فصل بهار می‌رسد

گزارشگر:چهارشنبه 26 حوت 1394 - ۲۵ حوت ۱۳۹۴

mandegar-3هان تو نگر جهان را فصل بهار می‌رسد
سوی چمن نظر نما گل به هزار می‌رسد
غنچه جوانه می‌زند سوی تو شانه می‌زند
پُر بنما پیاله را وقـت خمار می‌رسد
چشم من است سوی تو، عشق من است روی تو
رو بـنما به سوی من، روز شمار می‌رسد
ره چو به سوی ما کنی غلغله‌یی به پا کنی
ای که چه شادی‌یی بـوّد روزی که یار می‌رسد
من که بهار دیده‌ام، روی نگار دیده‌ام
شادم و خرّمم از آن او به قطار می‌رسد
بوی بهار را نگر، شوق نگار را نگر
طرف چمن گذر نما، نور نثار می‌رسد
باز جهان جوان شده، فرحت آسمان شده
سوی زمین نظر گشا نقش و نگار می‌رسد
کشت بکن بکار تو پشت مکن به کار تو
بزرگر جوان من، فرصت کار می‌رسد
سال گذشته شد نهان سال جدید شد عیان
سال به پیش روی را صلح و قرار می‌رسد
صلح امید ما بـوّد نور و نوید ما بـوّد
آرزوی بشرکشی بر سر دار می‌رسد
گرچه به کشورم کنون هست بهار ما زبون
میکـنمش ز غم برون وقـت شکار می‌رسد
خالق و رهنمای من رحم نما برای من
خود تو بگو که آرزو کی به کنار می‌رسد
«بابـر» بی‌نوا منم آدم پُرخطا منم
قسمت من ز لطف تو نور، نه نار می‌رسد
عطاءالرحمن بابر

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.