاپور که می‌گوید: «قلب من پر جمعیت‌ترین شهر دنیاست.»
اما طنز بخش جدایی‌ناپذیر «طنجیزه» را تشکیل می‌دهد. مثلاً: «زور تمام ماده‌های قانون به ‌یک نر افغانستان نمی‌رسد.» یا: «حالا تقوا داشتن در دولت ما به ‌همان اندازه مشکل است که اعتکاف‌نشینی در حمام زنانه.»
این جمله‌ها به‌شدت طنزی‌اند؛ اما ذهن‌نوازی و ظرافت کاریکلماتور را ندارند.
با در نظرداشت این‌که در نزدیک به‌ چهارده سال گذشته ادبیات جوان افغانستان ظاهراً رشد خوبی داشته، کتاب‌های فراوانی به‌نشر رسیده و چهره‌های تازه‌یی به سرزمین ادبیات قدم گذشته‌اند، شما به‌ عنوان یکی از چهره‌هایی که در این سال‌ها در بخش طنز کار کرده‌اید و بیشتر هم کار کرده‌اید، چه تصویری از رشد کمی و کیفیِ طنز جوان افغانستان دارید و چه کسانی در این زمینه بیشتر کار کرد‌اند؟
بگذارید به ‌رسم قدردانی – ابتدا از جوانان نه، از شخصیت بزرگی یادآوری کنم که جداً جوان‌پرور است و باعث بالنده‌گی طنز جوان افغانستان شده است. استاد جلال نورانی، از اسطوره‌های تاب‌ناک طنز در افغانستان.
طنز، بدون شک، مانند سایر عرصه‌های ادبی، از بخت و بودجۀ این دهۀ دالرین پسین، استفادۀ نسبی کرده، و به ‌رشد و بالنده‌گی کمی و کیفی رسیده است. طنز امروز افغانستان البته جایگاه ثابت خودش را یافته است. و رسانه‌ها حالا بدون طنز نمی‌توانند شکم خودشان را سیر کنند، چه رسد به ‌اقناع مخاطب. امروز کشورهای حوزۀ زبان فارسی به‌خصوص از برکت دو طنزنویس بزرگ‌مان که در خارج به‌سر می‌برند – یما ناشر یکمنش و احسان‌الله سلام-، با طنز افغانستان آشنایی پیدا کرده‌اند و حالا طنزنویسان مشهور کشور ایران، از جمله ابراهیم نبوی راجع به ‌طنز ما نقد و نظر می‌نویسند. از جمله کسانی هم که در جهت معرفی و شناسایی ژانر طنز کارهای قابل ستایشی را انجام داده‌اند، می‌توان از بانو منیژه باختری و آقای محمود نظری به ‌عنوان دو نمونۀ زنده یادآوری کرد. و در میان طنزنویسان، به‌خصوص در شبکه‌های اجتماعی، فعالیت بی‌وقفۀ سخیداد هاتف، باری سلام، نصیر نشاط، مبارک‌شاه شهرام، موسی ظفر، طارق عظیم، زلمی رزمی، عزیز علی‌زاده، حفیظ مِصداق و آقای «و غیره» را می‌ستایم. همچنان گرامی بانوی (بیرون از فیس) مسعوده خزان که در آشپزخانۀ مطبوعات، «آچار خربوزه» تولید می‌کند!
برای بهتر شدن وضعیت طنزنویسی در افغانستان چه کارهایی باید شود؟
روزی یکی از دوستانِ نویسنده و گاهی طنزپرداز، راجع به‌ تأسیس یک انجمن طنز با من صحبت کرد. اما با تجربه و مشاهده‌یی که من از کارکرد و موثریتِ «شورا»، «انجمن»، «اتحادیه» و… در شرایط اجتماعی افغانستان دارم، تأسیس همچو نهادهایی را امری «یک ‌بار مصرف» خواندم. در گردآمدهای این‌چنینی معمولاً فقط یک جلسه دایر می‌شود؛ در جلسۀ دوم چهار نفر حاضر است، و جلسۀ سوم را می‌گذارند به ‌آخرت!… به‌ هر حال، به این دوستِ عزیز گفتم اگر بخواهیم یک انجمن طنز موفق، دوام‎پذیر و همیشه فعال داشته باشیم، بهترین راه آن است که این «انجمن» تأسیس نشود. البته ساختن چنین تشکیلاتِ رضاکارانه به ‌تعهد و هم‌نگاهی جدی نیاز دارد که باید قبلاً زمینه‌های آن فراهم گردیده باشد. از میان راه‌های متعدد بهبود وضعیت طنز می‌توان به‌این سه مورد نیز توجه کرد:
– نقد راستین طنز در رسانه‌های چاپی، شنیداری و تصویری، و معرفی آثار طنز.
– تدویر محافل و مجالس طنزی، جهت نشر و پخش کارهای تازه و معرفی طنزپردازان جدید.
– پژوهش در مورد طنز و اثرگذاری آن بر اوضاع و جامعه.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.