احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 10 قوس 1394 - ۰۹ قوس ۱۳۹۴
پاتریس مانیگلیه
برگردان: محمدمهدی اردبیلی
خوانش کتابی که گاستون باشلار در سال ۱۹۴۹ با عنوان Le Rationalisme Appliqué (عقلگرایی کاربردی) منتشر کرد، برای فهم اندیشۀ وی ضروری است، و شناخت خود باشلار نیز برای فهم فلسفۀ فرانسوی قرن بیستم ضروری است. اینکه این کتاب هرگز به زبان انگلیسی ترجمه نشده است، نشان میدهد که جهان انگلیسیزبان هنوز تا چه حد از برخی جنبههای کلیدیِ این پیکره [فلسفۀ فرانسوی زبان] کماطلاع است. باشلار، مانند برگسون، یکی از آن نویسندهگانی است که اکنون نیازمند کشفِ مجددشان هستیم. قطعۀ زیر به مفهومی محوری در اندیشۀ وی اختصاص دارد؛ مفهومی که نقشی بسیار حایز اهمیت، نه تنها در اندیشۀ فرانسوی، بلکه همچنین بهطور کلی در فرهنگ ایفا کرده است: مفهوم پروبلماتیک.
امروز هر شاگرد مدرسهیی در فرانسه، زمانی که بر روی پایاننامهاش در حوزۀ ادبیات، تاریخ، فلسفه و غیره کار میکند، باید بیاموزد که چهگونه «پروبلماتیکش را طرحریزی کند». یک «پروبلماتیک» در این معنای آموزشی صرفاً مجموعهیی از پرسشها نیست؛ بلکه پروبلماتیک در اینجا، قالب یا زاویۀ دیدی است که فرمولبندیِ تعداد معینی از مسایل مشخص، به واسطۀ آن، ممکن و حتا ضروری خواهد شد. برای مثال، اگر شما این پرسش که «امر بدیهی چیست؟» را به عنوان پرسش اصلی مقالۀتان برگزیدید (که در فرانسه کاملاً ممکن است)، آنگاه پروبلماتیکِ شما عبارت خواهد بود از کشفِ «مکانِ»[۲] فلسفییی که این واژه به آن اشاره دارد؛ برای مثال در این مورد، تضاد میان رویکردهای فرمالیستی و شهودگرایانه در فلسفۀ ریاضی. به طور مشابه، اگر از شما پرسیده شود که «آیا آزادی بدان معناست که من هر کاری که خواستم انجام دهم؟»، شما میتوانید تعاریف فردی و اجتماعی از آزادی را در تضاد با یکدیگر قرار دهید، یا مفهوم لذت را در تقابل با مفهوم قانون بگذارید، یا حتا این دو مفهوم را در نظامی دیالکتیکی با یکدیگر ترکیب کنید. اما نکتۀ اصلی همواره گذار از یک مضمون یا پرسش دشوار و ناهموار به یک مسالۀ مشخص است که همچون نوعی آلترناتیو در مقابل امکانهای از پیش بسطیافته یا ساختاریافته وجود دارد.
واژۀ پروبلماتیک چنان مشهور است که همهگان فراموش کردهاند این اواخر توسط باشلار در کتاب عقلگرایی کاربردی ابداع شده است. بیش از همه، غافلگیرکننده است که این مفهوم طول و تفصیلهای پیچیدۀ بسیاری را در تاریخ فلسفیِ بعد از خود، از سر گذرانده است: این مفهوم بر خوانش آلتوسر از مارکس تأثیر گذاشت و بهطور کلیتر برای تلاش آلتوسر در راستای طرحریزیِ برداشتی ماتریالیستی از دانش علمی الهامبخش بود؛ مفهوم پروبلماتیک، تلویحاً در پس مفهوم فوکوییِ معرفت (episteme) قرار داشت و صریحاً بر مفهوم فوکویی متأخرترِ پروبلماتیزهکردن (problematization) تأثیر گذاشت. این مفهوم همچنین در قلب وساطتهای دلوزی در «ایده-مسأله»[۳] در تفاوت و تکرار قرار داشت. در تمام این موارد، این مفهوم قصد داشت تا «تصویر»ی متفاوت از تفکر را تدارک ببیند؛ یک تصویر ساختارگرایانه و یک تصویر ماتریالیستی.
در این خصوص مشخصاً میتوان به سه نکتۀ مهم اشاره کرد:
اول اینکه، مفهوم پروبلماتیک نقدی را نسبت به رابطۀ سوژه-ابژه در تبیین تفکر بهطور اعم و تبیین علم بهطور اخص بهراه انداخت. تفکر به معنای تلاش برای بیان حقیقت در مورد هر ابژۀ جزییِ معینی (چه این ارگانیسمهای زنده باشد، چه اشیایی متحرک یا ذهنی) نیست، گویی که جهانی در آن بیرون وجود دارد و منتظر است تا ما نگاهمان را به آن بیندازیم؛ بلکه تفکر تلاش برای حل مسایلِ مشخص و تکین است. شاید دانستن این نکته خالی از فایده نباشد که این جایگزینشدنِ مقولۀ مسأله به جای مقولۀ ابژه چیزی است که سنت معرفتشناسی فرانسوی در آن، هم با سنت پوپری و هم با سنت هایدگری سهیم است. این امر با آن رویکردی همسو است که دلوز در تفاوت و تکرار، نقدِ بازنمایی مینامد. مسایل نمیتوانند صورتِ نوعی تحقیق دربارۀ ذات اشیا به خود بگیرند (یعنی این پرسش که «ماده چیست؟»، «زندهگی چیست؟»»، «X چیست؟»)؛ بلکه در عوض، آنها آن چیزی را طرحریزی میکنند که شناختنِ X را مهم، متناسب و خطیر میسازد. بنابراین باشلار ادعا میکند که [دوگانۀ جهان/ذهن کاذب است، یعنی] اینگونه نیست که از یکسو، جهانی وجود داشته باشد که به حوزههای هستیشناختیِ گسترده (مانند ماده، زندهگی و غیره) تقسیم شده است، و هر کدام از این حوزهها توسط تعداد معینی از ویژهگیها یا قوانینی توصیف شدهاند که قواعد متعددی (مانند بیالوژی، جامعهشناسی و غیره) باید در موردشان فراگرفته شود، و از سوی دیگر، ذهنی وجود داشته باشد که میکوشد تا این واقعیت را ترسیم کند و هر جای خالی را با اطلاعات صحیح پُر نماید. بلکه فقط مسایل تکینی وجود دارند که به طور همزمان، هم سوژۀ متفکر و هم ابژۀ مورد تفکر را تعین میبخشند: «ما باید ابتدا ابژه را همچون سوژۀ این مسأله، و سوژۀ کوگیتو [یا من میاندیشمِ دکارتی] را همچون آگاهییی از این مسأله برنهیم» (RA 56).
نه ابژهها و نه سوژهها، نه اشیا و نه اذهان، پیشاپیش وجود ندارند. آنها صرفاً مسایلی هستند که همان امکانِ همبستهگی[۴] را ایجاد میکنند. این مسأله آشکارا باشلار را به چیزی کمتر از نوعی هستیشناسیِ مسایل نمیکشاند که البته باید منتظر ماند تا طول و تفصیل تمام و کمالش را نزد دلوز بیابد. اما این مسأله همچنین ابزاری برای بسط نوعی معرفتشناسی حقیقتاً ماتریالیستی در اختیار آلتوسر قرار داد: یعنی اینکه معرفتشناسییی که به دانش راه مییابد – نه برحسب اینکه تا چه میزان بر یک واقعیت ثابت منطبق باشد، بلکه برحسب تولید بالفعلِ آن – در سطوح دیگری از تولید پیکربندی شده است، به طریقی که حقیقت در اینجا، نه همچون نوعی مکاشفه یا ظهور، بلکه به منزلۀ عاملی دستاندکار در یک فرآیند پویا عمل میکند. این تصور پویا نسبت به دانش، بخشی از میراث مشترکی است که حتا آموزههای لاتوری[۵] در باب علم با باشلار در آن اشتراک نظر دارند.
نکتۀ مهمِ دوم در مورد مفهوم باشلاریِ پروبلماتیک این است که این مفهوم برخلاف آنچه که در وهلۀ نخست به نظر میرسد، صرفاً نوعی ترفیعِ پرسش به ورای تصدیق نیست، همانگونه که برای مثال میتوان در سنت هرمنوتیکی هایدگری مشاهده کرد. بلکه برعکس، این مفهوم به مفاهیم متضادی مانند «اعجاب»، «سرگردانی»، «کنجکاوی» و «معما» اشاره دارد. تفکر در حقیقت «پروبلماتیزه»کردن است؛ اما پروبلماتیزهکردن نه پرسیدن یا اشاره کردن به هستی همچون پرسش و نه همچون یک ابژه؛ بلکه نقادیِ خودِ پرسشهاست. مفهوم پروبلماتیک عمیقاً با مفهوم «گسست معرفتشناسانه»[۶] پبوند خورده است. این مفهوم به همان میزان که مورد سوءفهم واقع شده، بهشدت محل نزاع قرار گرفته است. این بدان معناست که آموزههای علمی در میان سایر آموزهها، به پرسشهای «از پیش حاضر و آماده»یی پاسخ نمیدهند که ما در مسیر زندهگیِ عملیِ معمولیمان با آنها مواجه میشویم، و هیچ مبنایی در آن چیزی ندارند که هوسرل «زیستجهان» مینامد. به دلیل شگفتیِ ما دربرابر حرکت سیارات نیست که نجوم وجود دارد؛ بلکه برعکس، وجود نجوم به این خاطر است که نجوم این پرسشها را خنثا کرده و مسایلی مشخص را جایگزین آنها میکند.
در این قطعه، باشلار دو مثال میزند: نظریۀ علمیِ «نقطۀ شبنم»[۷]، هیچ پاسخی به این پرسش متداول نمیدهد که آیا شبنم از درون گیاه نشأت میگیرد یا از خارج آن. بلکه این نظریه نشان میدهد که هر سطح جریی از شبنم توسط همبستهگیهای متقابلِ عامتر میان فشار بخار و دما معین شده است. به طور مشابه، پرسشی همچون این پرسش که «آیا نور در هوا سریعتر از [نور در] آب حرکت میکند، یا کندتر؟»، پرسشی مطلقاً بیربط است: هیچکدام از اصطلاحات مورد استفاده در اینجا («آب»، «هوا»، «سریع»، «کند») را نمیتوان بدون هیچ ابهام و به طور یکسان به گزارهیی علمی ترجمه کرد، زیرا علم نه به اشیاء، بلکه به پارامترها و همبستهگیها اشاره دارد. نکتۀ فوقالذکر بسیار حایز اهمیت است، چرا که نشان میدهد باشلار، برخلاف هایدگر، علم را در مقابل پسزمینۀ نوعی پرسشگری بنیادینتر قرار نمیدهد، بلکه برعکس، علم را بدان سبب ارزشمند میداند که مسایل نوین و دغدغههای جدید خلق میکند. این نکته همچنین به این دلیل حایز اهمیت است که نشان میدهد به زعم باشلار هر علمی نقادانه است: [در واقع علم] نه ارضای کنجکاوی ما، بلکه عبارت از جابهجاکردنِ[۸] همان پرسشهایی است که داریم. همانگونه که مارکس در ایدیولوژی آلمانی خاطرنشان میسازد، «نه تنها در پاسخهایشان، بلکه در پرسشهایشان نیز نوعی رازورزی[۹] وجود دارد». میتوان امر نقادانه را نوعی از دانش نامید که محتوای خود را با پُرکردن یک چهارچوبِ از پیش دادهشده توسط اطلاعات جدید فراهم نمیکند، بلکه دانشی است که خود چهارچوب را وامیدارد تا خود را مجدداً پیکربندی کند. دانش صرفاً اقدامِ به فراگیری نیست؛ بلکه در عین حال تمرینِ دگرگونسازیِ خویش است. «در عقلگراییِ پرسان-از-خویش[۱۰]، مبانی دانش خود را محک میزنند و خود پرسش را به پرسش میکشند» (RA 57).
برای پرداختن به نکتۀ سوم، میتوان نشان داد که ظاهراً نوعی تناقض میان دو نکتۀ نخست وجود دارد: آیا ما در یک زمان هم نمیگوییم که مسایل بر تمام گزارههای ایجابی مقدماند و آنها را متعین میسازند، و هم اینکه مسایل علمی از پیش بر نظریات علمی کاملاً مشخص طرحریزی شده و مبتنیاند، و تنها در چهارچوب چنین نظریاتی است که معنا دارند؟ اگر مسایل مشروط به نظریات علمیاند، پس نظریات علمی چهگونه میتوانند راهحلهایی موقت برای مسایل باشند؟ این خود مسألهیی دیگر را پدید میآورد. آیا مفهوم گسستِ معرفتشناسانه بدان معناست که «پروبلماتیکِ» علمی ابداً هیچ سروکاری با جهانی ندارد که ما در آن زیست میکنیم، میترسیم، نیازمندیم، کار میکنیم و غیره، یا اینکه یک «سوبژکتیویتۀ» علمی ابداً هیچ وجه اشتراکی با شخص [یا سوژۀ] زندهیی ندارد که آزمایشگاه را ترک میگوید؟ قرار دادن «علم» در چنین وضعیتی – یعنی وضعیتِ استثنا – چنان ایدۀ افراطی و نامعقولی به نظر میرسد که بهراحتی توسط کسانی، مانند لاتور، که به دنبال فراگیری رویههای علمی و تولید بالفعل این رویهها هستند رد شده است.
برای پاسخ به دو پرسش فوق صرفاً لازم است بفهمیم که یک «پروبلماتیک» مستلزم جایگزینکردن مجموعهیی از پرسشها(ی خوب) با مجموعهیی دیگر از پرسشها(ی بد) نیست؛ بلکه پروبلماتیک عملی است بر همان جوهر زندهگی متعارفِ ما، و عملی است که به بهترین نحو همچون نوعی «ساختارمندسازی»[۱۱] توصیف شده است. رویههای علمی در حقیقت به واسطۀ رابطهشان با رویههای متعارف معین شدهاند، اما این رابطه ذاتاً رابطهیی منفی (دیالکتیکی) و در حال پیشرفت (عملگرایانه) است. این رابطه به این معنا ذاتاً منفی است که تنها عبارت از برگرداندن و تخلیۀ محتوای معناییِ مفاهیمِ مورد استفاده در فهمِ متعارف ما نسبت به جهان (مفاهیم شهودی مانند وزن، سرعت، شدت صدا و غیره)، به واسطۀ بازتعریفشدنشان در نسبت با دیگر مفاهیم است. بنابراین، جِرم[۱۲] به جای داشتن مفهومی مستقل، به واسطۀ رابطهاش با سرعت تعریف شده است، و در نتیجه از معنای منفرد و تکافتادهیی برگردانده شده که در تجربۀ زیستۀ وزن دارد. از سوی دیگر، از آنجا که مفهومِ سرعت توسط قانونِ شتاب[۱۳] بازتعریف شده است، به نظر میرسد که «ذهن علمی» به واسطۀ بازتعریفِ اصطلاحات از طریق پیوستهگیهای بههممتصل مشخص شده است. باشلار این فرآیند را (احتمالاً با الهام از کتاب جوهر و کارکرد[۱۴] اثر کاسیرر)، «کارکردیکردنِ»[۱۵] این اصطلاحات مینامد، چرا که مفاهیم کارکردی را جایگزین مفاهیم مطلق میکند. به همین دلیل است که ما نباید آنچه را که باشلار دربارۀ نقطۀ شبنم میگوید، به این معنا تفسیر کنیم که شبنم تنها تا آنجایی توسط دانشمند مورد بررسی قرار میگیرد که وی نوعی قانون علمیِ از پیشداده را بپذیرد یا رد کند. بلکه برعکس، خود پدیدار به یک گونه یا عامل متغیر در همبستهگیِ میان مفاهیمِ همتعینیافته[۱۶] بدل میشود. گویی که کل جهان درون خویش تا خورده است، و اکنون، مانند پژواک صدا، هر بُعدی از واقعیت به بعدی دیگر ارجاع میدهد. پروبلماتیک، خودِ نظریه نیست، [و همچنین] مجموعۀ قوانین فرمولبندیشدهیی نیست که بر هر قلمرو جزیییی حاکم است: بلکه پروبلماتیک، ساختارِ نظریه است؛ یعنی، راهی است که مفاهیم متفاوت بدان طریق، از مضمونِ معناییِ متعارفِ روزمرۀ بیواسطه، منفرد و تکافتادهشان برمیگردند و در نسبتشان با یکدیگر بازتعریف میشوند.
اما نکتۀ مهم این است که این فرآیند هیچگاه به پایان نمیرسد. ما به یکباره، از اصطلاحات جوهری به مفاهیم کارکردی گذر نمیکنیم؛ بلکه از درجات و سطوح مختلفی از «کارکردیکردنِ» اصطلاحات استفاده میکنیم، و هیچ مجموعهیی از مفاهیم هرگز تماماً کارکردی نمیشود. همواره جایی برای آنچه باشلار (بدون آنکه لحنی منفی داشته باشد) همنشینیهای «خیالی»[۱۷] مینامد، باقی میماند. به همین دلیل است که تا آنجا که رابطۀ میان تجربۀ زبان متعارف و پروبلماتیزهکردنِ علمی رابطهیی دیالکتیکی باشد، این رابطه رو به رشد است. این قطعه، پیوسته بر این عنصر، ابژهیی جالب توجه، تأکید دارد، برای مثال، بودن همچون «ابژهیی که فرآیند عینیتبخشی برایش هنوز حاصل نشده است». از نظر باشلار، ذهنِ علمی تلاشی همواره عظیمتر برای خلق نوعی محیط داخلی (milieu) در چهارچوب تفکر یا زبانمان است (به همان معنایی که که ارگانیسمها را، هم واجد محیطی خارجی و هم واجد محیطی داخلی میدانند)؛ این تلاش عبارت از جایگزینکردنِ نسبتهای خارجییی که مفاهیمِ نظریه با موجودیتهای فرا-نظری حفظ میکنند، با نسبتهای داخلیِ عامل در نظریه است. به بیان دیگر، اگر ما جهان را پروبلماتیزه کنیم، این نه به دلیل آن است که جهان خود را در درخششی معماگونه آشکار میسازد، و نه به این دلیل که نظریاتمان مسیرهای جایگزین مختلفی را برای اثباتِ [مبتنی بر تحقیقِ] تجربی به دست میدهند، بلکه به این دلیل است که تفکر خود ما، همچون فرآیندی به پیش میرود که مجموعهیی از قضایا را برمیسازد. این ساختار پیشاپیش نه داده شده است و نه طرحریزیشده: بلکه این ساختار تماماً در [خود فرآیند] ساختن وجود دارد.
اکنون میتوان مشاهده کرد که به زعم باشلار، مسایل چهگونه میتوانند در عین حال که طرحریزی شدهاند، بُعدی هستیشناسانه داشته باشند: آنها طرحریزی شدهاند، آنها بخش فراپایدارِ[۱۸] ذهن و واقعیت، به طور توأمان، هستند، که دو وجه [عینی و ذهنی] از واقعیت -[به مثابه]- فرآیند را به نحوی متفاوت، بر اساس مقتضیاتشان، در خود خواهند داد. این نکته تلویحاً به هستیشناسی عملگرایانهیی اشاره دارد که از منظر آن، بودن به معنای پایانیافتن است، اما از سوی دیگر، بودن در [فرآیندِ] ساختن است. این مسایل در واقع مسیرهای ساختارمندسازی هستند، [و] در حالی که ساختارها همواره در [فرآیند] ساختناند، تنها بخشی از معانی ضمنیِ گستردهترِ مفهوم باشلاری «پروبلماتیک» محسوب میشوند که صرفاً امروزه وصول به معنای تمام و کمالشان را آغاز کردهاند.
منبع: پروبلماتیکا
[۱] این مقاله ترجمهیی است از:
Maniglier, Patrice, 2012, ‘What is a problematic? (Bachelard and the concept of problematic)’, in: Radical Philosophy, No. 173, May/June 2012.
پاورقیها از مترجم فارسی است.
[۲] topos
[۳] Problem-Idea
[۴] correlation
[۵] Latourian؛ لاتور جامعهشناس فرانسوی است که اندیشهاش ﺑﺮاﯾﻦ ﻓﺮﺿﯿﻪ ﺑﻨﺎ ﺷﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺪاﯾﻰ ﻓﺮض ﺷﺪه در ﭼﺎرﭼﻮب ﻣﺪرن ﻣﯿﺎن ﺟﺎﻣﻌﻪ و ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﻪ ﺗﺤﺮﯾﻒ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎت ﻫﺮدو ﻣﻰاﻧﺠﺎﻣﺪ: ﻃﺒﯿﻌﺖ ﭼﯿﺰى ﻓﻬﻤﯿﺪه ﻣﻰﺷﻮد ﮐﻪ اﻧﺴﺎن را اﺣﺎﻃﻪ ﮐﺮده، ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ اﻧﺴﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮآن ﻏﻠﺒﻪ و آن را ﻣﻄﯿﻊ سازﺪ. ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﺤﺼﻮل ﻧﯿﺖﻣﻨﺪ و ﻋﻘﻼﻧﻰ ﻋﻤﻞ اﻧﺴﺎن ﻓﻬﻤﯿﺪه ﻣﻰﺷﻮد.
[۶] epistemological break
[۷] Dew point؛ عبارت است از درجه حرارتی که یک مقدار معین از هوا باید در فشار ثابت سرد شود تا بخار آب چگالیده شده و به آب تبدیل شود. این آب چگالیده شده را شبنم (ژاله) مینامند و نقطه شبنم در واقع همان نقطه اشباع (saturation) است.
[۸] displacing
[۹] mystification
[۱۰] Self-questioning
[۱۱] structuration
[۱۲] mass
[۱۳] acceleration
[۱۴] Substance and Function؛ کاسیرر اصطلاح function را در مقابل برداشتی جوهری از مفاهیم و امور منفرد و مستقل قرار میدهد. به این معنا که این مفاهیم معنای خود را نه از درون ذات مستقلشان، بلکه از کارکردشان، یعنی مناسباتشان با سایر مفاهیم اخذ میکند. این اصطلاح را میتوان تابع نیز ترجمه کرد.
[۱۵] functionalization
[۱۶] co-determined
[۱۷] ‘imaginary’ associations
[۱۸] metastable
Comments are closed.