احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: فاطمه اسلامیه/ یک شنبه 6 جدی 1394 - ۰۵ جدی ۱۳۹۴
بخش چهارم
مشهورترین تعریف از پستمدرنیسم، از آنِ «ژان فرانسوالیوتار» است؛ پستمدرنیسم همانا تردید و ناباوری است درباره فراداستانها. ازا ین دیدگاه، پستمدرنیسم جنبشی چندمنظوره است که نارضایتی خود را از دانش و عقیدهیی که خویش را جهانی میانگارد، اظهار میدارد(گود، ۱۹۹۶). به عبارت دیگر، پستمدرنیسم، نوعی وضعیت بیاعتقادی و ناباوری به فراروایتها است. «لیوتار» با خوشبینی تمام به تجسم ذهنی جهانی میپردازد در بر گیرنده اجتماعاتِ متکثر خودمقیاس که در آن هیچیک از این اجتماعات بر دیگری چیره نیست. در یک سخن، پست مدرنیسم را میتوان گونهیی پروژه یا رسالت دانست. از یکسو پستمدرنیته به عنوان پروژه یا رسالت تلاش برای بازاندیشی درباره کلیتگرایی یا جهانگرایی عصر روشنگری، تحسین خرد فردی و جمعی و هدف تحقق بخشیدن به عقل در تاریخ، به عبارتهای غیر کلی کثرتگرا است(خندقی، ۱۳۸۶). پستمدرنیسم چالشی فکری در اروپاست که بعد از دوران روشنگری قرن هفدهم، پدیدار گشت، گفتمانی عمومی میان شهروندان در جامعههای غربی. مهمترین عنصر کلیدی پستمدرنیسم نیز «موضعگیری بر علیه سنت روشنگری» میباشد.
ویژهگیها و خصوصیات پستمدرنیسم
ویژهگیهای پستمدرنیسم در نزد صاحبنظران متفاوت است و در این زمینه تا کنون توافقی حاصل نشده است. با این حال، به بعضی از ویژهگیهای مشترک میتوان اشاره کرد:
ـ در روانشناسی منکر فاعلِ عاقل و منطقی
ـ نفی دولت به عنوان سمبول هویت ملی
ـ نفی ساختارهای حزب و اعمال سیاسی آنها؛ بهعنوان کانالهای یگانهگی و تصورات جمعی
ـ ترفیع و ترویج نسبی بودن اخلاقیات
ـ مخالفت با قدرت یا بیاساسی دولت متمرکز
ـ مخالفت با رشد اقتصادی به بهای ویرانی محیط زیست
ـ مخالفت با حل شدن خردهفرهنگها در فرهنگی مسلط
ـ مخالفت با نژادپرستی و مخالفت با نظارتِ بوروکراتیک بر تولید
ـ زیر سوال بردنِ همۀ برداشتهای اساسی مورد قبول اجتماع
ـ شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایی و طغیان همهجانبه علیه روشنگری
ـ مخالف برنامهریزی سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان
ـ به رسمیت شناختن نسبیتگرایی
ـ اعتقاد به پایان یافتن مبارزۀ طبقۀ کارگر و مستحیل شدنِ آن در دل نظام سرمایهداری
ـ اعلام ورود به یک دورۀ جدید فراتاریخی؛ از نقطهنظر شناختشناسی نگاه پستمدرنیستها نگاهی هرمنوتیک و تفهمی است.
ـ ارتباطات انبوه و انفجار سر ریز اطلاعاتی جامعۀ پساصنعتی یا جامعه سرمایهداری صنعتی پیشرفته( دلاوری، بی تا).
کاربرد بنیادی پستمدرنیسم
به زعمِ «موراوسکی» (۱۹۹۶)، کاربرد بنیادی پستمدرنیسم چنین است: نخست آنکه، پستمدرنیسم به شرح چهگونهگی ظهور اشکال جدید فرهنگ و سازمانهای اجتماعی ـ اقتصادی، تقریباً از سالهای پایانی جنگ جهانی دوم میپردازد که همراه با رشد صنایع، ظهور فرهنگهای مختلف، ارتباطات و انقلاب در فرهنگها بوده است. دوم اینکه پستمدرنیسم نماینده ردهیی از تفکر هنری در نیمۀ دوم قرن بیستم بوده است. نقطه ارجاع اینگونه از پستمدرنیسم همانا اشکال متنوع مدرنیسم است که در نیمه اول قرن بیستم در عرصه هنر اروپا پدیدار شد. سوم آنکه پستمدرنیسم نماینده نوعی خاص از نوشتن و تأملات فلسفی است، نوشتن و تأملی که معمولاً نه انحصاراً حوزه نخست یا دوم را به عنوان هدف و موضوع خود انتخاب میکند. البته ردهبندی گونههای پستمدرنیسم به این، فقط برای سهولت کار انجام میپذیرد، به لحاظ اینکه این سه حیطه به یکدیگر سخت پیوسته است.(خندقی، ۱۳۸۶)
نظریهپردازان پستمدرن
ژان فرانسوا لیوتار
نقطه آغاز مباحثاتِ فکری دربارۀ پستمدرنیسم، اغلب در نوشتههای فیلسوف اجتماعی فرانسوی، «ژان فرانسوا لیوتار» است. وی اعتقاد دارد که جوامع نه صرفاً حول انواع تکنولوژیها، بلکه حول بازیهای زبان و گفتارها نیز سازمان مییابند. او به نقش گفتارها در زندهگی اجتماعی توجه خاصی میکند. در جوامع غیرصنعتی، اساطیر و قصهها واجد کیفیتی دینی بوده و به باز تولید نظم اجتماعی یاری میرساندند. با عصر روشنگری مجموعۀ نوینی از گفتارها همراه با ظهور علم قدم به عرصه نهادند. اینها بر اهمیت پیشرفت، خرد، دانش و تکنولوژی در به ارمغان آوردنِ آزادی از جهل، نیاز و سرکوب تأکید میکردند. اما اینک به عصر جدید یعنی پسامدرن وارد شدیم. علم و تکنولوژی نظامهای پیچیدۀ اداری و رایانهها به چنان مرحلهیی از پیشرفت رسیدهاند که در آن «دانش» در طول چند دهۀ اخیر به نیروی اصلی تولید بدل شده است. این فیلسوف فرانسوی چنین استدلال میکند که دانش و اطلاعات در دو مسیر متصل به هم عمیقاً دگرگون شدهاند. نخست آنکه دانش و اطلاعات فقط در جایی که بهدلیل کارآیی و کارآمدی موجّه باشند یا با استفاده از واژهگان لیونار، در جایی که «کاربردپذیری» غالب باشد، تولید میشوند. دوم اینکه دانش و اطلاعات بیش از پیش در معرض تهدید کالا شدن است. پیامد این وضعیت این است که اطلاعات و دانشی که برحسب کارآیی و کارآمدی نتوانند مورد تأیید قرار گیرند، تنزل درجه خواهند یافت یا حتا کنار گذارده خواهند شد.(دلاوری، بی تا)
نظریات و اندیشۀ سیاسی لیوتار
ـ به پایان رسیدنِ عصر ساختنِ تیوری یا تیوریهای کلان در باب سیاست و جامعه
ـ عدم دسترسی به یک تیوری مطلقگرای اخلاقی و ارزشی
ـ شکاکیت اخلاقی نهایتاً به یک جهان اعتباری و اعتبارگرایی ختم خواهد شد
ـ اهمیت فوقالعاده به معنا و جهانِ معنان دادن و خصوصی و شخصی کردن معنا. (همان منبع)
ژان بودریار
«ژان بودریار» نیز همچون لیوتار از نخستین کسانی بود که در پدید آوردنِ نظریه در باب پسامدرنیسم بهشدت اثرگذار بود. وی مدعی است که از دهۀ ۱۹۶۰ در عصری بهسر میبریم که در آن اساس جامعه دیگر مبتنی بر مبادلۀ کالاهای مادی دارای ارزش استفاده (بدانگونه که مارکسیسم میگوید) نیست. به نظر وی، فرهنگ معاصر، فرهنگِ نشانهها است. امروزه تقریباً هر چیزی صرفاً دلالت است، فقط کافی است به اطراف خویش بنگریم، ما در هرکجا توسط نشانهها و شیوههای دلالت احاطه شدهایم. با صدای رادیو بیدار میشویم، روزنامه میخوانیم و … غذاهایی که میخوریم همه مملو از دلالت اند. از دیدگاه بودریا، زندهگی امروزه در چرخش بیوقفۀ نشانههایی هدایت میشود که دربارۀ آنچه که در دنیا اتفاق میافتد، مثلاً اخباری که از تلویزیون به ما میرسد، فقط روایتی از واقعیتاند؛ روایتی که از برخوردها و دسترسی روزنامهنگاران و … شکل میگیرد. اما میتوانیم اثبات کنیم که اخبار تلویزیون واقعیت ندارد، بلکه برداشتی از آن است. هر انتقادی هم از این نشانهها روایتی اصیلتر از اخبار را ارایه نمیدهند، بلکه صرفاً مجموعهیی دیگر از نشانهها را نمایش میدهد که میپندارند واقعیت ورای نشانهها را توضیح میدهند.
Comments are closed.