احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:اسد بودا - ۰۴ اسد ۱۳۹۸
اشرف غنی، موجود مطلقاً روانی و متوهم است. به خود اعتماد ندارد. آنقدر از نظر درونی فروریخته و نسبت به خویش بدبین است که سخنی را که میشود آرام و عادی بیان کند، فراتر از ظرفیتِ تارهای صوتیِ حنجرهاش جیغ میکشد و تا مرز آواهای نامفهوم انسانهای عصر شکار و گردآوری کش میدهد. بهجای آنکه به خود اعتماد کند، به توهمات هملتگونهای پناه میبرد که پیش از این، یگانه پناهگاهِ خواستنیِ کرزی بود. کاسۀسر اشرف غنی، دیگِ جوشان توهم است. شبانگاهان با وسواس و توهم به خواب میرود و صبحگاهان با توهماتِ پیشین به اضافۀ خوابها و کابوسهایی که شب به سراغِ او میآیند، از خواب بیدار میشود. رابطۀ اشرف غنی با افغانستان، از جهات بسیار شبیه رابطۀ هملت با مادرش است. در عینِ حالی که از افغانستان، این بیوۀ ازدواجکرده با قاتل پدر به شدت نفرت دارد و ناخودآگاهش آرزوی خوبی و خوشی به این سرزمین را ندارد، از نظر عاطفی به آن وابسته است و با پناه بردن به آن، وسواس پسگشتِ خود را جبران میکند. او به عنوان کسی که سالها در بیرون زندهگی کرده و حتا خانوادهاش شهروند این سرزمین نیست، میداند که اختیار این سرزمین به دست مردم افغانستان نیست. ملکهگرترودی است که با قدرتهای خارجی ازدواج کرده است و فرجامی جز نوشیدن زهر و نابودی ندارد؛ اما در عینِ حال هیچ کاری از دستش بر نمیآید، در شبهای تاریک روحِ امانالله خان و احمدشاه ابدالی و داودخان را در ارگ احضار میکند تا شیوههای فرونشاندن کینهای تاریخی و انتقامگیری از شهروندان را به او یاد دهند.
حاکمانِ متوهم در هرکجای عالم، به جز کشتار و زندان و دسیسه، با اشکالِ دیگر سیاست بیگانهاند. اگر به اندازۀ یک صدم این دسیسهبازی و پشتپازدن به قانون اساسی و تعهداتِ سیاسی، یک رویکرد واقعی اتخاذ میکرد و با زنجیر و زولانه و چوب و چماق و گلوله و کانتینر از شهروندان این کشور استقبال نمیکرد، وضعیتِ این قدر وخیم نمیشد. به زندان افگندن وحیدی، قیصاری، برخورد توطئهآمیز با اعتراضاتِ مدنی و اجتماعی و هر آنچه پایههای دولتسازی و در نتیجه، قدرتِ او را تحکیم میبخشند، شمشیر انداختن به سوی پولینوسی است که در پردۀ توهمِ او به عنوانِ سایهایِ قاتلِ پدر مقتول/حاکمیتِ قومی بربادرفته ظاهر میشوند. در سطحِ عمیقتر اما ناخودآگاهی او از ویرانی و آدمکشی لذت میبرد و این پولینوسکشیها، به منظور همذاتپنداری با قاتلان پدر و قدرتهای خارجی صورت میگیرد. مردم خودش را تحقیر میکند تا رابطهاش با قدرتهای خارجی و قاتلانِ پدر مستحکم کند؛ زیرا در واقع، این قدرتهای خارجی است که میلِ درونی پدرکشی اشرف غنی را تحقق بخشیدهاند. اگر این همه را از راه او بر نمیداشتند، او شانس این را نداشت که تا این حد به مادرِ بیوهاش/افغانستان نزدیک شود و در کاخِ پدر مقتول/قدرتِ قومی فروپاشیده به جان سایهها شمشیر بکشد.
به بیان روشنتر، اشرفغنی همانقدر که به داودخان، امانالله و احمدشاه ابدالی ابراز عشق میکند، از آنها نفرت دارد، زیرا تنها در غیبت و فقدانِ آنهاست که بختِ حاکمیت پیدا میکند. برجستهسازیِ روحِ پدران در عینِ حالی که پناهگاه اضطرابِ درونی اوست، تصویر شخصِ او را کمرنگ و شطرنجی میکند. در بهترین حالت، او میراثخور آنها است، نه موسس یک کشور یا سازندۀ یک دولت و نظامِ سیاسی. اشرف غنی در تقاطع یک انتقامِ دوگانه ایستاده است. جنگ با قاتل پدری که اگر از جام زهر او جان سالم بهدر ببرد، باید افغانستان/مادر بیوهشدهاش را از دست دهد و همزمان انتقامِ تاریخی از روحِ پدرانی که این تاج و تختِ جنجالی را برای او به میراث گذاشتهاند.
به دلیل قرار گرفتن در چنین موقعیتِ متناقض است که اشرف غنی در عمقِ وسواس و توهم سقوط کرده است. قادر به تعیین نسبت نیست و نمیتواند مرز دوست و دشمن را تعریف و قاتل و مقتول را از هم تفکیک کند. از یکسو به سایهها حمله میکنند، دوستم را از ارگ بیرون میاندازد، در راه نیروهای امنیتی و اردوی ملی دام و دسیسه میچیند، با پروژههای انکشافی برخورد کینتوزانه دارد، وحیدی و قیصاری و حتا نزدیکترین همپیمانانش را سایۀ قاتل پدر مقتول میپندارد. از سوی دیگر، به کسانی که تهدید واقعی تاج و تختِ او هستند و مردم را در کوچه و خیابان میکشند و مکاتب و مراکز صحی و خدماتی و سرکها را تخریب میکنند، امتیاز میدهد. از یکطرف با شهروندانی که برای تحکیمِ دموکراسی و عدالت و برابری با تمام وجود کار میکنند، برخورد سراپا توطئهآمیز دارد و به بهانههای موهومی چون قاتلان قدرتِ تاریخی حاشیه میراند و منزوی میکند، از سوی دیگر، به دامنِ قدرتهای خارجی و کلادیوسهایی که قاتلانِ واقعی تاج و تختِ تاریخی پدرانِ اوست، دخیل بسته است و برای نزدیکشدن به آنها هر خباثتی را مرتکب میشود. دقیقاً اینجاست که دستِ او رو میشود و نمیتواند همذاتپنداریاش را با قدرتهای خارجی پنهان کند و به عنوان مانع دولتسازی و حاکمیتِ قانون و در مقام دشمنِ افغانستان نمود پیدا میکند.
رفتارهای وسواسی و روانپریشانه، خیالبافی، عدم پایبندی به تعهداتِ سیاسی، بیارادهگی در برابر طالبان و خشونت و ترور، خلف عهد و ظاهرشدن در مقام مختصص احضارِ ارواح و لاسزدن با روحِ داودخان و امانالله، ویژهگیهای بارز شخصیتی اشرف غنی هستند. بدیهی است که قرارگرفتن حاکمان متوهمی که قادر به تعیین نسبت نیستند و رابطۀ بیمارگونِ عشق و نفرتِ همزمان با افغانستان دارد، در راس قدرت به فاجعه میانجامد؛ زیرا خلق بحران و تخریبِ این سرزمین همانقدر میلِ بیمارگون او را ارضا میکند که خیالبافی و ظاهرشدن در نقشِ امانالله و داودخان و احمدشاهِ ابدالی. ویرانکردنِ قدرتِ قومی و دستدراز کردن بهسوی اقوام دیگر همان همانقدر برای او خواستنی است که رویای احیای قدرت قومی و حذفی و برخورد تبعیضآمیز با آنها. اردوی ملی و نیروهای امنیتی قربانی همین توهم و وسواساند. در عینِ حالی که باید با طالب بجنگند حق جنگیدن ندارند. ارادۀ سیاسی برای سرکوب ترور و طالب وجود ندارد. این بیارادهگی، وسواس و توهم هر کشوری را نابود میکند.
پینوشت: کرزی اگر متوهمتر از اشرف غنی نباشد، به اندازۀ او متوهم است. عشق و نفرتِ همزمان او به افغانستان را به چشم سر دیدیم و تجربه کردیم. بدتر اینکه با پهنکردن سفرۀ شادنونوشی و راهاندازی مجلسِ غلامان و دودکردنِ چرس و چلیم و حشیش، توهمش را رنگینتر میساخت و وسواسهایش را چند برابر عمق میبخشید.
Comments are closed.