احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیراحمد انصاری/ سه شنبه 21 میزان 1394 - ۲۰ میزان ۱۳۹۴
بخش چهـارم
یکی از جوامعی که هویتهای طبیعی را سیاسی ساخته و این هویتها کاربردی ابزاری یافتهاند، جامعۀ صومال است. در صومال ما شاهد گروههای اسلامیِ فراوانی هستیم که با پسوند دین تزیین یافته ولی نتوانستهاند در جهت وحدت اجتماعی و شکستن طوق تعصب و زنجیر قبیلهگرایی کاری انجام دهند. پنج سال پیش کتابی به نام “اسلامگراها و قبیلهگرایی در صومال” که به قلم محمدامین محمدهادی نگاشته شده بود و از سوی بنیاد “مسبار” در دوبی به نشر رسید، از حجم مشکلِ قبیلهگرایی در میان اسلامگراهای صومال پرده برداشت. گروههایی چون “وحدت اسلامی جوانان” و “جماعت اسلامی” و “اتحاد اسلامی” و “جنبش اصلاح اسلامی” و”محاکم اسلامی” و امثال آن شعار هایی اسلامی سر میدهند ولی در عمل هر کدام بر اساس خطوط قومی و قبیلهیی میان قبایل “دارود” و “مریحان” و “هویه” و “هبر” و “اسحاق” و “مدجان” و امثال آن تقسیم شده و بر سر هم میکوبند. در اواخر دهۀ نود میلادی گروه “اتحاد اسلامی” در جهت نهادینه ساختن قبیلهگرایی، شعار “دعوت قوم من” را بلند نمود. آنها کنفرانسهایی را برای فرزندان قبیلۀ خویش دایر نموده و سپس کار این کنفرانسها به اردوگاههای آموزش نظامی قبیله کشید و آهستهآهسته چیزی برای “اسلام” نماند. گروهی که به نام “جنبش اصلاح” یاد میشد، اتحاد اسلامی را متهم به قبیلهگرایی مینمود، در حالی که خود چیزی جز نماد قبیلۀ دیگری که”هویه” نام دارد، نبود. همان طوری که احزاب سیاسی، با بلند کردن شعارهای ملی تلاش ورزیدند تا اهداف و برنامههای قومی خویش را پنهان نمایند، گروههای اسلامی هم به همین سرنوشت دچار شده و همۀ کلهها و ادعاها در صخرۀ سخت قبیله شکستن گرفت.
در آن سوی دیگر قارۀ افریقا، در شمال، و خصوصاً در مراکش و الجزایر ما با هویتی بنام “امازیغ” و یا “بربر” روبهرو هستیم. بربرها در مراکش، الجزایر، لیبیا، تونس، موریتانیا، مالی و برخی دیگر از کشورهای افریقایی زندهگی میکنند. کسانی که تنها در مراکش به امازیغ و یا بربری حرف میزنند، بین ۲۸ تا ۴۰ درصد جمعیت آن کشور را تشکیل میدهند. بربری و یا امازیغی یکی از زبانهای کهن دنیاست که تاریخ آن به بیشتر از دو هزار سال میرسد.
امروز “مسالۀ امازیغ” یکی از مسایل داغ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در کشورهای شمال افریقا به شمار میرود. دهل نشنلیسم عربی که در نیم قرن اخیر فضای جهان عرب را فرا گرفته بود و نمادهای آن چون ناصر و قذافی و بن بیلا و بورقیبه و امثال آن که در شمال افریقا حکومت مینمودند، تضادهای هویتی را میان عربها و غیرعربها بیشتر ساختند. در لیبیای قذافی کسی حق نداشت نامی امازیغی بر فرزندش بگذارد. در الجزایر و مراکش هم محدودیتهای فراوانی فرا راه زبان و فرهنگ امازیغی گذاشته شد تا جایی که آن زبان کهن را که دهها ملیون انسان به آن حرف میزنند، سازمانهای بینالمللی یکی از زبانهای در حال اضمحلال به شمار آورده اند. اسلامگراهای منطقه در غالب، اسلام و عرب بودن را مترادف هم به شمار میآورند، غافل از اینکه امروز هشتاد درصد جمعیت مسلمانان، غیرعرب بوده و ملتهای بزرگی در تاریخ، اسلام را پذیرفتند ولی زبان و فرهنگ خودشان را حفظ نمودند. عبدالحمید بن بادیس، مبارز الجزایری که خود مردی بربری بود، شعاری بلند نمود که سپس شعار انقلاب الجزایر قرار گرفت و آن “شعب الجزایر مسلم و للعروبه ینتسب” بود، یعنی اینکه ملت الجزایر مسلمان و منسوب به عرب است. این روحیه تمامی کشورهای منطقه را فرا گرفت. تأکید روزافزون بر هویت عربی فلسطین از سوی نشنلیستهای عرب اعم از بعثیها، طرفداران ناصر، قذافی و امثال ایشان واکنشی را در میان بربرها برانگیخته و آنها را در برابر این قضیه بیعلاقه و بیطرف ساخت. برخی بربرهای افراطی و نژادپرست از اینهم پا را فراتر نهاده و روابطی با دولت اسراییل ایجاد نمودند. وقتی که از آنها میپرسند شما چرا با اسراییلیها رابطه دارید، ایشان با کمال خونسردی پاسخ میدهند: این شما هستید که قضیۀ فلسطین را قضیۀ عربها خوانده اید، و ما که عرب نیستیم، چرا با آن دولت مشکل داشته باشیم.
نهضت اسلامی مراکش که به نام “حزب عدالت و توسعه” یاد میشود، سیاستی روشن و برنامه و استراتژی واضحی در قبال مسالۀ امازیغ ندارد. مهمترین هدف امازیغیها تعدیل قانون اساسی و افزودن زبان امازیغی در قانون اساسی مراکش بود. اسلامگراها تا مدت زیادی در این زمینه تعلل میورزیدند، امری که به رویارویی میان بربرها و نهضت اسلامی آن کشور انجامید.
در این شکی نیست که قدرتهای غربی کوشش میکنند که اقلیتهای مشخصی را علیه دولتهایشان تحریک نمایند و از این گروههای ستمدیده استفادۀ ابزاری نمایند. برخی روشنفکران بربر، اسلام را دینی عربی میدانند بیخبر از اینکه دولتهای اسلامی مرابطین، موحدین، و فاتحانی چون طارق بن زیاد، یوسف بن تاشفین، مهدی بن تومرت و گروه بزرگی از تاریخسازان مسلمان خود بربر بوده اند. آنچه زمینه را برای بیداری جنبش امازیغی مهیا نمود، یکی استعمار بود و دیگرش بعثیها و پان عربیسم که قرائتی نژادپرستانه از ملت دارند و در این راستا اسناد و شواهد فراوانی موجود است.
اما گذشته از استعمار و نژادپرستان عربی، جنبشهای اسلامگرایی هم تصور روشنی از حل قضایای هویتی جوامعشان نداشتهاند. یگانه پاسخی که در همه جا میتوان دید، همین شعارهای “اخوت اسلامی” و انداختن مسوولیت به دوش “کفار ملعون” و استعمارگر است.
در رابطه با حقوق بربرها، فرزندان نهضت اسلامی مغرب عربی دچار چند مغالطه اند. همانطوری که در بالا یادآور شدم، آنها هر حرکتی که در جهت دفاع از حقوق سیاسی، اقتصادی و فرهنگی گروههای قومی صورت میگیرد، آن را به استعمار و امپریالیسم نسبت میدهند. در این شکی نیست که در میان هر گروه قومی، مزدورانی وجود دارند که رسالتشان تحقق برنامههای بیرونی است، ولی نمیتوان یک جنبش دادخواهانه و مشروع را در آیینۀ تیوری توطئه دید.
مغالطۀ دیگر، مترادف دانستن اسلام و عرب است. عبدالسلام یاسین یکی از رهبران جنبش اسلامگرایی “عدل و احسان” در رسالهیی به نام “گفتوگو با دوست امازیغیام”، زبان عربی را جزء لایتجزای وحی اعلام نموده و گفت: “کسی که در برابر عربی عصیان مینماید، در حقیقت امر، در برابر خدا عصیان ورزیده است”. آنچه امازیغ را در برابر اسلام قرار میدهد، پیش از آنکه استعمار و استشراق باشد، چنین فتواها و چنین مسلمانانی بوده اند.
قبایلی که به نام بربر و یا امازیغ یاد میشوند، با آنکه اکثریتشان در مراکش و الجزایر سکونت دارند، ولی بخشهایی از جامعۀ امازیغی در صحرای بزرگی پراکندهاند که یک سوی آن در مصر قرار دارد و سوی دیگرش در لیبیا و مالی و موریتانیا که تا نایجریا امتداد مییابد. مسالۀ بربرها چیزی جز بم ساعتی نیست که هر لحظه میتواند تمامی منطقه را منفجر سازد. امروز تمامی عناصر این انفجار در حال آماده شدن است؛ یگانه راهی که میتواند مانع این انفجار گردد، تعاملی عادلانه با این مسأله و برخوردی مسوولانه با این گروه میباشد که اسلامگرایان میتوانند در این زمینه نقش مهمی ایفا نمایند.
Comments are closed.