احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی ـ استاد دانشگاه کابل/ چهارشنبه 28 دلو 1394 - ۲۷ دلو ۱۳۹۴
نینان اسمارت برای دین هفت بُعد ذکر می کند که یکی هم بُعد مادیِ آن است. از دید وی، کنیسه ها، کلیساها، مساجد، تکیه خانه ها، معابد و … را می-توان بُعد مادیِ دین در نظر آورد. در آلمان، مزید بر ابعاد دیگر دین، بُعد مادیِ آن نیز رو به زوال می رود و با از دست رفتن جاذبۀ آنها برای گردشگران، به فراموشی ابدی خواهند رفت. اما وضعیت در میان مسلمانها برعکس است؛ هیچ مسلمانی حاضر نیست پرستشگاه (مسجد)اش را به فروش بگذارد و با تقدسی که به آن قایل است، انجام چنین عملی را گناه می پندارد. مساجد نه تنها کاهش نمی یابند، بلکه به صورتِ فزاینده یی رو به گسترش اند. مسلمانهای آلمان غالباً ترک تبارند و عرب ها و افغانها و اقوام دیگر نیز در آنجا سکونت دارند. مسلمانها در اینجا اکثراً دست به دست هم می دهند، زمین می خرند و مسجد و مدرسه بنا می کنند. شمار مساجد در آلمان به صورتِ چشم گیری رو به افزایش است و زنده بودنِ احساسات دینی و فعال بودنش در نهاد آنان باعث شده است تا آنها در پرداختن بهای تعمیر مساجد که نماد دین و معنویت دانسته می شود – تردیدی به خود راه ندهند. نه تنها مساجد، که مدارس تعلیم دینی نیز در این کشور فعالانه وجود دارد. خانواده های مسلمان اکثراً فرزندانشان را به چنین مدارسی می-فرستند تا درس های دینی را فرا گیرند و ارزش های دینیشان را تداوم بخشند. شاید همین مسأله است که همواره سعی می شود اسلام را در چشمان مردمِ جهان خشن نشان دهند و با طرح و ایجاد گروه های تندرو و به نمایش نهادنِ کارنامه های آنان، سیمای اسلام را مکدّر سازند. مسلمانها در آلمان رو به افزایش اند. از هر ده زن آلمان، حد اوسط دو تا چهار تنِ آنها محجبه اند که بر مسلمان بودنشان دلالت دارد.
حضور مسلمانها در آلمان علی رغم آنکه مسلمانهای فرانسه بالغ بر ده میلیون نفر می شود – مشهودتر از فرانسه است و می توان حضور آنان را چشمگیر توصیف کرد. مسلمانها رابطۀ نزدیکی با غیرمسلمانان در آلمان دارند و بسیار اتفاق می افتد که مسلمانی دوستِ مسیحی دارد و با هم صمیمتِ خاصی دارند. زنِ مسلمان حجاب بر سر دارد، در حالی که دوست غیرمسلمانش محجبه نیست، اما تعامل و تحملی در میان آنان است که زمینه های گفتوگوی میان دینی و تفاهم را تقویت می بخشد. در گفتوگو میان ادیان، منطق اسلام را نمی توان در هیچ دینِ دیگری سراغ یافت. شاید همین مسأله است که تعامل مسلمانها با پیروان ادیان دیگر، عمدتاً به سود اسلام بوده است و مسلمانها از میادین گفتوگو پیروز بهدر آمده اند.
یکی از مسایلی که مسلمانهای مهاجر را عمدتاً به دین ارجاع می دهد، تنهایی و احساسِ غربت زده گی ست. شما انسان شرقی گرم جوش و دارای غریزۀ بلند اجتماعی را در نظر آورید که به جامعۀ فردگرا، خوداندیش و بی همزبانِ غرب وارد می شود؛ در چه وضعیتی قرار خواهد داشت. او در خلاواره گی گسست از گذشته و بی انسی با وضعیتِ جدید قرار می گیرد و توافقش با این وضع جدید، سالها زمان نیاز دارد. چنین آدمی، از یکسو با جامعه یی که در آن رشد یافته بود، با احساسات، عواطف، زبان، فرهنگ، خانواده و مردم؛ به یکباره گی قطع تعلق می کند؛ از سویی هم، با جامعۀ ماشینی، مدرن و بیعاطفۀ دنیای جدید هنوز بیگانه است. او در خلای این و آن قرار می گیرد و چاره یی جز تحمل و ناچاری در خود نمی بیند. او در چنین خلایی، به اتکا و پشتوانهیی ضرورت دارد که جز دین و ادبیاتِ پُربارِ عرفانی گذشتۀ او، چیز دیگری نمی تواند جلیس لحظه های تنهایی او گردد. از همین جاست که مهاجرین در این کشورها، بیش از کشور خودشان، به دین می گرایند و حتا آنانی که ذهن ریاضیکی نیز دارند، به دین و ادبیات عرفانی پناه می برند.
از طرفی هم، بسیار اتفاق می افتد که وقتی گروه ها در اقلیت واقع شوند، سعی وافری در جهت تثبیتِ هویت و جایگاهِ خویش به خرچ می دهند و بیش از گروه هایی که اکثریت دارند، همبسته گی و هم یاری میانِ آنها عمومی میشود. نبود هم چشمی و مراوده میان فامیل های مهاجر، کمبود دیگری ست که پیوسته احساس می شود و تمامیت زنده گی را زیر چتر می گیرد. اگر شما خانمی را در نظر آورید که با شوهرش در یک خانه و به روش تقریباً سنتی به زنده گی دوام می دهد و هیچ خویش و قریبی نیز با آنها نیست؛ آنگاه می توانید حس تنهایی و بی کسی های او را لمس کنید. وقتی هم چشمی در میان نباشد و جمع و آمدی میان فامیل ها وجود نداشته باشد، ذوق ها می میرند و احساسِ حیات در درون آدمی فروکش می کند. آدمی با یک چشم به خود و با چشمِ دیگری به مردم عمل می کند. مثلاً؛ وقتی شما لباس می خرید، هدف از آن تنها ضرورتی نیست که به آن وجود دارد؛ بلکه نگاه دیگران به شما نیز برای شما اهمیت می یابد. توجه به قضاوت دیگران در قبال خود، همواره مهم است. این اهمیت را زنان بیش از مردان احساس می کنند. بنابراین، ذوق آنها نیز در غربت و دوری از نزدیکان و مردمانِ کشورشان آسیب می بیند و خود او نیز از این ناحیه احساسِ ناآسوده گی می کند.
نبودِ دیگرانی که در مورد اشیای زینتی ما نظر دهند، انگیزۀ خرید چنین چیزهایی را فرو می کاهد و میل به زنده گی به سردی می گراید. از آنجایی که قضاوت دیگران برای خانم ها شاید به دلیل ظرافتِ عاطفی و احساسی شان – پُراهمیت تر است، از خانم ها مثالی می زنیم. فرض کنید خانم مهاجری برای خودش گردن بند الماس خریداری کند، آنگاه این پرسش در ذهنِ او دور می زند که: «خریدن چنین گردن بندی به چه هدفی صورت گرفته است؛ آیا دیدن دیگران را نیز می توان یکی از اهداف به حساب آورد؟». بسیار طبیعی ست که یکی از اهداف اشیای تزیینی، در معرض دید قرار گرفتنِ آنهاست. هرگاه دیده گان بیننده یی وجود نداشته باشد، میل به چنین اشیایی نیز در حالت احتضار قرار می گیرد و این، یکی از عمیق ترین آسیب های روحی یی ست که زندهگی در غربت به میان می آورد. زنده گی این چنینی همانند فلمی ست که بیننده یی جز خود کرکترِ مرکزی ندارد و کرکتر مرکزی فلم نیز بهدلیل آنکه دیده گان ناظری وجود ندارد – بی باکانه، تسامح کارانه و دلواپسانه نقش بازی می کند.
القصه، متافیزیک در حوزههای عمومی مرده است و انسان چنان در چنگال طبیعت فرو رفته است که دمی و لحظهیی به مابعدالطبیعه نمی نگرد تا با حقایق دیگری آشنایی یابد که همه را به زیر سقفِ خود کشیده و به همۀ دانشهای دیگر بشری کلیت و جهت میبخشد. شریعتی که در فرانسه بود، بیشتر مثنوی میخواند و دلیل آن را نیز قحطی معنوییی میدانست که در آن جامعه موج میزد. در جوامعی که قحطی معنویت همه جا حضور داشته باشد، گرایش به معنویت بیشتر احساس میشود و انسان برای رهایی از قحطیزدهگی، به سرچشمههای معنوی گذشتهاش پناه میبرد تا عطش معنویتگراییاش را فرو بنشاند. اینجا بیدلی نیست تا لنزی به چشمانِ ما بندد و درونِ واقعیت ها را نشان دهد و ما را به درون واقعیتهایی که ظاهر آنها برای ما نمودار شده است، رهنمون شود.
یک نخل از این گلستان از خویش با خبر نیست
سر در هواست خلقی از پیش پا ندیدن
هستی را کسی به تجربه نمیگیرد و صدای نای مولوی در هیچکجای این ناکجاآباد به گوش نمیرسد. صدای ملکوتی منابر نیز خاموش است و کسی، کسی را به خداپرستی، اندیشیدن و وصل شدن به حقایق فرامادی فرا نمیخواند. برتراندراسل درست گفته بود که وقتی آفات و مصایب در جامعهیی بالا گیرد، گرایش به دین نیز فزونی میگیرد. آری؛ تا اینجا سخنِ او درست است و عکس سخنِ او نیز درست است. دین، دردها و آلام بشر را تسکین میبخشد و آن را تحملپذیر میسازد. دردها نیز انسان را به دین صدا میزنند و از این منظر، نعمتی الهی به حساب میآیند. انسان بینیاز و بیدرد، در پندار کمال فرو میرود و هرگز ضرورتِ دینورزی و خداپرستی را نمیداند. او در فرجام، همچون فرعون ندای خدایی سر خواهد داد. مصایب و شرور در عالم، از یک زاویه نعمتی اند که برای هرکسی داده نمیشود و انسان نیز به گواهی قرآن، جز در مواجهه با دردها و آفات مهارنشدنی به دین خالصانه برگشت نمیکند. مگر آنهایی که استثنا اند و لحظه یی از خدا غفلت نمیورزند. این سخن از مولوی است که نقصها آیینۀ کمال اند و از این رهگذر نعمتی شمرده میشود که خدا به هر کسی ارزانی نمیکند. مولوی در داستان آیینه آوردنِ مهمان به حضرت یوسف، این مسأله را به روشنی توضیح میدهد. او با بیان ارزش معرفتی اضداد در عالم، نیستی را آیینۀ هستی و نقصها را آیینۀ کمال معرفی میکند. اگر نقصی نباشد، کمالی نخواهد بود. اگر نیستی نبود، هستی حضور و معنایی نداشت. اگر همه کمال میبود، کمالی وجود نمیداشت؛ چنانکه در نبودِ تصورِ نیستی نیز هستی معنایش را از دست میدهد. در نبودِ معنویت است که میتوان جایگاه و ارزشِ معنویت را فهمید و به بلندای مقام مولوی در این زمینه همچنان پی برد.
نقصها آمد مبادی کمال
آدمی کامل شود از انفعال
مریمی از نقص آبستن بدان
حامل روح خدا گردید هان
و یا:
سایه را در سایه نتوان یافتن
سایه را در نور آسان یافتن
سایه را در سایه جستن غافلیست
سایه را در نور جستن عاقلیست
و یا به قول بیدل:
که میداند کجا رفتند گلچینان بازارت
هم از خورشید میباید سراغ سایه پرسیدن
آری، چنانکه نیستی و نقص آیینۀ هستی و کمالاند، معنویت نیز در نبودِ آن نمودار میشود و گرایش به آن، در فقدان آن والایی مییابد.
اینجا در فرانسه، میان جهانبینی و نوع زندهگی مردم پیوند صادقانهیی برقرار است و شاید بناخواست این دو باهم ربط یافتهاند. نگاه مکانیکی به جهان، بر انسان نیز سایه افکنده است و زندهگی به نظم مکانیکی و خودسامانیافتۀ عجیبی درآمده است. زندهگی ساعت واره و ماشینی چیزی از نظم مکانیکییی که بر جهان حاکم پنداشته میشود، کم ندارد. حکومت ماشین بر زندهگی همان حاکمیت قوانین مکانیکی بر جهان است. تفسیر جهان بر اساس قواعد مکانیکی، نتایج ویرانگری بر تبیینهای متافیزیکی جهان بر جای گذاشت. ماشینی شدنِ زندهگی نیز به راندهشدن فکر علت اولی و غایی از زندهگی انجامید.
پرسش های بنیادین بشر
اینکه «از کجا آمدهایم؟ نسبت ما با جهان چیست؟ و سرنوشت مختومِ ما چه خواهد بود؟» پرسشهایی بنیادین و درازدامنیاند که اذهان بسیاری را در طول تاریخ به چالش طلبیده و انسان بماهو انسان، خودش را با آن مواجه میدیده است. اما زندهگی ماشینواره ، حضور مواجهۀ انسان را با این پرسشها از او گرفته و او را همچنان سرگرمِ کار و روزمره نگه داشته است. او با پرسش از نقطۀ آغازِ خود چندان آشنا نیست، و هرازگاهی هم که سوالی نسبت به گذشته و هویت تاریخی او به صفحۀ ذهنش خطور کند، به نظریه های علمی و از آن جمله به تیوری تکامل داروین پناه میبرد و پاسخ پرسشهای متافیزیکی را ـ برای فرار از متافیزیک ـ در دامن علم جستوجو میکند و این راه به ترکستان است. او صحتِ اندیشههای داروین را تصدیق کرده است، در حالی که ابطال پذیری و یا هم امکان ابطالپذیری بخش عمده یی از گزاره های علمی همواره وجود دارد. اگر فرض را بر صحت نظریات داروین بگذاریم، بازهم امکان ابطال دیدگاه او همواره وجود خواهد داشت؛ چون نظریۀ او بر مبنای آزمایش و تجربه استوار است و این دو، محدودیت هایی دارند که از چشم صاحبانِ اندیشه پوشیده نیست. همیشه تمامی شرایط لازم برای یک آزمایش فراهم نیست و آزمایش نیز همواره تحت سقفِ محدودیتهایی است که سنتها، آموزههای پیشین، عینیت تاریخی و زبان بنا نهادهاند. این منظر است که شماری پستمدرنها از نسبیتِ گزارههای علمی سخن گفتهاند و عوامل موثر بیرونی بر تجربه را دلیلی بر نسبیت برآیندِ تجربه
Comments are closed.