پاسخی از سرِ حیرت به نوام چامسکی

گزارشگر:چهارشنبه 16 جدی 1394 - ۱۵ جدی ۱۳۹۴

 

بخش چهارم/ 

اسلاوی ژیژک
ترجمه: امیررضا گلابی، صالح نجفی/

mandegar-3ایدیولوژی هیچ‌گاه در مرموزسازی ساده‌یی خلاصه نمی‌شود که واقعیتِ پنهانِ سلطه و استثمار را در هاله‌یی از ابهام می‌پیچد؛ واقعیتِ پلید و فجیعی که ایدیولوژی آن را در هاله‌یی از ابهام می‌پیچد، لاجرم رد پاهایِ خود را در خود متن صریح ایدیولوژی ـ در قالب شکاف‌ها، تناقض‌ها و تضادهای آن ـ ثبت ‌می‌کند. بی‌گمان دادگاه‌های نمایشی و فرمایشی استالینی، مضحکۀ قساوت‌آمیزی از عدالت بودند که قساوت و سبعیتِ حیرت‌انگیز رژیم را پنهان می‌کردند اما برای دیدن این قساوتِ پنهان لزومی ندارد واقعیت پشت پرده را بدانیم ـ ظاهر علنی محاکمه‌ها، نمایشی و ساخته‌گی‌بودن هولناکِ اعترافات متهمان در انظار عمومی، و غیره، این قساوت را برملا می‌کرد. به طریقی مشابه، لازم نیست کسی بداند یهودی‌ها واقعاً چه‌گونه بودند تا بفهمد که اتهامات نازی‌ها علیه‌شان ساخته‌گی بود ـ، نگاهی دقیق به همان اتهامات به وضوح روشن می‌سازد که با یک فانتزی پارانوییک طرفیم.
همین امر در مورد خشونتِ سرمایه‌داری لیبرال صادق است ـ من صفحات زیادی در باب دروغ ‌بودن مداخلاتِ بشر‌دوستانه نوشته‌ام. لزومی ندارد کسی از واقعیت خشونت‌بار موجود در پشتِ این‌گونه مداخلات آگاه باشد، یعنی پی‌گیری کلبی‌مسلکانۀ منافع سیاسی و اقتصادی تحت لوای دغدغه‌های انسان‌دوستانه، تا به دروغین‌بودن این قبیل مداخله‌ها پی برد عدم انسجام‌ها، شکاف‌ها و سکوت‌ها در ظاهر متن ایدیولوژی به خودی خود گویای ماجراست. البته این، به هیچ وجه به معنی این نیست که افشا و تحلیل امور واقع اصلاً مهم نیست: باید تمام جزییات جنایات وحشیانۀ‌شان، استعمار بی‌رحمانۀشان و غیره را روشن کرد ــ کاری که خود چامسکی به خوبی آن را انجام داده. هر چند، برای توضیح این‌که مردم اغلب چه‌گونه حتا در لحظاتی که مجبور به اعتراف به حقایق‌اند [هنوز] در چارچوب ایدیولوژی‌شان باقی می‌مانند، به عنوان مکمل، باید در کنار افشا و بررسی وقایع به تحلیل ایدیولوژی نیز دست زد، ایدیولوژی‌یی که نه تنها مردم را از رؤیت وحشت عظیم وقایع ناتوان می‌کند، بلکه آن‌ها را قادر می‌سازد درگیر فعالیت‌هایی شوند که منجر به چنین وقایع جنایت‌کارنه‌یی می‌شود، درحالی‌که ظاهر انسانی خود را کماکان حفظ می‌کنند.
در این‌جا باید به نکتۀ ظریف‌تر دیگری هم اشاره کرد: اغلب، نمی‌توان از دیدن این میزان بی‌تفاوتی نسبت به رنج انسان‌ها شوکه نشد ـ حتا و مخصوصاً وقتی رسانه‌ها وسیعاً آن را پوشش می‌دهند و محکوم می‌کنند ـ گویی نفس همین برآشفته‌گی از رنج است که از ما تماشاگرانی مفتون و سترون می‌سازد. به یاد بیاوریم اوایل دهۀ ۱۹۹۰ را، محاصرۀ سه‌سالۀ سارایوو، با مردمی در حال گرسنه‌گی، بی‌دفاع در برابر هجوم بی‌امان آتش تک‌تیراندازها. معمای بزرگ این است: به‌رغم این‌که رسانه‌ها مملو از تصاویر و گزارش‌های واقعه بود، چرا نیروهای سازمان ملل، ناتو یا ایالات متحده حتا موفق به شکستن محاصرۀ سارایوو نشدند تا کریدوری برای نقل و انتقال آزادانۀ مردم و آذوقه و مواد غذایی ایجاد کنند؟ هیچ هزینه‌یی نداشت: با فشار اندک اما جدی به نیروهای صرب، نمایش کش‌دار محاصرۀ سارایوو، شهری در معرض وحشت دایمی، خاتمه می‌یافت. تنها یک پاسخ به این معما وجود دارد، پاسخی که رونی براومن داد، همو که از طرف صلیب سرخ جهانی هماهنگ‌کنندۀ کمک‌ها به سارایوو بود: نفسِ به تصویر کشیده‌شدن بحران سارایوو به عنوان بحرانی «انسانی»، نفس صحبت‌کردن از زدوخورد سیاسی- نظامی با واژه‌گانی بشردوستانه، متکی به یک انتخاب تماماً سیاسی بود (یعنی اساساً طرف صرب‌ها را در جنگ گرفتن). و فرانسوا میتران در این‌جا نقش شوم و حیله‌گرانه‌یی ایفا می‌کرد:
تجلیل از «مداخلۀ بشردوستانه» در یوگسلاوی جایگزین یک گفتار سیاسی شد، و بدین‌سان از پیش هرگونه بحث و جدل مغایر با خود را بی‌اعتبار جلوه می‌داد… . به نظر می‌رسید که فرانسوا میتران، قادر به بیان تحلیل خود از جنگ یوگسلاوی نیست. او با واکنشی مطلقاً بشردوستانه، به منبعی غیرمنتظره برای بیان منظور خود، یا دقیق‌تر بگوییم برای بزک‌کردن موضعش دست یافت… . میتران همچنان از نگه‌داشتن یوگسلاوی در درون مرزهایش دفاع می‌کرد و متقاعد شد که تنها یک حکومت قوی صرب می‌تواند ثبات را در این منطقۀ آشوب‌زده تضمین کند. این موضع به سرعت با مخالفت مردم فرانسه مواجه شد. کل این فعالیت پُرهیاهو و قیل‌و‌قال بشردوستانه به او اجازه داد تا از نو بر پای‌بندی بی‌دریغ فرانسه به حقوق بشر تأکید بگذارد و ادای مخالفت با فاشیسم صربستان بزرگ را درآورد ــ و این‌همه نتیجه‌یی جز باز‌گذاشتن دست صرب‌ها نداشت.
روشن است که برداشت من از جنگ یوگسلاوی با برداشت چامسکی متفاوت است. البته من با خط کلی استدلال او موافقم و قبول دارم که رویۀ سیاست‌زدودۀ سیاست بشردوستانۀ «حقوق بشر» را باید به‌ عنوان ایدیولوژی مداخلۀ نظامی تحلیل کرد، مداخله‌یی در خدمت اغراض و منافع اقتصادی- سیاسی مشخص. همان‌طور که وندی براون، در مورد آرای مایکل ایگناتیف۱ نشان داده است، این نوع بشردوستی، خود را در قالب نوعی ضدسیاست جا می‌زند ـ دفاع بی‌چون و چرا از بی‌گناهان و مستضعفان در برابر قدرت، دفاع بی‌چون و چرا از فرد در برابر دم‌و‌دستگاه عظیم و بالقوۀ ظالم یا جائر فرهنگ، دولت، جنگ، درگیری‌های نژادی، قبیله‌گرایی، پدرسالاری، و سایر مصادیق بسیج یا اِعمال قدرت جمعی علیه افراد.
اما، سوال این است: «آنانی که به دفاع از حقوق بشر مداخله می‌کنند، برای مقابله با قدرت‌های مخالف از چه نوع فرآیند سیاسی‌سازی مدد می‌گیرند؟ آیا مدافع صورت‌بندی دیگری از مفهوم عدالت‌اند یا مخالف هرگونه پروژۀ عدالت‌طلبانۀ جمعی‌اند؟» مثلاً، واضح است که سرنگونی صدام توسط ایالات متحده، که تحت عناوین پایان‌دادن به رنج مردم عراق مشروعیت می‌یافت، نه تنها به انگیزۀ منافع مشخص سیاسی- اقتصادی صورت گرفت، بلکه متکی بود بر تصور دقیقی از اوضاع و احوال سیاسی- اقتصادیِ عراق بعد از صدام (دموکراسی لیبرال غربی، ضمانت مالکیت خصوصی، ادغام در بازار جهانی و غیره). بنابراین، سیاست ضد‌سیاسیِ مبتنی بر بشردوستیِ محض که ادعا می‌کند هدفی جز جلوگیری از رنج انسان‌ها ندارد، در عمل به‌طور ضمنی مانع پیشبرد پروژۀ جمعیِ ایجاد تغییرات مثبت اجتماعی- سیاسی می‌شود. پیشنهاد ژاک رانسیر در این‌جا مقایسۀ مهم حقوق بشر با اقدامات خیریه است.
.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.