احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدشکیب اندیشه/ سه شنبه 3 حوت 1395 - ۰۲ حوت ۱۳۹۵
بخش چهارم و پایانی/
تجربۀ تغییر و تحول در جوامع معاصر نشان داده است که هر فروپاشی و تحول قدرت در نظام غیردموکراتیک، همواره به نفع دموکراسی رقم نخورده و منجر به گذار به دموکراسی نشده است؛ بلکه دیکتاتوری جدید به شکل و شیوۀ خشنتر حاکم شده است. بنابراین، بررسی زمینهها و عوامل فروپاشیِ رژیمهای غیردموکراتیک و رسیدن به دموکراسی با ذکر برخی از شاخصهای آن ضروری به نظر میرسد. زمینهها و عوامل بحران و فروپاشی رژیمهای غیردموکراتیک را میتوان به دو دستۀ اصلیِ کلان تقسیم کرد: اول، زمینهها و بحرانهای مربوط به دولت و ساختار اصلیِ قدرت دولتی؛ و دوم زمینهها و بحرانهای مربوط به جامعه و نظام اجتماعی.
در سطح نظام سیاسی میتوان به چهار عاملِ اساسی و یا چهار پایۀ اصلیِ قدرتِ دولتی اشاره کرد:
-۱ پایۀ استیلا و اجبار
-۲ پایۀ ایدیولوژیک
-۳ پایۀ تأمین خدمات و کارکردهای عمومی
-۴ و پایۀ دیگر، همان تضمین منافع طبقاتِ مسلط یا نزدیک به قدرت میباشد.
ضعف و فتور در هر کدام و یا همه از موارد فوق میتواند به عنوان تهدیدی جدی جهت فروپاشی سیستم عمل کند. بنابراین دولتها برای ادامۀ حیات و فعالیتهای اثرگذارشان نیاز جدی به کسب مشروعیت دارند. ایدیولوژی موجود در صورتِ عدم رسیدن به اهداف و وعدههایش، مسبب ظهور ایدیولوژی رقیب خواهد شد و زمینههای فروپاشیِ نظام را فراهم خواهد ساخت.
بعضاً ایدیولوژی موجود، دستخوش تفسیر و تعبیر جدید میشود و یا طبقۀ حاکم به اصول و مبانی نظریِ ایدیولوژی از یک رهگذرِ دیگر مینگرد که منجر به عدول از آن میگردد که این مهم میتواند در جهت زوال رژیم و گذار به سمتوسوی نظام جدید حرکت کند. همچنان در رابطه به کارآیی دولت میتوان گفت؛ دولت بنا بر کارویژههای اصلی آن چون ایجاد همبستهگی میان مردم، حل منازعات و کشمکش، تطبیق با شرایط متحول و دستیابی به آرمانها و اهدافش ناکام میماند. و یا به عبارت دیگر، یکی از کارویژههای دولت در عصر مدرن، تنظیم زندهگی اقتصادی و افزایش سطح رفاه عمومی بهرغم بلند بردن و افزایش میزان امید به زندهگی میان شهروندان بوده که عدم دستیابی به آنها منجر به بحران و متعاقباً فروپاشی رژیم میگردد.
بحران همبستهگی سیاسی طبقۀ حاکمه، پیدایش شکاف و اختلاف درونِ گروه حاکم و طبقۀ اقتصادیِ مسلط نیز یکی دیگر از زمینههای بحرانزا و عوامل فروپاشی رژیم محسوب میگردد. چنانکه دیده میشود، کارویژهها و دستاوردهای رژیم غیردموکراتیک، خیلی ضعیف بوده و ایجاد شکاف و اختلاف و چنددستهگی میان اعضای حاکمه، یک امر بدیهی به نظر میرسد؛ بهویژه این اختلاف اگر در یکی از پایههای اصلی دولت که همانا سلطه و اجبار است، رخ دهد و دولت به عنوان سازمانی که کنترول انحصاری و بیبدیلِ وسایل سرکوب و اجبار را در دست دارد، نتواند مستقلانه تصمیمگیری و اقدام نماید و از توانایی مستقل در قسمت اعمال زور علیه دشمن برخوردار باشد. ضعف در ارادۀ معطوف به سرکوب و چنددستهگی میان خود نیروهای مسلح و یا شکلگیری نیروهای جدید مسلح به عنوان رقیب نظامی در کشور و یا قیام و شورش بخشی از ارتش، زنگِ خطری است در جهت ایجاد بحران و فروپاشی رژیم غیردموکراتیک.
در کنار اینها، بر سلسلهعواملِ دیگر تحت عنوان عوامل اجتماعیِ زوال حاکمیتهای غیردموکراتیک نیز میتوان تمرکز کرد. نخستین عاملی که میتوان به آن مختصراً اشاره کرد، عامل نارضایتیِ عمومی بوده که سبب میشود زمینۀ اجتماعی سازماندهیِ مقاومت در برابر رژیم را تشکیل دهد که این وضعیت برخاسته از مواردی چون افزایش توقعات مردم، کاهش امکانات در نتیجۀ بحران اقتصادی، بیکاری، افزایش قیمتها و سایر مواردیست که دولت از کنترولِ آن عاجز است.
یکی دیگر از عوامل بسیار اساسی که امروزه توانسته است در راستای تضعیف حاکمیتهای غیردموکراتیک نقش فعال و تأثیرگذار بازی کند، فشار فراگیر و سلطۀ متداومِ حاکمیتهای توتالیتر و خودکامۀ غیردموکراتیک بر شانههای مردم میباشد. واکنشها در برابر این وضعیت، میتواند از طریقِ سازماندهی و بسیجِ گروههای مخالف و مقاوم و شکلگیری آنها در درون حاکمیت صورت گیرد. سازمانها و گروههای مختلف جهتِ سرنگونی و فروپاشیِ نظام دیکتاتوری تلاش میورزند و در جهت سازماندهی مخالفان، اعم از جریانهای دموکرات و غیردموکرات، با هم همکاری میکنند.
احتمال گذار به دموکراسی
بنابراین نحوۀ گذار به دموکراسی میتواند برآیند عوامل گوناگون از جمله مستقیماً تابعِ تأثیرگذارترین سازمان در جریانِ مبارزه جهت سرنگونی رژیم غیردموکراتیک باشد. اما احتمال گذار به دموکراسی زمانی بالا میرود که سازمانها و نهادها با گرایشها و اهدافِ دموکراتیکتری در درون گروههای مقاوم از برجستهگی و ظرفیتِ بیشتری برخوردار باشند و توانسته باشند در جامعه از پایگاه اجتماعیِ کارکردیتری در مقایسه با سایر رقبای خویش بهرهمند گردند. مضاف بر آن، امید به گذار به دموکراسی هنگامی افزایش مییابد که شکلگیری جامعۀ مدنی، نهاد و تشکیلاتِ آن، هرچند بهصورت اولیه، کارکردی بیشتر را در جامعه از خود نشان دهد.
شاخصی دیگر که نشاندهندۀ گذار به دموکراسی بوده، ایدیولوژی مقاومت و مخالفت است. پیدایش ایدیولوژیِ روشن و در عین حال یکپارچه برای مقاومت و مخالفت در برابر جریانِ حاکمِ غیردموکراتیک، به دلایل عدم مطلوبیت و نارسایی رژیم قبلی ضرورت دارد. اما اگر دیده شود که جهانبینیها و ایدیولوژیهای غیردموکراتیک، محافظهکار و رادیکال، زمینۀ فکریِ فروپاشیِ رژیم قدیم و شکلگیری رژیم جدید را تشکیل میدهند، احتمال گذار به رژیم دموکراتیک تقریباً منتفی میشود.
با غلبۀ گفتمانهای رادیکال، برنامهگرا و مداخلهجو پس از جنگ جهانی دوم، در کثیری از کشورهای جهان سوم اشکالِ تازهیی از رژیمهای غیردموکراتیک جانشین رژیمهای سنتی شدند.
شاخص عمدۀ دیگر که گذار به دموکراسی مستقیماً تابع آن میباشد، رهبران و نخبهگان سیاسی و نحوۀ نگرش، دید و تجربۀ زیستۀشان به عنوان تأثیرگذارترینها در فرایند حیاتِ سیاسیشان میباشد. بنابراین، احتمالِ گذار به دموکراسی متعاقب فروپاشی رژیم اقتدارطلبِ غیردموکراتیک، تا حدود زیادی بستهگی دارد به نوع گرایش، جهانبینی و خواست رهبرانِ مقاومت. بدین اساس، تفکیک شخصیتِ اقتدارطلب و شخصیت دموکراتیک مطرح میشود. شخصیتهای دموکراتیک، پلورالیست و آشنا با دنیای امروز که نمونههایشان در موج سومِ دموکراسی بهقوت مشاهده میشود، در پسِ گذار به دموکراسی در کشورهایشان حضور داشته و بنا بر همین ملحوظ، رهبران جنبشهای سیاسییی که رهبری جامعه را به عهده دارند، از میزان بالای شخصیتِ دموکراتیکتری برخوردار بودند، در حدی که تمایل داشتند در بدل مواضع دشمنانشان، امکان مشارکتِ آنها را در قدرت نیز فراهم کرده و مد نظر قرار دهند.
امروزه کارشناسان، امور تحول و گذار به دموکراسی در جهان را بیشتر متکی به نخبهگانِ سیاسی و از بالا به پایین ارزیابی میکنند. در نتیجۀ کنش نخبهگانِ حاکم و توافق و سازشِ آنها روی قواعد اساسیِ بازی و تقسیم قدرت، گذار به دموکراسی میتواند اقبالِ بیشتری یافته و از میزانِ موفقیتِ بلندی برخوردار گردد.
Comments are closed.