نگاهی به مواجهۀ مسیحیت با اقتصاد، سیاست و علم در قرون وسطا

گزارشگر:فرشاد نوروزی / سه شنبه 3 قوس 1394 - ۰۲ قوس ۱۳۹۴

بخش نخست

mandegar-3چکیده:
قرون وسطا، دورانی است که برخلاف آغازگاه وقوع و پیدایی فلسفۀ یونانی، شکلی دینی به خود دارد. در یونان، نخستین فلاسفه با فاصله گرفتن از آیین‌های دینی (دین در معنای عام) و اسطوره‌یی، به تبیین تجربی عالم پرداختند. در قرون وسطا حوزۀ فلسفۀ اسلامی، مسیحی و البته سنت یهودی، با تفکرات و فرهنگ یونانی در ارتباط بودند. هم‌چنین بستر دینی در این دوران سبب شده بود که فلسفه نیز رنگی دینی به خود گیرد. از اساسی‌ترین موضوعات مطروحه در این شرایط، دفاع از دین و گسترش و اشاعۀ آن بود که البته این دو تفکر (دین و فلسفه) در وجوهی نیز با هم در تعارض بوده‌اند. نقش علم و گسترش آن نیز از مسایل مهمِ این دوران می‌باشد که در این مقاله سعی می‌شود به مواضع مهم در دوران قرون وسطای مسیحی یعنی برخورد دین با اقتصاد، سیاست و علم پرداخته شود.
واژه‌های کلیدی: اقتصاد، مسیحیت، سیاست، قرون وسطا، فلسفه، دین، فرهنگ یونانی.
مفهوم دین در قرون وسطا
تفکر در قرون وسطا، رنگی دینی به خود دارد و ممیزۀ بارز ادیان خداباور، امر الوهی و وحی است. وحی و عقل، صحنۀ کشاکش قرون وسطا است؛ شهودگرایی در برابر غیب‌باوری، دین و امر قدسی در برابر اشاعۀ علم‌باوری، نگرۀ انسان‌محوری در برابر خدامحوری، همه و همه صحنه‌یی آشفته از تضادهایی است که این قرون را شامل شده است.
کلیسا گرایش بیشتری نسبت به اندیشۀ افلاطونی داشت، البته در میان اشراقیون اسلامی نیز افلاطون به دلیل نزدیک‌تر بودن به آرای دینی، بیشتر مورد توجه قرار دارد. به طور کلی وجوه قرابت اندیشۀ افلاطونی و دینی را می‌توان این‌طور دسته‌بندی نمود:
۱ـ نزدیکی آرای افلاطونی به اندیشۀ دین مسیحیت در مواردی چون :
اعتقاد افلاطون به عالم مثل (وجود عالمی ماغیر عالم ماده و محسوس)
اعتقاد افلاطون به صانع در رسالۀ تیمائوس
اعتقاد افلاطون به مشیت الهی
اعتقاد افلاطون به تجرد نفس و تقدم ذاتی آن بر بدن
اعتقاد افلاطون به زندان تن و خلود نفس
و هم‌چنین تطبیق نظریۀ افلاطونی با تثلیث پدر(احد)، پسر(عقل)، روح‌القدس(نفس)
۲ـ عشق افلاطون به حقیقت
دین مسیحیت و اسلام هر دو دینی الهی و با هدف هدایت انسان به سوی خوش‌بختی و سعادت هستند و مشکل می‌توان گفت که این در سرآغاز خود با یک‌دیگر تفاوتی آشکار داشته‌اند؛ اما این رویه ثابت نماند و در ادامه تمایزاتی آشکار با هم یافتند.
اسلام با حضرت محمد (ص) شروع شد که خود را پیروی از ابراهیم نبی می‌دانست و با این اندیشه که مردم مسلمان را به سوی ایجاد حکومتی جهانی از عدل و نیکی دعوت کند و با بیان ارزش‌های اخلاقی انسان، جایگاهی رفیع بدو بخشید؛ در حالی که مسیحیت به دور از اندیشۀ غلبه و فتح جهان در انتظار اضمحلال دنیای زودگذر و فانی بود و انسان را از بدو تولد گناه‌کار می‌دانست.
در آغاز شاید شاهد نوعی مقاومت از جانب دین مسیحیت در برابر فلسفه باشیم، اما در حقیقت شاکلۀ اصلی و هویت اندیشۀ غربی را در قرون آتی باید در همین اندیشه‌های آبای کلیسا دنبال کرد. در الهیات مسیحی، ایمان مقدم بر عقل شمرده می‌شود و تعقل بدون ایمان و قبل از آن، ارزشی ندارد. انسان بعد از حصول ایمان و توجه به مسیح همراه با غسل تعمید، می‌تواند از تعقل بهره گیرد و در مقام ادراک برآید؛ زیرا اثر تباهی ناشی از هبوط انسان از عالم رحمت الهی، در نتیجۀ گناه اولیه فقط در اثر ایمان و غسل تعمید از ارادۀ او زایل می‌شود.
حصاری که کلیسا به دور خود کشیده، سبب شد دنیای مسیحیت پیوند خود را با گذشته و اجتماعات دیگر بریده و خود را در قالب افکار و معتقدات تعبدی و آداب و رسوم مذهبیِ خاصی محدود و مقید سازد و لذا به علت محرومیت از تفکر و مطالعۀ آزاد از نظر فرهنگ و دانش، دچار رکود شود و خود این موضوع به این مسأله کمک کرد که مردم و به‌ویژه اهل خرد در برابر عقاید جبهه‌گیری کنند و دیدگاهی سوء به کلیسا پیدا کنند.
اقتصاد و ساختار اجتماعی مسیحیت
امپراتوری، شاهنشاهی، خلافت و… شکل غالب زنده‌گی اجتماعی را در بخش‌های مختلف جهان در گذشته تشکیل داده بودند، البته واحدهای اجتماعی‌یی هم بودند که از یکی شدن مجموعه‌یی از واحدهای شهری و روستایی شکل گرفته بودند، اما به حد یک امپراتوری گسترش نمی‌یافتند.
در طول دوهزارسال از یک‌سو شاهد وجود واحدهای اجتماعی کوچک در قالب واحد فئودالی، قبیله‌یی و نظایر آن، و از سوی دیگر شاهد شکل‌گیری امپراتوری‌ها هستیم که در آن واحدهای اجتماعی کوچک‌تر، به شکل واحدهای بزرگ‌تری در می‌آمدند.
امپراتوری‌ها همۀ قلمروهای جهان را در بر نمی‌گرفتند و بعد از یک دوره شکوفایی، شاهد افول این امپراتوری‌ها و دوره‌یی از جدا شدن واحدهای یکی‌شده هستیم؛ در حالی که در دورۀ جدید، نظامی شکل گرفت که اولاً در کل جهان گسترش یافت و ثانیاً با گذشت چند سده از عمر آن، هرچه جلوتر می‌رویم، واحدهایی که این نظام را تشکیل می‌دهند، بیشتر به هم وابسته می‌شوند.
بخش عمده‌یی از تاریخ جهان را تاریخ امپراتوری‌ها تشکیل می‌دهد؛ واحدهای مستقل شهری، روستایی و ایلی زمانی که درهم ادغام می‌شدند و به‌صورت یک امپراتوری (ناقص یا کامل) درمی‌آمدند، از امکانی که برای برقراری رابطه‌یی امن بین آن‌ها پدید آمده بود، بهره‌مند می‌شدند و در دوره‌یی، توسعه و بهبودی را تجربه می‌کردند؛ زیرا می‌توانستند کالاهای افزون بر نیاز خود را با واحدهای دیگر مبادله کنند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.