گزارشگر:حمیدرضا امیدی سرور/ شنبه 3 دلو 1394 - ۰۲ دلو ۱۳۹۴
بیلی وایلدر میگفت: از میان کسانی که با آنها کار کردهام، دو نفرند که هرکسی به من میرسد، دربارۀ آنها میپرسد: مرلین مونرو و ریموند چندلر.
تکلیف مرلین مونرو مشخص است: بازیگر خوشچهرۀ سینمای هالیوود که مرگِ مرموز و زودهنگامش در اوج شهرت، از او یک افسانه ساخت و هنوز که هنوز است، محبوبیتش پابرجا و کنجکاوی دربارۀ او بسیار است. اما نویسندۀ گَندِدماغی که کمتر کسی میتوانست با اخلاق عجیبوغریبِ او کنار بیاید، این وسط چهکار میکند؟
خود وایلدر در چند ماه همکاری نزدیک با او (برای نوشتن فلمنامۀ غرامت مضاعف)، مجبور بود همهرقمه مبادیآداب باشد، مبادا که به تریجِ قبای آقای چندلر بربخورد! تنها نویسندهیی که در پیادهروِ مشاهیر هالیوود، ستارهیی هم به افتخار او، در کنار دیگر مشاهیر این کارخانۀ رویاسازی قرار داده شده (یعنی ریموند چندلر به اندازۀ دیگر مشاهیر هالیوود، معروف و محبوب است)؛ نویسندۀ کجخلقی که از قضا از هالیوود و مناسباتِ آن و حتا خود سینما نفرت داشت!
نه ستارۀ سینما بود و نه حتا در زمان حیاتش، چهرۀ مورد علاقهیی برای رسانهها به شمار میآمد. با این حال، امروز از او به عنوان «چندلر کبیر» یاد میکنند و هرچه زمان میگذرد، بر اعتبار و محبوبیتش افزوده میشود.
چندلر مصداق بارز کسیست که شهرتش را مدیون اهمیت، جذابیت و بالأخص جادوی آثارش بوده. مگر میتوان کسی که آثاری چنین درخشان نوشته، دوست نداشت؟ شکی نیست چندلر کار خود را بسیار جدی گرفته بود، با اینکه بعید میدانست دیگران آن را خیلی مهم تصور کنند. شاید هم پیشبینی میکرد روزی خواهد آمد که اهمیت کارش روشن شود؛ و به همینخاطر وقتی نویسندهیی به او گفت: تو که اینقدر عالی مینویسی، چرا وقتت را صرف نوشتن داستانهای پولیسی میکنی؟! جواب داد: برای من نوشتن داستان پولیسی، جدیترین نوع نوشتن است. (نقل به مضمون) و اگر اینگونه نمیاندیشید، نمیتوانست یکی از انگشتشمار کسانی باشد که با آثارش، ادبیات پولیسی را از جایگاه یک گونۀ صرفاً سرگرمیسازی و عامهپسند، به سبکی ادبی (همانقدر که دیگر سبکها میتوانند جدی باشند) ارتقا دهد. پس جای تعجب نیست، برخلاف دیگر نویسندهگان آثار پولیسی جنایی که اغلب بسیار پرکار بودند، او گزیدهکار بود و با وسواس مینوشت.
چندلر در عین حال، یکی از معروفترین و محبوبترین و البته شریفترین کارآگاهان ادبیات پولیسی جنایی را به نام فیلیپ مارلو خلق کرد؛ مردی کَلبیمَسلک، تلخاندیش و تنها، که در موقع لزوم بسیار حاضرجواب میشد. حاضر جوابیاش جذاب و توأم با ظرافت و طنزی تلخ بود و اغلب چون شهسواری برای نجات دختران در حال سقوط از راه میرسید؛ شوالیهیی با کلاهِ شاپو!
از همۀ اینها که بگذریم، مهمترین ویژهگی چندلر، سبکِ جادویی او در نوشتن بود، با نثری تقلیدناپذیر و منحصر بهفرد؛ افزون بر این، دیالوگنویسی قهار و استاد توصیفاتی تأثیرگذار و بهیادماندنی بود.
ریموند چندلر، به سال ۱۸۸۸ در شیکاگوی امریکا متولد شد، پس از جدایی پدر و مادرش، در کودکی به انگلستان رفت و تا جوانی در آنجا ماند. این دوره تأثیری عمیق بر او گذاشت به خصوص بهعنوان فردی مبادیآداب که تربیت جنتلمنمآب انگلیسی داشت.
هنگام ازدواج، زنی را برگزید که هجده سال از خودش بزرگتر بود، همراهی با زنی که جای خواهر بزرگترش بود، در مجامع مختلف، او را اذیت میکرد؛ با اینحال همسرش را بسیار دوست داشت؛ آنقدر که پس از مرگ او، دست به خودکشی زد، اما نجات پیدا کرد.
سرانجام، پنج سال بعد از مرگ همسرش، ریموند چندلر در ۱۹۵۹ به دلیل ابتلا به التهاب ریه، با تنی رنجور روی تخت بیمارستان چشم از جهان فروبستـ در حالی که هنوز نوشتن نیمی از رمانی به نام Poodle Spring باقی مانده بود که بعدها توسط نویسندهیی دیگر کامل شد.
ریموند چندلر دیر داستاننویسی را شروع کرد، اولین داستانش «حقالسکوت بگیرها آدم نمیکشند» در سال ۱۹۳۳، وقتی چهل و پنج ساله بود، در مجلۀ «بلک ماسک» (نقاب سیاه) منتشر شد. با این حساب، تنها بیست و پنج سال را به داستاننویسی گذراند. در قیاس با دیگر نویسندهگان آثار پولیسی، در همین بیست و پنج سال نیز چهرهیی کمکار بود. تنها هفت رمان و بیست و سه داستان کوتاه و بلند از او منتشر شد، که هشت تای آنها را خودش کنار گذاشت.
«قاتل در باران» یکی از این هشت داستان بود که چندلر در زمان حیاتش راضی نشد در قالب کتاب منتشر کند. نه اینکه به نظرش داستانهای بهدردنخوری بودند؛ نه. او از این هشت داستان، بعدها بهعنوان پشتوانۀ نوشتن سه تا از رمانهای خودش استفاده کرده بود. و تنها علتی که چندلر در زمان حیات خود راضی به نشر دوبارۀ این هشت داستان در قالب کتاب نشد، این بود که احساس خوبی از منتشر کردن داستانی که برای نوشتن اثر دیگری از آن استفاده کرده بود، نداشت.
«قاتل در باران» چهارمین داستانیست که به قلم چندلر در ۱۹۳۵ (در بلک ماسک) منتشر شد. چند سال بعد، او از این داستان نیمهبلند برای نوشتن فصلهای چهارم، ششم تا دهم و دوازدهم تا شانزدهمِ اولین و معروفترین رمانش «خواب بزرگ» استفاده کرد. فصول دیگر رمان نیز با استفاده از دو داستان کوتاه «پرده» و «سنگ یَشم ماندارین» نوشته شده است.
همین که یک نویسنده بتواند از سه داستان کوتاه مستقل خود، رمانی عالی و برخوردار از پیرنگ حسابشده بنویسد، حاصل چیزی جز نبوغ نمیتوانست باشد.
اما آنچه گفته شد، بدین معنا نیست که «قاتل در باران» بهعنوان اثری مستقل، قابل ارایه نیست. این داستان نیمهبلند، اثریست کامل که ویژهگیهای سبکی آثار چندلر را نیز در خود دارد.
در رمان «خواب بزرگ» برای نخستینبار شاهد حضور فیلیپ مارلو، هستیم؛ کارآگاه ثابت رمانهای چندلر که در داستانهای کوتاه چندلر، وجوه گوناگون شخصیت او، در قالب کارآگاههایی با نامهایی دیگر، اتود زده شده و سرانجام برای نخستینبار در خواب بزرگ، از مارلو رونمایی میشود. کارآگاهی که به عنوان یکی از محبوبترین شمایلهای برخاسته از ادبیات، برای همیشه ماندگار شد.
آثار چندلر، شاخصِ گونهیی مدرن از ادبیات پولیسی هستند که خاستگاهش مجلۀ «بلک ماسک» (مجلهیی پالپ و مختص داستانهای پولیسی) بود و نویسندهگان معروف آن همانند دشیل همت، ریموندچندلر، ارل استنلی گاردنر، هوراس مککوی و… با آثارشان نقطۀ پایانی بر دوران طلایی ادبیات پولیسی جناییِ سنتی گذاشتند. آثار پولیسییی که از قراردادهای کلیشهیی این گونه پیروی میکردند و نویسندهگان شاخص آن، همانند آگاتا کریستی، دروتی السایرس و… در اروپا متمرکز بودند. داستانهای آنها اغلب در فضاهای محدود به خانههای اشرافی و با شخصیتهای متعلق به طبقات مرفه میگذشت. اما چندلر و همتایانش، این داستانها را به دل اجتماع بردند و از زبان تودۀ مردم نیز برای نوشتن آثارشان بهره گرفتند. بنابراین به عنوان ادبیات پولیسی ریالیستی که به جرم و جنایت در لایههای درونی جامعه میپرداختند، معروف شدند.
فرق کارآگاهی چون فیلیپ مارلو که از دل اجتماع برخاسته بود، با هرکول پوارو که سوژههایش را در نشست و برخاست با طبقۀ مرفه پیدا میکرد، در این بود که مارلو نه برای اثبات توانمندی و قدرت سلولهای خاکستری مغزش (نکتهیی که پوارو همیشه به آن مینازید) و نه حتا صرفاً برای اجرای قانون، که به دلیل ضرورتی ورای اینها و برای پیشگیری یا مبارزه با انحراف و نجات انسانهای بیگناه و قربانی از سقوطِ کامل، وارد گود میشد، حتا اگر برای او نفع مالی هم نداشت.
نثر چندلر، به دلیل سبک خاص او در توصیفهای موجز و خاصه نوع دیالوگنویسیاش، در برگردان فارسی، مَحکی جدی برای هر مترجمیست. مترجمی که هم باید ظرایف زبانی، ریتم و ایجاز این نثر را از کار آورد و هم دیالوگهای چندپهلوی او را به فارسی معادلسازی کرده و هم اینکه طنازیهای موجود در آن را به عنوان یکی از عوامل جذابیتش حفظ کند. چنان که اهل فن بر این باورند که با وجود ترجمههای گوناگون از آثار چندلر و چهرههای بعضاً شناخته شدهیی که به سراغ این آثار رفتهاند، هنوز جای آن ترجمهها که حق مطلب را در مورد آثار او ارایه کنند، خالیست. با این حال، با فرو کاهیدن از سطح توقع خود، فعلاً به آنچه در اختیار داریم، بسنده میکنیم و آنها را غنیمت میشمریم.
«قاتل در باران» با ترجمۀ سیما زایر رفیعی به همت نشر روزگار نو، در قالب کتابی مستقل، منتشر شده است. این داستان پیش از این نیز دو بار به فارسی در آمده، یک بار توسط کاظم اسماعیلی و دیگر بار توسط امید نیک فرجام. مترجمان قبلی با توجه به کم و کیفِ آثار چندلر و سبک خاص او، زبانی نزدیکتر به زبان محاورهیی را برگزیده بودند، اما سیما زایر رفیعی، ترجیح داده نثری غیر محاورهیی و ادبیتر انتخاب کند. با این حال، کماکان تجربۀ خواندن اثری از چندلر، در این کتاب نیز جذابیت خود را حفظ کرده است.
این کتاب سیوچهارمین جلد از مجموعۀ «داستانهای مدرن کلاسیک» است که نشر روزگار نو در چند سال اخیر تمرکز خود را روی انتشار آنها گذاشته و تا کنون بیش از چهلوپنج جلد آن منتشرشده است.
«داستانهای مدرن کلاسیک» با حفظ جذابیت و تنوع، مجموعهیی از آثار کوتاه و بلند نویسندهگان مدرن قرن بیستم را در دستور کار خود قرار داده، کاری که فینفسه بسیار ارزنده محسوب میشود. البته جای نوشتهیی در معرفی هر اثر و نویسندۀ آن در ابتدای این کتابها خالیست. مخصوصاً که برخی از این نویسندهگان و آثارشان بعضاً در میان خوانندهگانِ فارسی زبان، کمتر شناخته شده هستند.
Comments are closed.