گزارشگر:گفتوگو کننده: هارون مجیدی/ شنبه 1 جوزا 1395 - ۳۱ ثور ۱۳۹۵
اشاره: مفاهیم «روشنفکری» و « روشنفکر»، مانند دهها مفهوم دیگر، دچار توهم و تردید است؛ زیرا «سنت»، چهرۀ بدریخت، ضد ارزشها و متعصبی از روشنفکر و فرایند روشنفکری ارایه میدهد؛ از سوی دیگر، «مدرنیته» نیز گاه با نگرشهای پرخاشگرانه و نفی سنتها، به میزان این توهم و تردید در شناخت از روشنفکر و جریانهای روشنفکری میافزاید.
برای تکاندن غبار این توهم، گپ و گفت ما را در مورد روشنفکر و مقولۀ روشنفکری با جاوید فرهاد نویسنده و پژوهشگر میخوانید.
آقای فرهاد، توجیه شما از مقولههای «روشنفکر و» روشنفکری» چیست؟
پیش از پاسخ در مورد مفاهیم روشنفکر و روشنفکری، میخواهم چند تا توجیه (و یاهم تعریف) از دیگران را در بارۀ روشنفکر مطرح کنم. تا در بارۀ این جُستار دچار اشتباه نشویم.
«جلال آل احمد» نویسندۀ کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» توجیه بسیار جالبی از روشنفکر دارد. او میگوید: «روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد و تعصب و به دور از فرمانبری، اغلب نوعی کار فکری میکند و نه کار بدنی و حاصل کارش را که در اختیار جماعت میگذارد، کمتر به قصد جلب نفع مادی میگذارد.»
در تعریف دیگری که از مقولههای روشنفکری- به پیروی از فلاسفۀ یونان مانند سقراط و افلاتون -ارایه شده، روشنفکر «وجدان خُرده گیر» پنداشته شده است.
«میشل فوکو» فیلسوف و متفکر فرانسوی، با آن که در بسیاری از گفتمانهایش به گونهیی، چیزی بهنام مقولۀ روشنفکری را جدی نمیگیرد؛ اما تعریف روشنفکر را مبتنی بر دخالت وی در حوزۀ سیاست میداند. فوکو میگوید: «گمان میکنم تعریف روشنفکر ممکن نیست، مگر این که در این حال بر این تأکید کنیم که هیچ روشنفکری وجود ندارد که به نحوی درگیر سیاست نباشد.»
این اشارۀ فوکو به گونۀ روشن، حضور روشنفکر را در فرایند سیاسی توجیه میکند. وی در ادامۀ این جُستارش میافزاید: «مسألۀ دخالت روشنفکر در سیاست، مسألۀ توانستن و بایستن نیست، روشنفکر ضرورتاً چنین میکند.»
فوکو درپایان این جستار، توجیهی -هرچند برای جامعه فرانسه- از روشنفکر مطرح میسازد؛ اما این توجیه با وجود تأکیدش بر حضور روشفکر در آن جامعه، سرنخی از یک مفهوم به دست میدهد: «در فرانسه و به طور کُلی در اروپا، روشنفکر به مثابۀ پیشگوی آیندۀ جامعه است و وظیفهاش پرداختن به چیزی است که میتوان آن را ارزشهای کُلی و عام بشریت نامید.»
افزون بر آنچه گفته شد، «ادواردسعید» اندیشمند دیگر، تعریف چند لایه از روشنفکر را مطرح میکند. سعید مینگارد: «روشنفکر انسانیست سکولار که نباید اجازده دهد باورهای ایدیولوژیک و مذهبی در قضاوت و کار های تحقیقاتیاش دخالت کند…»
همان گونه که گفتید، ادوارد سعید، در یک بخشبندی جالب، روشنفکران را به دو گروه حرفهیی و غیر حرفهیی تقسیم میکند، میخواهم در پی آنچه گفته شد، به این نکته هم به صورت مشخص بپردازید؟
بلی، ادواردسعید، همان سان که شما اشاره کردید، روشنفکران راه به دو دسته؛ یعنی حرفهیی و غیر حرفهیی ( آماتور ) بخشبندی میکند. از دید سعید، روشنفکر عیرحرفهیی «شخصی است که فقط به خاطر خود و به خاطر پایبندی به اصول خود، به روشنگری می ردازد. «و نیز روشنفکر حرفهیی» شخصی است که فاقد استقلال فکری است و آن چیزی را میگوید و مینویسد که اربابانش از او خواسته اند.»
به طور کُلی دیدگاه ادوارد این است که روشنفکر برای انجام رسالت واقعیاش که همان روشنگری است، از جبنۀ حرفهیی بودنش بگذرد و غیرحرفهیی شود.
سعید، در توجیهاش برای شناخت از روشنفکر، چهار مؤلفه را بر میشمارد و از نظر وی باید این چهار مشخصۀ زیر در روشنفکر وجود داشته باشد:
۱_ استفلال فکری؛
۲_غیرحرفهیی بودن؛
۳_در تبعید و حاشیه بودن؛
۴_ و نیز زبانی داشته باشد برای بیان حقیقت به ارباب قدرت.
افزون براین گفتهها، تعریفها و توجیهات دیگری هم در بارۀ روشنفکر وجود دارد مانند این که: «روشنفکر خلاف هرگونه عقب ماندهگی و جهل و خرافه است»، و «نیز دارای امید به آینده و حرکت در آن جهت است» و همچنان «منتقد است و تحول خواه» و با سه گروه؛ یعنی «اصحاب قدرت = دولت و حکومت»، «اصحاب دین = کلیسا و روحانیت» و «اصحاب ثروت = زمین داران و سرمایهداران» تعامل ندارد و ….
فرایند روشنفکری هم، چیزیست در حد آگاهی داشتن از نا هنجاریها و ناملایمات جامعه که بیشتر هم ناشی از ساز و کارهای نادرست سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میشود.
فکر میکنم آنچه را در این گفتوگو مطرح کردید، تا حدی نگرههای متفاوتی از اندیشمندان بود که در بارۀ روشنفکر و روشنفکری ابراز شده بود، میخواهم بدانم، توجیه مشخص شما از روشنفکر چه است؟
بلی، درست گفتید؛ اما برای پیگیری و شناخت نسبی از جُستار روشنفکری، ناگزیر بودم، به نگرههای متفاوتی بپردازم؛ ولی خوب… اکنون آمدیم بر سر اصلِ گپ.
روشنفکر، در توجیهی که من از آن دارم؛ به کسی میتوان اطلاق کرد که دارای خلاقیت، تحلیل زمان حال و آینده و روحیۀ انتقادی باشد. در این جا، میخواهم کمی این توجیه را کالبد شکافی کنم: خلاقیت؛ یعنی این که او ( روشفنکر ) بتواند به خلق (تولید) اندیشه بپردازد (چیزی که در افغانستان به ندرت می توان آن را پیدا کرد)، دوم این که بتواند تحلیل واقعبینانه از وضیعت کنونی و آینده داشته باشد، (و این تحلیل هم با رویکرد خردورزانه به همراه باشد) و سوم این که روحیه و جرأت انتقاد از قدرت را دارا باشد (اما با توجه به این نکته که این انتقاد در پایان، با نوعی پیشنهاد و، نه مدارا- یکجا باشد.)
به باورمن، چسبیدن به قدرت و یا داشتن حرصی برای مِهار قدرت، از آسیبهای بزرگی است که آزادی و آزادهگی روشنفکر را زیر پرسش میبرد؛ زیرا روشنفکر اگر به فردیت خود به حیث فرد آزاد خیانت کند، در واقع خودش در حقش جفا کرده است.
روشنفکر از دید من، عنصر آزادی است که فردیتش به نقل از حافظ، از هر رنگِ تعلقی آزاد است:
«غلام همت آنم که زیرِ چرخِ کبود زهر چه رنگِ تعلق پذیرد، آزاد است»
پیشینۀ روشنفکری به کدام زمان بر میگردد، میخواهم به گونۀ مشخص بدانم که «مدرنیته» چه نقشی در شکلگیری جریانهای روشنفکری داشته است و نیز روشنفکری از کدام دورۀ در تأریخ بشریت آغاز میشود؟
به نکتۀ بسیار مهمی اشاره کردید. وقتی بخواهیم برگهای پیشینِ تاریخ را ورق بزنیم، در مییابیم (چه در زمان باستان، چه در زمان معاصر) نخستین نشانه های اندیشه ی روشنگرانه (همان گونه که پیشتر گفتم) در دورههای باستان در آرای فیلسوفان یونان مانند: سقراط، ارسطو، افلاتون و شماری دیگر، قابل رؤیت است؛ اما با این تفاوت که آرای این فیلسوفان به گونۀ مدون و جریان یافته شکل نگرفته؛ بل عاملی شده برای فلاسفۀ دورۀ رنسانس یا نوزایی در قرن هفدهم میلادی.
اگر بخواهیم تأریخ و زمان مشخصی از مقولههای روشنفکر و روشنفکری ارایه کنیم، آغاز دورۀ روشنفکری، از دورۀ روشنگری (یعنی دورۀ نوزایی) در اروپا آغاز میشود.
در قرن هفدهم، همزمان با آغاز جدلها و انتقادهایی که از رویکردهای سنتی توسط اندیشمندان سنت ستیز مدرن صورت گرفت، روشنفکری نیز به حیث یک جریان پویا در اروپای غربی شکل گرفت.
گپ دیگر این که، مقولۀ روشنفکر وروشنفکری چیزی است که از نفس مدرنیته زاده شده است و اساساً بحث در بارۀ روشنفکر و روشنفکری، از باب مقولههای مدرن است؛ زیرا به نقل از «زیگموند بامن»: «منازعه میان باستانیان و مدرنها، سبب به وجود آمدن جریانهای روشنفکری و ماهیت مفهوم روشنفکردر فرایند مدرنیته شد».
با توجه به نکتههایی که به آنها اشاره شد، دیده میشود که مدرنیته و روند اندیشههای مدرن در اروپا، تأثیر و نقش بسیار بنیادینی در شکلگیری جریان روشنگری و اندیشههای روشنگرانه و در کلیت جریانهای شنفکری داشته است.
نگاه پست مدرنیسم به مقولۀ روشنفکر و روشنفکری چگونه است؛ آیا پست مدرنیسم نیز با توجه به همان دو مؤلفۀ ساختاری که یکی آزادی است و دیگری خردورزی، به ستایش صرف و یا انتقاد تند از روشنفکر میپردازد؟
هنگامی که بخواهید، مقولۀ روشنفکر و روشنفکری را به حیث پدیدههای مدرن که از دامن مدرنیته و مدرنیسم زاده شده اند، مورد بررسی قرار بدهید، بی گمان لبۀ تیزِ تیغ انتقاد پست مدرنیسم از روشنفکری، متوجه مدرنیسم نیز میشود.
شما میدانید که مدرنیسم در قرن بیستم تا حدی دچار این توهم شده بود که روشنفکران و جریانهای روشنفکری، تافتۀ جدا بافته از عوام (تودهها)اند؛ یعنی همان روشنفکران به این باور بودند که آنها نخبگانی اند که خودشان تنها برای خودشان قابل درک اند، نه برای تودهها یا عوام الناس و این دیدگاه در هنر نیز بازتاب یافته بود، از همین رو، آثاری که با این تلقی نخبهگرایانه خلق میشد، فقط در حوزۀ همان نخبگان باقی میماند و عوام را به آن دسترسی نبود. به نقل از «شمس لنگرودی»: یکی از ایرادهای پست مدرنها به روشنفکران مدرن، همین است که این پیچیدهگیهای نخبهگرایانه و خود پسندانۀ مدرنیستها بود که باعث شد هنر از مردم جدا شود. (شمس لنگرودی، هفتهنامۀ شهروند، ویژه نامۀ نوروز ۸۷)
همان گونه که گفتم، مقولۀ روشنفکری و روشنفکر، زادۀ اندیشۀ مدرن است، از آن جایی به یک تعبیر (و نه به همه تعبیرها) پست مدرنیسم، نگاه انتقادی بر دادههای مدرن است، روشنفکری نیز از مفاهیم مُدرنی است که همواره مورد نقد پُست مُدرن قرار گرفته است و یکی از آن نمونهها را من از زبان لنگرودی پیشتر نقل کردم.
با توجه به آنچه در بارۀ توجیه، خاستگاه و پیشینۀ مفاهیم روشنفکر و روشنفکری گفتید، دیدگاهتان دربارۀ جریانهای روشنفکری در افغانستان چگونه است، آیا این جریانها در افغانستان تا اکنون توانسته اند تغییری در وضعیت عمومی ایجاد کنند؟
با تمام احترام به دیدگاه شما و به پرسشی که در این زمینه ارایه کردید، من به جریانهای سامانمند روشنفکری- با توجه به تعریف مُدرنی که از مقولۀ روشنفکری وجود دارد -بر نخوردهام؛ آنچه را که به عنوان خیزشهای اصلاحی در تأریخ افغانستان- به ویژه از زمان نشر سراج الاخبار دورۀ مشروطیت و دورۀ امانیه، دهۀ دموکراسی (که من به آن باور ندارم) تا دورۀ شاهی و جُمهوری میبینید، رگههایی از اندیشۀ روشنفکری را در خود دارد؛ اما در کُل در تمام این رویدادهای اصلاحی و گاه ترقیخواهانه، جریانهایی را به حیث جریانهای روشنفکری (البته با توجه به تعاریفی که در جُستار پیشتر از روشنفکری و روشنفکر به عنوان پدیدۀ مدرن مطرح شد) نمیبینید؛ یعنی بیشتر این تحولات تا جایی اصلاحی، یا در حوزۀ تعلقات سلطنتی و شاهی شکل گرفته اند و یا هم بیشتر زیر تأثیر رویکردهای قومی، ایدیولوژیک و گاهی هم مذهبی. اگر بخواهیم در این فرصت اندک، به آسیب شناسی مسالۀ روشنفکری (نه به حیث یک جریان سازمان داده شده) بپردازیم، ما هنوز در جامعۀ «نیمچه با سواد» مان دچار توهم شناخت از مقولۀ روشنفکری استیم. هنوز فاصلۀ بسیار گستردهیی میان روشنفکر و جامعه وجود دارد؛ زیرا روشنفکر در جامعۀ ما به علت همان توهمِ شناخت که پیشتر گفتم، یا بسیار «برج عاج نشین» شده و یا هم خیلی خیالاتی در تصوراتش «مدینۀ فاضله»یی را رسم میکند که هرگز به حقیقت نمیانجامد…
از سوی، دیگر برداشتهای سنتی حاکم بر جامعه، او را بی خدا، بی دین، زشت و بد قلق به دیگران معرفی کرده است و همین سبب شده که روشنفکر به حیث عنصر بالقوه، «فعلیتش» را از دست بدهد.
توجیهات و دریافتهای نادرست از دین، افزون بر برداشتهای بومی از فرهنگ و سطح پایین فرهنگ در جامعه، ابزارهایی بوده اند که همواره نقش روشنفکر را وارونه و منفی جلوه داده است.
اما آنچه را در یک آسیب شناسی کُلی مطرح کردم، تنها عاملش در بر انگیختن این حس بدبینی نسبت به روشنفکران در افغانستان، دیگران نبوده اند؛ بل نبود شناخت از جامعه، توهم شناخت از مفاهیم روشنفکر و روشنفکری، ایدیولوژی زدهگیهای مزمن، چپی شدن و راستی شدنها، به سخریه گرفتن باورهای بومی و فرهنگی، دین ستیزیها از روی احساسات، تبارگرایی و دهها مورد دیگر از سوی روشنفکران سبب شد تا جریانهای روشنفکری در افغانستان، به شکل هدفمند به وجود نیایند.
اکنون هم سوگمندانه، برخی از روشنفکران در پی حرصِ رسیدن به قدرت، به جای ((عوامل قدرت)) به ((عملههای قدرت)) بدل شده و عدهیی هم یا سر خورده شده اند و یا هم با همان تصورات اسطورهیی و غیر واقعی شان مثل سنگ پشت، در لاک خود فروخته اند.
با این توجهی که شما از مفهوم روشنفکر و مقولۀ روشنفکر در افغانستان داشتید، بسیار دشوار است که ما به تعریف روشنی از معنای روشنفکر در افغانستان برسیم، فکر میکنید این دشواری دریافتن مفهوم واقعی روشنفکر، از چه چیزی ریشه میگیرد؟
به نکتۀ مهمی انگشت گذاشتید… باید بگویم که نمیخواهم با مقولهها و مفاهیم کلیدی و کلان، برخورد سطحی و شعار گونه شود. روشنفکر و روشنفکری و گپ زدن دربارۀ روشنفکر، یک موضوع جدی است.
اگر بدون دقت به این مساله بپردازیم، ممکن است بگویم که بلی، خدا را شکر: ما به خروار خروار روشنفکر و به شمار موهای سرمان جریانهای روشنفکری در جامعه داریم که به گمانم نه تنها یک باور خوشبینانه؛ بلکه احمقانه نیز هست؛ زیرا مایی که هنوز گرد اسطوره زدهگی و اسطوره گرایی غیر ارزشی را از دامان اندیشههایمان نتکاندهایم و به قهرمان سازیهای نابخردانۀ خود هر روز ادامه میدهیم، چگونه میتوانیم به آن مولفۀ مُدرن که روشنفکری است، برسیم. ما هنوز در گفتن ((ملتِ شهید پرور)) و ((آزادی تخییلی)) ما به حدی افتخار میکنیم که رگهای گردن ما میپندد و اشک شوق در چشمان ما حلقه میبندد… اما هیچگاهی از خود نمیپرسیم که آن آزادیی که ما ازآن دم میزنیم کدام است…؟ ما چرا «ملت شهید پروریم»…؟ مگر این جغرافیا، میدان آزمون شهادت است که هر کسی بدون تجربۀ لذت از زندهگی و عقلانیت خود ، بی سبب و ناخود آگاه باید شهید شود؟
باید ما این برداشتها و پنداشتهای نا بخردانه، احساساتی و زود گذر را که آسیبهای کلان در برابر روشنفکرو مقولۀ روشنفکری دانسته میشوند، از خود دور کنیم تا به تراژدی کمبود خردگرایی و روشنگری در جامعه پایان دهیم.
ممنون از این که فرصت گذاشتید، کامروا باشید.
شما نیز.
Comments are closed.