احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





بینش حافظ از هنر خود

گزارشگر:یوهان كریستوف برگل /سه شنبه 21 ثور 1395 - ۲۰ ثور ۱۳۹۵

mandegar-3شعرای پارسی‌زبان در قرون وسطا دربارۀ خود و پیشۀ شاعری و مقام هنر در جامعه، و رسالت هنر خیلی فکر می‌کردند و در اشعارشان راجع به این مسایل صریحاً یا به اشارت صحبت کرده‌اند. نویسندۀ این سطور راجع به این موضوع مکرر تحقیق کرده و چند مقاله منتشر کرده است.
«بینش از خود» به ویژه نزد حکیم نظامی جالب توجه است. نظامی در مقدمۀ نخستین مثنوی اش «مخزن‌الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث می‌کند و در طی آثارش به این موضوع برمی‌گردد. افکاری که این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده، شامل عناصر یک فلسفه زبان و شعر است.
می‌توان گفت که در زمان حافظ صحبت کردن شاعر از پیشه و هنر خود، عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم سیمای خاص خود را دارد. در این مقالۀ کوتاه کمتر از تأثیر پیشروان بر حافظ و بیشتر از افکار خود حافظ حرف خواهم زد.
بینش حافظ از هنر خود، به ویژه در بیت مخلص غزل‌های او پیدا می‌شود، ولی به آنجا محدود نیست. بینش حافظ از هنر خود، موضوعی متنوع است و می‌توان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت:
۱- گفتار حافظ از منابع هنر خود
۲- گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خود
اولین منبع هنر حافظ البته عشق است:
– مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
– عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
– یکی‌ست ترکی و تازی درین معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

منبع عشق البته جمال یار است. پس می‌توان گفت که اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است. یعنی انعکاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمریی ـ یعنی از عالم غیب ـ هم الهام گرفته و بنابرین لقبش «لسان‌الغیب» شده است. این الهامی بود که به وسیلۀ آواز هاتف و سروش و حتا روح‌القدس بر او می‌آمد و هنر او با چنین تجربۀ روحانی و بی‌نظیری آغاز شده بود که به دعوت یک پیغمبر شباهت دارد. حافظ این شروع شاعری اش را در غزلی مشهور چنین توصیف کرده است:
– دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی‌خود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
دلیل اینکه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ، این دو بیت دیگر است:
– حجاب ظلمت از آن بست خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
– حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
ولی از خود غزل مزبور با کمال وضوح روشن می‌شود که مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست. تجربۀ این دعوت، حافظ جوان را از وظیفۀ اصلی شاعر آگاه کرد. این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعری- آینه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
لحظۀ ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممکن نبود، بلکه ثمرۀ دوره صبر و ثبات بود. چنان چه در سیرت پیغمبران آمده است که بعد از زهد و اعتکاف در کوه و بیابان نایل به دعوت شدند، حافظ هم گویا بعد از تحمل جور و جفا با صبر و ثبات به این دعوت نایل شده است.
– هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبری‌ست کز آن شاخ نباتم دادند
باید گفت که حافظ اول کسی نبود که خود را به مقامی نزدیک به مقام پیغمبری رساند. همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده می‌شود، چنان که در مقدمۀ «مخزن الاسرار» می‌فرماید:
– بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن دیگران
زآتش فکرت چو پریشان شوند
با ملک از جمله خویشان شوند
پرده رازی که سخن پروری‌ست
سایه‌یی از پرده پیغمبری‌ست
(مخزن الاسرار، دستگردی ۴۱)
رسالۀ این شاعر پیغام‌بر چیست؟ پاسخ ساده و روشن است. لُبّ این رساله عشق است، چنان چه حافظ خود می‌فرماید:
– زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی‌ست
بیا و نوگل این بلبل غزل‌خوان باش
– حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
پس می‌شود گفت که حافظ خود را به عنوان یک «پیغام‌بر عشق» می‌بیند.
مقام پیغمبر در فلسفۀ عرفانی اسلام، مقام «انسان کامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند. شاعر پارسی‌گو اگرچه اصلاً جزو سلسله انسان‌های کامل نیست، ولی می‌بینیم که این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف می‌کند. شعرایی چون نظامی، مولانای بلخی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان کامل» اسماً و عیناً ذکر نمی‌شود، ولی این مفهوم در افکار و تصورشان نقش مرکزی را بازی می‌کند.
انسان کامل کسی است که مثل «قطب» در تفکر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتا آسمان با افلاک و ستاره‌ها را هم زیر تأثیرش دارد. شعرای پارسی‌سرا به جای «انسان کامل»، گاه گاه کلمۀ «رند» را به کار می‌برند، برای اشارت به تأثیرات فلکی خودشان یا دوستان‌شان. مثلاً جلال‌الدین رومی در بیتی می‌فرماید:
– دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
(دیوان شمس، فروزانفر۷۵:۲/۱)
نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر. این قوۀ سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده می‌شود. شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن و پری الهام می‌گرفتند، صاحب این قوۀ سحرآمیز بودند.
در اسلام می‌بینیم که شعرای پارسی‌زبان به خودشان «سحر حلال» نسبت می‌دهند. سحر حلال یا «السحرالحلال»، اصطلاحی است که گویا برای نخستین بار در رسایل «اخوان‌الصفا» (در قرن چهارم هجری) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام. این است که نظامی درباره خود می‌سراید:
– سحر حلالم سحری قوت شد
نسخ کن نسخه هاروت شد
شکل نظامی که خیال من‌ست
جانور از سحر حلال من‌ست
(مخزن الاسرار، دستگردی ۴۵)
– مشتری سحر سخن خوانمش/ زهره هاروت شکن خوانمش
(مخزن الاسرار، دستگردی ۴۲)
حافظ در مدح خود می‌سراید:
– منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک، همه قند و شکر می‌بارم
همین فکر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است:
– شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک‌شبه ره یک‌ساله می‌رود
آن چشم جاودانه عابد فریب بین
کش کاروان سحر ز دنباله می‌رود
گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش، با استعارۀ «چشم جاودانه» تعریف کرده است. حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نکته‌دانی حرف می‌زند.
اولاً چند بیت ذکر می‌کنیم که در آن‌ها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از کشوری به کشور مورد بحث است:
– عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم می‌توان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس‌الدین ـ دوست مولانا ـ بود.
این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده می‌شود:
– فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل‌های حافظ شیراز
«حجاز» در عین حال، اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یک مقام حزن‌آور، در حالی که «عراق» نام یک مقام مسرت‌انگیز است. پس معنی ایهامی این بیت این می‌شود که حافظ در غزل‌هایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را می‌سراید.
همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره – ولی این دفعه واضح‌تر – به کار برده است:
– این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد

ولی قلمروی که حافظ آن را با جادوی سخنش فتح می‌کند، البته محدود به مرز و بوم‌های مزبور نیست، چنان چه از بیت‌های ذیل روشن می‌شود:
– به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
– شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
– حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری

چنان چه می‌بینیم حافظ افتخار می‌کند به این که با نیرو و سحر هنرش، تقریباً تمام دنیا را فتح کرده است. ولی او به این جلال و عزت هم اکتفا نمی‌کند و افتخار خود را تا به آسمان بالا می‌برد و از تأثیرات غزل‌هایش بر فرشته‌ها و ارواح افلاک و ساکنان ملکوت تعریف می‌کند:
– در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
– صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت:
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

در مثل این بیت‌ها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوۀ انسان دیده می‌شود که گفتیم صفت مشخص انسان کامل است.
البته در این‌جا این پرسش را باید مطرح کرد که آیا اصلاً و تا کدام اندازه مثل این عبارت‌ها را باید جدی گرفت؟ شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس می‌بایست آن‌ها را از آن کذب‌های شعرا شمرد که علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه می‌کردند.
من نمی‌توانم به این پرسش، پاسخ قطعی بدهم ولی باور می‌کنم که حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی کرده است، ولی وی مردی است صاحب‌دل و معتقد به خدا و یک نظام کلی. اما عمیق‌ترین عقیده اش بدون شک در عشق بوده، عشقی که راجع به آن فرموده است:
– طفیل هستی عشق اند آدمی و پری…
یا:
– در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
یا:
– همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق‌ست چه مسجد چه کنشت

راز دنیا را هم گویا با عشق حل می‌توان کرد. به هر حال، حافظ خود را آگاه از رازهای نهفتۀ آفرینش می‌دانست:
– من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
ولی این رازها را با زبان آدمی نمی‌توان به عبارت درآورد:
– قلم را آن زبان نبود که سرٌ عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

تنها وسیله‌یی که شاعر دارد، اشارت است:
– تلقین و درس اهل نظر یک اشارت‌ست
گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم
– آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
این طور به نظر می‌آید که حافظ با وجود تجربۀ توفیق و محبوبیت، احساس تنهایی هم می‌کرده و این تجربه‌یی است که نزد شعرای دیگری نیز که پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند، می‌بینیم. اما در عین حال حافظ یقین داشت که در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفل‌ها» خواهند ساخت:
– گویند ذکر خیرش در خیل عشق‌بازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید

گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.

منبع: کتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات کنگرۀ بین‌المللی بزرگداشت حافظ، ۱۳۷۱٫

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.