در غیبتِ فلسفه

گزارشگر:عباس نقاوت / شنبه 14 حمل 1395 - ۱۳ حمل ۱۳۹۵

mandegar-3حکیمی که در قرن پنجم قبل از میلاد در خیابان‌های آتن گردش می‌کرد و باورهای جزمی مردم را مورد شک و تردید قرار می‌داد، با پرسش‌های نقادانه و پی در پی‌اش، دانشی را پایه‌ریزی کرد که از آن به فلسفۀ غرب تعبیر می‌کنیم. او با روش جدلی و دیالکتیکی، گرامی‌ترین باورهای مردم را مورد پرسش قرار می‌داد. سقراط می‌گفت: شما سال‌ها به‌خاطر عدالت خون‌ ریختید، آیا می‌دانید عدالت چیست؟ شما از شجاعت حرف می‌زنید، آیا می‌دانید شجاعت چیست؟ شما خود را فضیلت‌پیشه قلمداد می‌کنید، آیا می‌دانید فضیلت چیست؟
سقراط مدعیان دانش را با پرسش‌های پی در پی زیر سوال قرار می‌داد و نادرستی تعاریفِ آنها را آشکار می‌ساخت. او خود را به خرمگسی تشبیه می‌کرد که با نیش زدن به اسب‌های تنبل، آن‌ها را وادار به دویدن می‌کند. در دفاعیۀ سقراط، شأن فعالیت چنین وصف شده است: مرا خدا به یاری شهر شما فرستاده است – و اگرچه مسخره می‌کنید- مَثَل شما مَثلِ آن اسب بزرگ و اصیلی است که به سبب فربهی، به تن‌آسایی گراییده و نیاز دارد که خرمگسی او را بگزد تا به جنبش درآید. مرا نیز خدا برای آن فرستاده است که همواره شما را بجنبانم و برانگیزم و سرزنش کنم… اگرچه از سخن‌های من خواهید رنجید و چون کسی که از خواب خوش بیدارش کرده باشند، برخواهید آشفت. (تاریخ فلسفۀ سیاسی، جورج کلوسکو، ۸۵ )
خردورزی و عقل‌ورزی که عشق جنون‌آورش بود، او را به فیلسوف مشهور ساخت. فلسفۀ وی به دست شاگردش افلاطون دستگاه‌مند و روشمند گردید. بنابرین می‌توان فلسفه را دانشی عقلی و روشمند که اجزای آن با یکدیگر پیوند منطقی دارد و در نتیجۀ فکر آزاد بشر و بدون پیش‌فرض‌ها به‌دست آمده است، تلقی کرد؛ یعنی فلسفه کوششی است برای نشاندن معرفت نسبت به خدا، جهان و انسان به جای گمان نسبت به این‌ها. فلسفه، اساساً نه به معنی تملک حقیقت، بلکه جست‌وجوی حقیقت است.(فلسفۀ سیاسی چیست، لئواشتراوس،۳) این جست‌وجوگری بیش از همه در روح بزرگ سقراط تجلی یافته بود. پرسش‌گری بی‌پایان را می‌توان شاخصۀ برجستۀ زنده‌گی فیلسوفانۀ او نام برد. اهمیت سقراط در ارایۀ نظریات او نیست، بلکه اهمیت او بیش از همه به پرسش‌گری و نقادی اوست؛ آن‌چه از آن امروز در زنده‌گی ما خبر نیست و همه چیز را بدون دلیل می‌پذیریم.
فلسفۀ سقراطی فراز و نشیب‌های مختلف را پشتِ سر گذاشت و در دوران مدرن منجر به علم مدرن گردید. فلسفه سرچشمۀ همۀ رشته‌های علوم اجتماعی امروز است؛ از این سبب فلسفه را مادر همۀ علوم می‌دانیم. به تعبیر دیگر، پروژۀ رنسانس و عقل‌گرایی مدرن ریشۀ آتنی دارد، اگر رنسانس هیچ چیز را از یونان نگرفته باشد، حداقل عقل‌گرایی آن مدیون یونان است. اگر دانش غربی را به درختی با شاخ و برگِ فراوان تصور کنیم، بدون شک ریشه‌های این درخت به وسیلۀ سقراط، افلاطون و ارسطو آبیاری شده است. دموکراسی به عنوان پویاترین نظام سیاسی که تا هنوز بشریت تجربه کرده است و طرف‌دارانش مثل فوکویاما آن را پایان تاریخ قلمداد کردند؛ نظام سرمایه‌داری ـ صنعتی که ماکس وبر در کتاب “اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری” نهایت زنده‌گی سودورزانه، محاسبه‌گر و عقلانی دانست؛ تولد حجم گستردۀ مطالعات در حوزۀ علوم انسانی و علوم طبیعی که منجر به شاخه‌های مختلف علوم گردیده و به وسیلۀ اندیشمندان زیادی رشد و نمو داده شده است، همه مدیون نظریاتِ یونانیان است. سایۀ نظریات سقراط، افلاطون و ارسطو هنوز هم در اکثریت حوزه‌ها احساس می‌شود و در یک کلام، نه تنها علوم اجتماعی، تکنالوژی، توسعه و دموکراسی، بلکه تمام پروژۀ مدرنیسم مدیون تعقل‌گرایی آن‌هاست.
در مرحلۀ دوم، پروژۀ مدرنیسم بر سایر کشورها نیز تأثیر وارد نمود و امواج مدرن شدن در اکثر کشورهای پیرامون آغاز گردید. اما مسلماً ورود فرهنگ نو به کشورهای پیرامون خالی از چالش نبوده است. برخی کشور تنها عقلانیت ابزاری و تکنولوژی را وارد کردند؛ ولی برخی دیگر برعلاوۀ تکنولوژی، فلسفه و علوم اجتماعی را نیز تا حد ممکن وارد ساختند. ورود توسعۀ صنعتی و تکنولوژی بدون پشتوانۀ تیوریکی مستحکم، خطر انهدام را بیشتر می‌سازد. افغانستان از جمله کشورهایی‌ست که تکنولوژی مدرن را وارد کرده است اما ساختارهای فوق‌العادۀ سنتی آن پابرجاست. در حالی که ما بیش از آن که به ابزارهای تکنولوژی چون هواپیما، موتر، انترنت و غیره نیاز داشته باشیم، به فلسفه نیاز داریم؛ زیرا گفتمان دانش سقراطی و فلسفی که زیربنای توسعه است، در کشور ما غایب است.
به نظر من، تأسیس دانشکدۀ فلسفه و افزایش کریدتِ تاریخ فلسفۀ سیاسی در دانشگاه‌های افغانستان، از نیازهای اساسی است. متأسفانه در دانشگاه‌های افغانستان فلسفه جدی گرفته نمی‌شود و مورد بی‌مهری قرار گرفته است. فضای دانشگاه‌های افغانستان را قرائت‌های سنتی خشک تسخیر کرده، خردورزی و تعقل‌گرایی گفتمانی حاشیه‌یی شده است. کامنت‌های فیس‌بوکی جوانان و بحث‌هایی از قبیل حرام خواندنِ نوروز، تجلی بارزِ این ناعقلانیت است. تعقل نکردن و نافلسفیدن در تمام زاویه‌های زنده‌گی دانشجویانِ افغانستانی آشکار است.
بدون فلسفه نه تنها نمی‌توانیم دموکراسی و ابزارهای تکنولوژیک را جذب کنیم، که حتا از جذب رشته‌های علوم اجتماعی چون جامعه‌شناسی، روان‌‌شناسی، اقتصاد و غیره عاجزیم؛ زیرا دانشجو با یک پیش‌فرضِ از قبل تعیین‌شده و سنتی وارد دانشکده‌های علوم اجتماعی شده و به دلیل چپترهای عتیقه، درس‌های خسته‌کننده و پراکندۀ استادان، با دیدی خصمانه‌تر، سنتی‌تر و پُربغض‌تر فارغ می‌شود. برای عبور از چنین وضعیتی، بیش از همه به فلسفه نیاز است. برای رستگاری باید به دامنِ فلسفه چنگ بزنیم. بدون فلسفه نمی‌توانیم افغانستان را از گودال خون، باروت و خشونت نجات دهیم.
بیرون از دانشگاه، در جامعه نیز ناعقلانیت در تمام زاویه‌های زنده‌گی اجتماعی افغانستانی‌ها دیده می‌شود. ول‌خرجی در مراسم عروسی، فاتحه‌گیری، سفرهای زیارتی، تولید مثل فراوان و درآمد اقتصادی ناچیز، از جمله مظاهرِ این ناعقلانیت هستند که اقتصاد خانواده‌ها را ویران ساخته است. از طرف دیگر، از محاسبۀ عقلانی در زنده‌گی اقتصادی خبری نیست و اگر به عللِ مهاجرت‌ها نگاه شود، بیشتر آن‌ها علل اقتصادی دارند تا امنیتی. ثانیاً، از لحاظ فرهنگی و دینی، مطلق‌گرایی دینی و قرائت ملاعمری از مذاهب، تقابل مذهبیِ بی‌پایان را در کشور به ارمغان آورده است که بیشترین ناامنی‌ها و جنگ‌های فرقه‌یی، ریشه در این‌جا دارد. ثالثاً، فرهنگ تمامیت‌خواهی و انحصارطلبی قدرت، مانع ثبات و سامان در ساختار سیاسی کشور شده. رابعاً، لباس تنگ قومیت و قبیله مانع تشکیل ملتِ واحد شده است. برای از بین بردنِ این ناعقلانیت‌های شیوه‌های زیست افغانی، به فرهنگ تعقل‌گرا و خردگرا ضرورت داریم. جز به کمک فلسفه؛ فرهنگ خردگرا، محاسبۀ عقلانی و سودورزانه در زنده‌گی ما پدیدار نمی‌شود. در راستای نهادینه کردن خرد و فلسفه، دانشگاه‌ها مسوولیتِ اول را دارد. محو ناعقلانیت‌ها را باید از دانشگاه‌ها آغاز کنیم. دانشگاه‌های افغانستان کارکرد انفعالی و بدون تحرک دارند، با افزایش گفتمان‌های فلسفی می‌‌توان به کالبدِ خستۀ دانشگاه‌ها جانِ دوباره بخشـید.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.