احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهارشنبه 26 جوزا 1395 - ۲۵ جوزا ۱۳۹۵
عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/
بخش دوم/
آزادی زنان دارای انگیزههای اقتصادی بوده و انقلاب صنعتی بر مناسبات انسانی نیز اثراتِ عمیقی برجای گذاشته است. بهرهکشی از زنان در کارخانهها همچنان ادامه یافت تا آنکه زنان کارگرِ یکی از کارخانههای نساجی در ۸ مارچ ۱۸۷۵ میلادی در شهر نیویارک امریکا دست به اعتراض زدند و علیرغم آنکه این آشوب سرکوب شد، فرو ننشست و زنان دیگری نیز شرکت ورزیدند و دامنۀ داعیۀ حقطلبانۀ زنان گستردهتر شد. این واقعه نقطۀ عطفی در تاریخ غرب به شمار میآید که امروزه از آن در گوشه و کنارِ جهان تجلیل به عمل میآید.
هشتم مارچ را در افغانستان نیز گرامیداشت میگیرند و عمدتاً نهادهای مدنی با زرق و برقِ فراوانی از این روز تجلیل میکنند. محافلی که بدین مناسبت برگزار میشود، هزینههای هنگفتی برمیدارد و در آن، چیزی جز شعارهای تکراری و تکرار ناآگاهانۀ شعارهای دیگران به چشم نمیخورد. مؤسسات و سازمانهایی که در این راستا هیاهو راه انداختهاند، عمدتاً ریشه در بیشههای بیرونی دارند و به اشارتِ دیگران سخن میزنند و سکوت میکنند. اینان بیتوجه به ارج و اهمیتِ فراوانی که اسلام به زن گذاشته است، چشم به ارزشهای غربی دوختهاند و از رویدادهایی که آنسوی دریاها، در زمان و زمینۀ دیگری اتفاق افتاده است، به تجلیل مینشینند. چنین طیفهایی بیآنکه بدانند از چنین مناسبتهایی به چه مناسبتی تجلیل میکنند، ندا سر میدهند و با استفاده از امکاناتِ مالی و حمایتهای بیرونییی که فراچنگ آوردهاند، هیاهو راه میاندازند.
چنانکه گفته آمدیم، فروپاشی خانوادهها و واردشدنِ زنها به میادینِ عمومی از عوارض «صنعتی شدن» است که ما با آن فرسنگها فاصله داریم. تجلیلکنندهگان هشتم مارچ که خود در مرحلۀ پیشاصنعتی زندهگی دارند، از جنبشهای زنانه و رویدادهای واقعشدهیی تجلیل میگیرند که نتیجۀ عصر صنعتی شدن است. حوادثی چون هشتم مارچ در داخلِ پارادایم مشخصی روی داده است که نمیتوان از آن چشم پوشید. تجلیل از چنین رویدادهایی، مستلزم فرامکانی و فرازمانیانگاشتنِ چنین رویدادهایی به شمار میآید و به رویدادهای جزیی چونان ارزشِ جهانی مینگرد.
نگاه پارادایمی به ارزشهای اسلامی و تلقی فراپارادایمانگارانۀ رویدادهایی که در قلمروِ غرب و بیرون از محدودۀ فرهنگی ما اتفاق افتاده است، را میتوان نوعی الیناسون (ازخودبیگانهگی) در نظر آورد. وقتی انسانِ شرقی خودش را متعلق به رویدادهایی بنگرد که در خارج از جغرافیای فرهنگی او رخ داده است و با او فاصلههای بسیارِ زمانی و مکانی دارد، دچار ازخودبیگانهگی شده است. احساس تعلّق به آنچه در آینده ممکن است روی دهد، به فراموشی «اکنون» میانجامد و چنین انسانی خودش را بیش از آنکه با واقعیّتهای بالفعل مواجه ببیند، با واقعیّتهای احتمالی آینده رویارو مینگرد. با این بیان، فعالین حقوق زن در افغانستان نتوانستهاند تا هنوز تکلیفشان را با هشتم مارچ و داعیههای حقطلبانۀ خویش به صورتِ علمی و روشن تعریف کنند. تجلیلِ آنها از «روز زن» بدونِ عقبۀ فکری، نمادین و ناآگاهانه است. سخن یکی از نویسندهگان در این زمینه بسیار راهگشاست:
امروز جایگاه اجتماعی زن را از نخستین معیارهای پیشرفتِ جوامع میدانند. مرزهای اعتدال و بنیادگرایی، شرق و غرب و سنت و مدرنیته را نیز همین مسألۀ جنجالآفرین مشخص میسازد.[…] ازخودبیگانهگی و نادیدهگرفتنِ اصول فرهنگی و وارد کردن قالبها و الگوهای از قبل آمادهشده و تقلید کورکورانه، خصوصیّتِ دیگر جنبش زنان افغانستان بوده است. این راه و روش به جای آنکه وضعیّتِ زنان را بهبود بخشد، نتایج معکوسی به بار آورده است. […] امروز زنان درباری و آنهایی که به حرمسراهای مدرن در رفتوآمد هستند، به جای آنکه به دردهای اصلی زنان کشور انگشت نهند، همۀ «مبارزات»شان در چند شعار کلیشهیی و حرکت نمایشی خلاصه شده و ابزاری شدهاند برای تحکیم پایههای قدرتی که خود به نوعی در آن سهیماند.[…] نهضت زنان افغانستان باید مبارزه بر ضدِّ دخترفروشی و میراثشدن زنان بیوه و خونبها قراردادن دختران معصوم و سپردن آنها به خانوادۀ مقتول را که از سنتهای غیرانسانی و اعراف تهوعآور و در یک سخن، داغ شرمی بر جبین جامعۀ قبیلهیی ما محسوب میشود، در سرلوحۀ اهداف مبارزاتی و آزادیخواهانۀشان قرار دهند. از نظر ما، منطقیترین راه و بهترین شیوه این است که هنگام صحبت از مسألۀ زن، از موضع «انسان» در دفاع از «انسان» حرکت کنیم، چه انسان مذکر باشد چه مؤنث. نه اینکه زن و مرد در صدد انکار همدیگر برآمده، زنان در یک صف ایستاده شوند و مردان در صف دیگر و ناقوس جنگ جنسیّتی را به صدا در آورند.
این سخنان بیانگر واقعیّتهاییست که پس از دهۀ هشتاد در افغانستان اوج گرفت و تا امروز همچنان ادامه دارد. در اینکه زنها همواره یکی از آسیبپذیرترین قشرهای جامعه بودهاند، تردیدی نیست؛ اما نحوۀ مبارزهیی که جنبش نوپای زنان افغانستان در پیش گرفتهاند، ره به جایی نخواهد برد و دیدِ تقابلگرایانۀ آنها باعث میشود که داعیههای آنها با واکنش و مقاومتهای بیشتری از جانبِ مردان روبهرو گردد.
از هستها به بایدها
تردیدی نیست که وضعیّتِ موجود زنان، در معنای عامتر انسان در این سرزمین نامطلوب است و بایست تلاشهای بسیاری راه بیفتد تا به وضعیّتهای مطلوبتری دست پیدا کنیم. سعی در راه اصلاحِ اجتماعی و گذار از وضعیتِ موجود به سوی وضعیتِ مطلوب، ظاهراً با نارضایتی از وضعِ موجود همراه است. سعی در راه دگرگون کردنِ وضعیّتِ موجود زمانی توجیه معقول برمیدارد که واقعیّتهای موجود نخواستنی، ناپسند و غیرعادلانه به نظر آید. از همینجاست که فرد و یا گروههایی به دنبال تحوّل اجتماعی برمیآیند و تلاش میکنند «خواسته»هایی را که مطلوب و مناسب میپندارند، بر کرسی واقعیّت بنشانند.
در این فرایند، «هستها» «تغییر» و «بایدها» مفاهیم بنیادیاند. آنچه بیش از دست زدن به تغییر حتمی به نظر میآید، شناختِ واقعیّتهاییست که از آن به «هست»ها تعبیر می شود. هیچ تغییری پیش از فهم دقیق و علمیِ واقعیّتها معقول نخواهد بود و نتایج مطلوبی در پی نخواهد داشت. تغییر واقعیّتها ملازم فهمِ آنهاست و از این منظر، نظر بر عمل پیشی میگیرد. در غیابِ درک درستِ واقعیّتها نمیتوان آنها را به نحو مثبتی تغییر بخشید. هر تغییری در معادلات و مناسبات اجتماعی توأم با درکِ پیشینیِ واقعیّت است و درکِ نادرست واقعیّت ممکن است به تغییراتِ ناخواستنییی انجامد که تکامل اجتماعی را رو به عقب ببرد و قافلۀ حرکت جوامع بشری را به گذشته برگرداند.
با این بیان، درکِ درستِ واقعیّت مقدمهیی برای تغییر آن است و پیش از آنکه واقعیّتی چون وضعیّت زنان را تحول بخشیم، بایست ابتدا توصیف جامع و دقیقی از وضعیّت آنها بهدست دهیم. برای تغییر وضعیتِ زنان بایست مکانیسمهای مشخصی طرحریزی شود و این تلاشها قاعدهمند انجام گیرد. ابهام در روشهای تغییر باعث میشود تا کلیّتِ تلاشهای فعالینِ حقوق بشری با چالش مواجه شود و ناروشمندی آنان، داعیه های حقخواهانۀ آنها را نیز زیر پرسش ببرد. با اینهمه، تغییر و اصلاحِ واقعیّتها ـ ولو به صورت روشمند صورت گیرد ـ به خودی خود کافی نیست، بلکه افزون بر آن، «باید»ها و «بدیل»هایی ضرورت دارد که وضعیّتِ مطلوب و آرمانیِ زنان را تشکیل میدهد و آنان سعی و تلاشهای وافری در جهتِ واقعیّت بخشیدن به آن راه انداختهاند.
نهضت زنانهیی که پس از دهۀ هشتاد در افغانستان راه افتاد؛ یا به عبارتِ بهتر، راه انداخته شد، همواره در تاریکی قدم زده است و در مسیرهای ناروشنی راهپیمایی کرده است. این جنبش نه توصیفِ جامعی از وضعیّتِ زنان در این کشور دارد، و نه هم راه و روشِ آنها از یکدستی و کارآیی لازم برخوردار است. نهضتِ زنان افغانستان تا اکنون نتوانسته چارچوبِ نظریِ معقولی برای وضعیّت مطلوبی که در جهت آن سعی میورزد، بهدست دهد. انرژیها تماماً معطوف به نقدِ وضعیّت موجود است که آنهم به گونۀ ناروشن و بیرویه صورت میگیرد. وقتی هشتم مارچ فرا می رسد، برنامههای بسیاری در باب وضعیت زنان، تساوی جنسیتی، برابریخواهی، حقطلبی و …، راه انداخته میشود و تریبونهای رسانهیی به بلندگویی برای داعیههای تساویخواهانۀ زنان مبدل میشود. ظاهراً چنان به نظر میآید که مسیر برنامهها از پیش تعیین شده است و گردانندهگان سعی میکنند در خطّ فکری مشخصی حرکت کنند. آنچه از این برنامهها دریافتهام مختصراً به شرح زیر است:
أ. داعیهداران حقوق زن در افغانستان عمدتاً تحلیل ناروشن، غیرعلمی و رسانهیی از وضعیت زنان دارند، تا آنکه داوریهای آنان بر پایۀ تحقیق جامع و علمی استوار باشد. واقعیتها نشان میدهد که طی چهارده سال گذشته ـ علیرغم سرمایههای هنگفتی که در راستای تأمین حقوق زنان راه افتاده است ـ کار درخوری در این زمینه انجام نیافته است و تلاشهای انجامیافته همواره فاقد یک چارچوب نظری مشخص بوده است.
ب. رویکرد مؤسسهیی (انجوییستی) به حقوق زنان را میتوان آسیبِ دیگری به شمار آورد که شعار حقوق زن را در حد یک شعار تجارتی و سودآور فروکاسته است. از این منظر، مسألۀ حقوق زن موضوعیّتِ خودش را از دست میدهد و از متن به حاشیه رانده میشود؛ در عوض منافع اقتصادی که غایت کار اکثریت فعالین حقوق زن را تشکل میدهد، کانون توجه قرار میگیرد. محور شدن منافع مادی به ابزار شدن داعیۀ حقطلبانۀ زنان انجامیده است. شماری از زنانی که خودشان را نمایندهگان بلافصلِ نیمی از پیکر جامعه میپندارند و کولهبار سنگین حق زن را یدک میکشند، زیر چتر حقوق زن به مال و منالِ وافری دست یافتهاند و ثروت و مکنتِ فراوانی فراچنگ آوردهاند. این طیف که شمارشان از شمار انگشتان نیز فراتر نمیرود، زیر نام تبعیضِ مثبت به پستهای بلندِ دولتی گماشته میشوند و با شعار حقوق زن، حق زنانِ این سرزمین را به مصادره میگیرند. اینان نه از درد زنی خبر دارند که در روستاهای دورافتاده و مناطقِ دوردستِ کشور با صدها محرومیّت نفس میکشد، و نه هم چیزی از حق قانون و شرعی زنان میدانند. اصولاً شعار حقوق زن سود و منفعتِ بسیاری به همراه دارد و این مسأله باعث شده تا کمیّت قابل ملاحظهیی از مردان نیز پشتِ خطّ چنین جریانهایی صف بکشند و به حکم سود مشترک در کنار زنان تساویخواه و منفعتجو قرار گیرند.
/ بشیر احمد انصاری: ۱۳۸۵ خورشیدی، ما کیستیم اینجا کجاست، ص۱۱۳-۱۱۸، چاپ اول (افغانستان: کابل- انتشارات میوند)/
Comments are closed.