در حاشیۀ کتاب آقای خلیلزاد « از کابل تا کاخ سفید… چگونه زلمی خلیلزاد سرنوشت مردم ما و سیاست امریکا را در گرو خود داشت؟

گزارشگر:چهارشنبه 15 ثور 1395 - ۱۴ ثور ۱۳۹۵

از یادداشت‌های احمد ولی مسعود/
هیأت کانگرسمن آمریکا به کابل آمده بود و تقاضای ملاقات با جمعی از سیاسیون افغانستان داشت. آقای خلیلزاد منحیث مسوول اول سفارت آمریکا در کابل، مانند همیش در راستای “لابی‌گری” اعمال نفوذ برای رفقایش، آقای کرزی، آقای غنی، آقای جلالی،… سفارتخانۀ آمریکا را به مرکز حمایتی از این تیم رفقای سیاسی، سنتی و مفکوره‌ای خودش مبدل ساخته بود.
mandegar-3ضیافتی به داخل سفارت ترتیب داده شد و از اتفاق، شاید هم سهواً و یا بدور از چشم خلیلزاد، شارژ دافیر آمریکایی الا‌صل سفارت، بنده را نیز دعوت نمود. همین‌که داخل سالون شدم، رفقا ! که قبل از من در آنجا حاضر بودند، از دیدنم زیاد خوشحال نشدند.
به هر صورت، صحبت‌های سیاسی به خصوص در محور نوع نظام با هیأت کانگرسمن می‌چرخید. رفقا ! به شدت و غلظت از نظام متمرکز و بر عکس من از توزیع قدرت می‌گفتم. من با استناد به نظریۀ آمر صاحب شهید که می‌گفت: ” اگر بنا باشد در افغانستان نظام مرکزی قوی ایجاد گردد، قوت این نظام باید از ولایات به مرکز جمع شود، نه مانند سابق از مرکز به ولایات که همواره باعث ناکامی کشور گردیده است” صحبت مینمودم. تبادل نظر میان بنده از یکسو و رفقا ! از سوی دیگر با هیأت همچنان ادامه یافت.
جان مطلب این‌جاست که چگونه آقای خلیلزاد از مقام سفیر و تعمیر آمریکا در مغایرت آشکارا با پالیسی های یک کشور کلان به منظور تحقق آجندا های شخصی خود در تبانی با رفقایش، سرنوشت مردم و سیاست آمریکا را در گرو خود گرفته بود. سال‌ها بعد آمریکائ‌‌‌یان متوجه این نقش آقای خلیلزاد شدند.
از آغاز کنفرانس بن تا امروز این نقش تحریف کننده توسط این رفقا ! به نماینده‌گی از مردم و دولت افغانستان سازماندهی می‌شود. البته سپری نمودن چند دهه زندگی در آمریکا، مهارت و فهم زبان سیاسی و فرهنگی غرب ار جمله مواردیست که رفقا ! را قادر می‌ساخت تا همواره آجندای شخصی و تفکر سنتی و سیاسی خود را به نماینده گی از افغانستان در چارچوب برنامۀ ملی و منطقی پیشنهاد و تبارز داده بالای غربی ها بقبولانند.
گاهی هم از روی ضرورت و یاهم مجبوریت، از دیگران فقط به عنوان شاهد لازم داشته و استفاده میکردند. مشکل بزرگ دیگران، جمعی از عدم دیدگاه کلان، ندانم کاری و بی برنامه گی رنج میبردند، جمعی دیگری توسط رفقا ! تطمیع یا تهدید میشدند، به قناعت رسیده بودند و به آسوده خیالی عادت کرده بودند.
این معادلۀ ناموزون تا هنوز به قیمت بحران پس بحران ادامه دارد.

اشتراک گذاري با دوستان :