احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





کنایه و امثال در رنگین‌کمانِ شعرِ حافظ

گزارشگر:پرتو نادری/ دوشنبه 30 حمل 1395 - ۲۹ حمل ۱۳۹۵

بخش نخست/

mandegar-3نمی‌دانم آیا می‌توان در میان چه‌گونه‌گیِ دید کودکان و دید شاعران از جهان، همگونی‌هایی را مطرح کرد و آن‌ها را با هم مقایسه نمود! شاید بتوان و شاید هم گروهی به سخریه برخیزند که شاعری کودکی نیست. با این حال، شاید بتوان گفت که بهترین شاعران جهان همان‌هایی‌اند که توانسته‌اند احساس و عواطف کودکیِ خود را هم‌چنان نگه دارند و سفرهای ذهنی و روانی‌شان به گذشته و حال تندتر و بیش‌تر از دیگران است. از این دیدگاه گویی شاعران کودک باقی می‌مانند و کودکی کردن را خوب می‌دانند. گم شدن احساس و عواطف کودکی، در حقیقت گم شدن شفافیت روان آدمی است. آن‌جا که شیشه‌های روان آدمی را زنگار برمی‌نشیند، جهان و زنده‌گی شفافیت خود را برای ما از دست می‌دهند. جهان در آیینه‌های ذهن و روانِ ما سیمای غبارآلودی پیدا می‌کند و این تصویر غبارآلود نمی‌تواند در ما، آن هیجانی را که سرچشمۀ لذت همیشه‌گی از زنده‌گی است، ایجاد کند.
کودکان جهان را زیباتر از بزرگان می‌بینند؛ گویی آن‌ها جهان را همراه با افسانه‌ها و اسطوره‌های آن نگاه می‌کنند. این افسانه‌ها و اسطوره‌ها بسیار زیبا و لذت‌بخش‌اند. شاید کودکان ذهنی بزرگ و افسانه‌ساز دارند؛ ولی بزرگان به افسانه‌های آن‌ها گوشی نمی‌نهند. ذهن آن‌ها پُر است از چنین افسانه‌های شیرین. هر چیزی را که می‌بینند، برای آن افسانه‌یی می‌سازند. ذهن آن‌ها پر است از پرسش‌های گوناگون، و آن‌ها برای این پرسش‌ها پاسخ‌هایی جست‌وجو می‌کنند. گویی به نوعی به اسطوره‌سازی می‌پردازند؛ آن‌گونه که انسان اولیه می‌ساخت. جهان آن‌ها بیش‌تر از جهان بزرگان، افسانه‌یی و اسطوره‌یی است.
چنین است که در آغاز، زبان کودکان با زبان بزرگان یکی نیست. کودکان وقتی برای اشیای پیرامون و حتا پدر و مادر خود نام‌گذاری می‌کنند، این نام‌ها با نام‌های قراردادشده متفاوت است. بدون شک کودکان این نام‌ها را در چهارچوب احساس، عواطف و جهان رنگینِ ذهنیِ خود به وجود می‌آورند.
نام‌گذاری به اشیای پیرامون خود، نوعی آفرینش و ایجاد است. گویی انسان در کودکی خود با آن دید متفاوتی که با بزرگان دارد، نخستین شعرهای خود را می‌سراید.
یگانه نیرویی که جهان ذهنیِ کودکان و کاخ بلند افسانه‌ها و اسطوره‌های آن‌ها را درهم می‌ریزد، پدر و مادر است. پدر و مادر واژه‌هایی را که آن‌ها در ذهن دارند یا برای نام‌گذاری اشیا ایجاد کرده‌اند، با مداخلۀ خود از بین می‌برند و صورت قراردادشدۀ آن را به او یاد می‌دهند. گاهی چه‌قدر دشوار است که ما کودکان را ناگزیر از آن می‌سازیم که به مانند بزرگان سخن بگویند و حتا بیاندیشند.
در این‌جا پدر و مادر در نقش همان منتقدان عقلِ کل ظاهر می‌شوند که از شاعر و نویسنده می‌خواهند و حتا تحکم می‌کنند تا به جهان همان‌گونه نگاه کنند که منتقد نگاه می‌کند، یا جهان و زنده‌گی را همان‌گونه بیان کنند که منتقد می‌خواهد.
این‌که چرا کودکان بر اشیا نام‌های دیگری می‌گذارند، برای آن است که نگاه آن‌ها به جهان در مقایسه با نگاه بزرگان، گونۀ دیگری است. درخشیدن ستاره‌گان در آسمان، توفان دریاها، طلوع و غروب خورشید، حرکت ابرهای سپید در آسمان آبی، صدای پرنده‌گان، بهار، برف‌وباران، رعدوبرق، پرسش‌ها و خیالاتی دیگرگونه‌یی را در ذهن کودکان ایجاد می‌کند و آن‌ها برای هر یک از این پدیده‌های طبیعت، افسانه و سرگذشتی می‌سازند و نامی می‌گذارند.
شاید در همین نقطه بتوان در میان کودکان و شاعران نوعی اشتراک ذهنی را مطرح کرد. برای آن‌که دید شاعران از جهان نیز با دید یک انسان عادی، متفاوت و دیگرگونه است؛ همان‌گونه که دید کودکان نیز چنین است.
شاعر جهان را دیگرگونه می‌بیند و جهان ذهنیِ او با جهان ذهنی یک انسان عادی بسیار متفاوت است و چنین است که زبان او نیز با زبان قراردادشده متفاوت است. زبان شعر، زبانی‌ست جدا از زبان عادی. بسیاری از هنجارهای زبانی در شعر برهم زده می‌شود. واژه‌ها مفهوم و معنای دیگری در شعر پیدا می‌کنند. چنین است که گاهی تنها با فهمیدنِ معنای قاموسیِ کلمه‌ها در شعر شاعران نمی‌توانیم به مفهوم شعر آن‌ها پی ببریم. برای آن‌که آن کلمه‌ها در شعر هویت و تشخص دیگری پیدا کرده و دلالت بر چیز دیگری دارند.
حافظ وقتی در یکی از شب‌های روشنِ بهار به آسمان آبی و ماه نو نگاه می‌کند، آسمان و ماه نو او را به یاد اعمالی که انجام داده است می‌اندازد. آسمان را کشتزاری می‌بیند، کشتزاری که او خود کشته است:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو
غیر از این، شاعر با استفاده از کنایه، مجاز، استعاره و شگردهای تصویرسازی به واژه‌ها مفاهیم دیگری می‌دهد.
مثلاً وقتی که حافظ می‌گوید:
نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان
نیم شب مست به بالین من آمد بنشست
در این‌جا نرگس دیگر همان گلی نیست که در میان آب می‌روید؛ بلکه نرگس در این شعر معنای مجازی یافته که عبارت از چشم معشوق است.
شاعر همین معنای مجازی نرگس را می‌خواهد، نه معنای حقیقیِ آن را. پس نرگس می‌شود چشم. حالا اگر کسی برود در قاموس‌ها، نرگس را بشناسد که چه‌گونه گلی است، آن‌گاه حیرت‌زده خواهد شد که این گل چه‌گونه عربده‌جویی می‌کند؛ اما وقتی دریابد که در این‌جا صنعت مجاز به کار رفته و نرگس همان چشم عربده‌جوی معشوق است، آن‌گاه می‌توان گفت که او به زبان شعر پی برده است.
چنین است که زبان شاعر نسبت به زبان دیگران، گسترده‌تر است و ژرفا و زیباییِ بیش‌تری دارد. نخست شاعران با استفاده از کنایه، مجاز و استعاره می‌توانند به واژه‌گان مفهوم مجازی بدهند. گویی هر واژه در نزد شاعر علاوه بر معنای حقیقی، دارای معنای مجازی نیز است.
ترکیب‌سازی وسیلۀ دیگری است که شاعران می‌توانند جهت بیان اندیشه و عواطف خود، دامنۀ واژه‌گان را بیش‌تر گسترش دهند. چنین است که شعر را نوعی رستاخیز در زبان نیز تعریف کرده‌اند. شعر معیارهای دستوری زبان را برهم می‌زند. عواطف و دنیای درونیِ پیچیدۀ شاعران، خود سبب می‌شود تا ترکیب‌های گوناگون و گاه پیچیده‌یی به میان آید.
کاربرد کنایه و مجاز، یکی از شیوه‌هایی است که شاعران به وسیلۀ آن‌ها دامنۀ مفاهیم واژه‌گان را در شعر خود افزایش می‌دهند. در رنگین کمان شعر حافظ، کاربرد کنایه و امثال جایگاه قابل توجهی دارد. شمار زیادی از این کنایه‌ها و امثال هنوز هم در میان مردم افغانستان رواج دارد و مردم در گفتار روزمرۀ خویش از آن‌ها استفاده می‌کنند.
در این نوشته به برسی کنایه و امثال در شعر حافظ پرداخته می‌شود؛ اما نخست مطالبی در ارتباط با کنایه، پیوند و تفاوت آن با مجاز بیان خواهد شد.
 کنایه، پیوند و تفاوت آن با مجاز
کنایه، پوشیده سخن گفتن را گویند دربارۀ امری، و در اصطلاح سخنی را گویند که دارای دو گونه معنی باشد: نخست معنی نزدیک یا معنی حقیقی، دیگر معنی دور یا معنی کنایی. چنین است که دریافتنِ مفهوم کنایی را به دریافتنِ مروارید در صدف همانند کرده‌اند. باید پوستۀ صدف را از میان برداشت تا به مروارید دست یافت. به همان‌گونه در کنایه، ذهن خواننده باید از معنیِ حقیقی آن‌سوتر برود تا برسد به مفهوم کنایی. جست‌وجوی معنیِ کنایی و رسیدن به آن، خود سبب ایجاد نوعی لذت ادبی در خواننده می‌شود.
دکتر شفیعیِ کدکنی در کتاب «صور خیال در شعر فارسی» کنایه را یکی از صور خیال در ادب و شعر هر زبانی می‌داند که از دیرباز اهل ادب و منتقدان به اهمیت و میزان تاثیرِ آن در اسلوب بیان توجه داشته‌اند. او در همین زمینه می‌نویسد:
«کنایه یکی از صورت‌های بیان پوشیده و اسلوب هنری گفتار است، بسیاری از معانی را اگر با منطق عادی گفتار ادا کنیم، لذت‌بخش نیست و گاه مستهجن و زشت می‌نماید. از رهگذر کنایه می‌توان به اسلوب دلکش و موثر بیان کرد.»
چنین است که از قدیم کنایه را رساتر از تصریح خوانده‌اند.
نویسنده یا گوینده کنایه را باید به گونه‌یی به کار گیرد که ذهن خواننده یا شنونده بتواند از معنی نزدیک به معنی دور برسد. مثلاً وقتی گفته می‌شود «تنگ‌چشم» به مفهوم انسان حریص و حسود است، نه انسانی که چشمان تنگ و کوچک دارد.
کنایه با مجاز همانندی دارد؛ اما یک چیز نیستند و تفاوت‌هایی دارند. برای آن‌که مجاز محتاج به قرینه است. مجاز بدون قرینه وجود ندارد. قرینه سبب می‌شود تا شنونده یا خواننده از لغت، معنی مجازی یا دور آن را اراده کند، نه معنی حقیقی و نزدیک را. دکتر سیروس شمیسا در کتاب «بیان» در رابطه با مجاز می‌نویسد:
«اولاً باید قرینۀ لفظی وجود داشته باشد تا به ما بفهماند که لغت در معنیِ خود به کار نرفته است و ثانیاً باید بین معنی اولیه و ثانوی لغت، ارتباطی (علاقه‌یی) باشد.»
در حالی که به قول دکتر کدکنی:
«کنایه هیچ منافاتی با ارادۀ حقیقت ندارد» یعنی می‌توان از کنایه هم معنی حقیقی و هم معنی کنایی آن را اراده کرد. مثلاً اگر تنگ‌چشم کنایه‌یی است برای انسان حریص و بخیل، در جهت دیگر می‌تواند مفهوم اصلیِ آن را که «انسانی با چشمان کوچک و تنگ» است نیز ارایه کند.
چنین است که تمام شاعران نمی‌توانند به گونه‌یی موثر از کنایه استفاده کنند؛ آن شاعرانی در این زمینه می‌توانند بیش‌تر موفق باشند که بیش‌تر با زبان و ظرفیت‌های آن آشنا هستند. در هر زبانی گاهی چنان کنایه‌هایی وجود دارد که جز اهل زبان، دیگران کم‌تر می‌توانند آن را درک کنند.
آن‌گونه که گفته شد در مجاز موجودیت قرینه سبب می‌شود تا از لغت معنی مجازی آن اراده شود. در جهت دیگر قرینه نیز سبب می‌شود تا ذهن انسان از معنی مجازی به معنی حقیقی یا نزدیک برنگردد. یعنی این‌جا نمی‌توان هر دو معنی را اراده کرد، در حالی که در کنایه آن‌گونه که گفته شد، می‌شود هر دو معنی «حقیقی و کنایی» را اراده کرد.
کنایه از نظر ساختار، گاهی یک عبارت است؛ یعنی یک ترکیب و گاهی هم به شکل یک جمله ظاهر می‌شود. واژه‌های بسیط نمی‌توانند کنایه باشند.
کاربرد کنایه شاعر را کمک می‌کند تا آن‌چه را که در ذهن دارد، به گونه‌یی موثر و زیبا بیان کند. کنایه در شعر سبب فشرده‌گی زبان می‌شود.
دکتر سیروس شمیسا در کتاب بیان در پیوند به اهمیت کاربرد کنایه در سبک‌شناسی می‌نویسد:
«توجه به کنایات در سبک‌شناسی مهم است؛ زیرا فقط کسانی که به زبان تسلط کافی دارند می‌توانند از این باب استفاده کنند. در شاهنامۀ فردوسی و در آثار مولانا و عطار که زبان مادری آنان فارسی دری بود، کنایات بی‌شماری آمده است. حال آن‌که آثار برخی از این نظر بسیار فقیر است.»
در ارتباط با ناهمگونی‌های کنایه و مجاز این نکته را نیز باید گفت که کنایه‌ها بیش‌تر ریشه در فرهنگ عامیانه دارند. به مفهوم دیگر، کنایه بیش‌تر مال مردم است و شاعران آن را از مردم می‌گیرند. در حالی که مجاز ساختۀ ذهن شاعران است. با این‌همه شاعران در شعر خود نیز دست به ایجاد کنایه می‌زنند.
پژوهش اندر باب چه‌گونه‌گیِ کاربرد کنایه‌ها در شعر شاعران، ما را به ریشه‌های آن در فرهنگ عامیانه می‌رساند. در مقابل، مجاز به وسیلۀ شعر شاعر در میان مردم راه پیدا می‌کند. مجاز را ذهن تصویرساز شاعران ایجاد می‌کند و سیر حرکت آن از شاعر به سوی مردم است، در حالی که کنایه از سوی مردم به سوی شاعر حرکت می‌کند. شعر حافظ از نظر کاربرد کنایه و مجاز، شعری است غنی که این امر به زیبایی و ژرفناکیِ شعرِ او افزوده است.
 پاره‌یی از کنایه‌ها در شعر حافظ
در این نوشته به پاره‌یی از کنایات آمده در شعر حافظ اشاره می‌شود. البته این کنایه‌ها بیش‌تر رنگ‌وبوی مردمی دارند. همان‌گونه که پیش از این نیز گفته شد، شمار زیادی این کنایه‌ها هم‌اکنون در میان مردمان افغانستان رواج دارد و می‌توان آن را از زبان مردم در این یا آن کوی و برزن شنید.
 سیه‌کاسه
کنایه از انسان ممسک و نان‌کور است که به گفتۀ مردم، گاهی کسی نتوانسته است تا لب نانی از خوان او بشکند.
برو از خانۀ گردون به‌در و نان مطلب
کاین سیه‌کاسه به آخر بکشد مهمان را
به همین‌گونه، کنایه‌های سیه‌زبان (انسانی که پیوسته از زبانِ او سخنان و خبرهای شرارت‌آمیز برمی‌آید)، سیه‌گلیم (انسان بدبخت و تیره‌روز) و سیه‌درون (انسان حسود و بخیل و مضر) نیز در میان مردم وجود دارد.
 آب رو
کنایه از شأن، وقار، بزرگی و اعتبار آدمی است؛ چنان‌که می‌گویند همه‌چیز را می‌توان دوباره به‌دست آورد، مگر آب روی از دست رفته را. به آنانی که اعتبار و حیثیت خود را از دست می‌دهند، انسان بی‌آب‌رو می‌گویند.
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه ز نخدان شما
در غزل دیگر:
آب رو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم
در این شعر نامۀ سیاه خود کنایه از تقدیر و بخت بد است.
آب رخ نیز در این‌جا به مفهوم آب روی است.
حافظا آب رخ خود به در سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
قاضی حاجات کنایه از پروردگار عالمیان است. در پیوند به آب رخ یا آب رخ ریختن در میان مردم این مثل نیز وجود دارد که می‌گویند: «مروارید یک آب دارد؛ آبش که ریخت، دیگر هیچ است.»
 شکست بازار
کنایه از بی‌رونق شدن است.
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
 لب گزیدن
کنایه از حسرت و پشیمانی است.
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.