گزارشگر:دوشنبه 14 سرطان 1395 - ۱۳ سرطان ۱۳۹۵
۱
با وجود اینکه جان چیور در مصاحبه با پاریس ریویو، افرادی را که با شخصیتهای داستانهایش همذاتپنداری میکنند و یا اینکه حتا نقشی کمرنگ از خود در داستانهایشان قایل میشوند، مسخره میکند؛ اما مانند هر نویسندهیی در عالم، نقش دیدهها و شنیدهها و بهخصوص زندهگی خانوادهگیاش که ظاهراً دستمایۀ عمدۀ کارهای ادبیاش بودهاند، در داستان تجدید دیدار پیداست.
چیور متولد کوئینی در ماساچوست است. از زمان تولد در ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۹، زندهگی آرام و عاطفیِ خوشایندی را تجربه کرد تا اینکه در این سال با ورشکستهگی پدرش، ظاهراً زندهگی روانی وی (پدرش) همانند زندهگی اقتصادیاش از هم پاشید و خانواده را ترک کرد. به نظر میرسد تا تأثیر از هم پاشیده شدن زندهگی خانوادگی بر روحیه و بعد ادبیات چیور نقش مهمی داشته است. البته این مسأله ظاهراً وراثتی بوده، چون تأثیر این بحرانها بر پدر وی که در داستان تجدید دیدار، تصویر فانتری ولی دردآلود از او ارایه شده، خُرد کننده به نظر میرسد. این نکتۀ مهمی است که باید در بررسی آثار چیور و بهخصوص شخصیتهای مضمحل و مُچاله شدۀ داستانهایش مد نظر داشت.
۲
تأثیرپذیری از فرهنگ عامه، در آمیختن آن با بنمایههای عرفانی که به ویژه از دهۀ ۱۹۵۰ میلادی به دنبال استحالههای ریالیسم در امریکا بهوجود آمد و افزایش نسبی رفاه مادی بعد از بحرانهای جنگ و افتوخیزهای اقتصاد امریکا، سبب شد تا شکل دیگری از زندهگی، توام با کسب و تجارت و رونق گرفتن زندهگی در حومۀ شهرها پدید آید. در کنار این، ادبیات خلاق دچار دگردیسی شد و اخلاقگرایی توام با اعتراض، در قالب طنزهای سیاه ولی با لحن نرم و گاه پیچیده در ظاهری شاد، امثال جان چیور و جان آپدایک را از جمله پدیدههای خاص داستاننویسی و به خصوص داستان کوتاه این برهۀ زمانی، به جهان ادبیات معرفی کرد.
۳
چیور یک الگوی هنرمند مردمی به معنی واقعی است. نه اینکه مضامین نوشتههای خود را به دلیل همراه شدن با سلیقه عمومی پایین بیاورد، برعکس نوشتههای او چنانکه اشاره شد، تصویرگر پسامدرنیتۀ خاص دهههای پنجاه و شصت ادبیات ایالات متحده هستند. منتهی مردمی بودنِ او به سبب روحیۀ خاص و منش تقریباً منحصر بهفرد زندهگی اوست. از نظر نویسندهگی البته چیور به درجات بالایی رسیده است. در دانشگاههای آیوا و پوستون و کالج بارنارد، نویسندهگی خلاق و داستاننویسی تدریس کرده است. برای نوشتن فیلمنامههای مشهور مدتها مورد توجه تهیه کنندهگان هالیوود بوده است.
۴
در نزد مخاطبان فارسیزبان، جان چیور با داستان شناگر مشهور شد. آنهم بعد از آنکه هالیوود بر اساس داستان، فیلمی با شرکت برت لنکستر ساخت. البته این فیلم چندان جذاب نیست. اما چیزی که هست، داستانهایی نظیر شناگر مُدل مناسبی برای نمایش نوعی ساختارشکنی در عرصۀ نثرنویسی خلاق است که در زمان خود تحولبرانگیز بوده است. هر انسان پدیدهیی منحصر به فرد در دنیای امروز است. اما ریالیسم نخبهگرای پیش از دهۀ چهل، وجه ارگانیک انسان را طوری در تاروپود ریالیسم جا داده بود که انسان به عنوان یک موجود انسانی (با همۀ وجوه متفاوت و متناقضش) در حوزۀ ادبیات جایگاهی نداشت.
۵
داستان تجدید دیدار، به ظاهر از سنخ داستانهای دوران جوانی چخوف است. اگر ملاک ظاهر و نوع نگارش باشد، البته میتوان شباهت ساختاری میان دو نویسنده برقرار کرد و اطلاق واژۀ چخوف جدید را برای جان چیور منطقی دانست مشروط بر اینکه سایر داستانهایش نیز چنین حالوهوای روایتی داشته باشند که البته برخی دارند و برخی خیر. به هر حال، این ظاهر قضیه است. اگر به دنبال هستۀ اصلی داستان بگردیم، دقت در این بخشها میتواند راهگشا باشد. جایی که نویسنده با نوعی ظرافت مینیاتوری، اثر به ظاهر ساده را رنگولعاب تراژیک و البته هنری داده است:
الف- سه سالی میشد که او و مادرم از هم جدا شده بودند و من از آن موقع او را ندیده بودم. اما مدت زیادی نگذشت که حس پدر فرزندی را در خود احساس کردم و حس کردم که خو و گوشت و آینده و سرنوشتمان به هم سرشته است. احساس میکردم که وقتی سنم بالاتر رفت، چیزی خواهم شد شبیه به او و بهتر است فعالیتهایم را با محدودیتهای او تنظیم کنم…
ب- مردی بود جا افتاده و خوش لباس، و من از اینکه دوباره او را میدیدم، با تمام وجود خوشحال بودم…
ج- پدرم گفت: یک لحظه صبر کن پسرم. یک لحظه صبر کن، من کمی سربهسرِ این آدم بگذارم. گفتم خداحافظ پدر، و از پلههای ایستگاه پایین رفتم. سوار قطار شدم و این آخرین باری بود که پدرم را دیدم.
چیور یک الگوی هنرمند مردمی به معنی واقعی است. نه اینکه مضامین نوشتههای خود را بهدلیل همراه شدن با سلیقۀ عمومی پایین بیاورد، برعکس نوشتههای او چنانکه اشاره شد، تصویرگر پسامدرنیتۀ خاص دهههای پنجاه و شصت ادبیات ایالات متحده هستند. منتها مردمی بودنِ او به سبب روحیۀ خاص و منش تقریباً منحصر بهفرد زندهگیِ اوست.
در مورد الف، به نظر میبایست این ماجرای واقعی آخرین دیدار چیور با پدرش باشد. پدری که وجود او را تا نوجوانی با تمام وجود طلب میکرده و با جدا شدنِ او ضربۀ روانیِ شدیدی خورده است. دقت در داستان نشان میدهد که در تمام این مدت، پدر برای پسر یک شخصیت آرمانی بوده است. اما بخش ظریف داستان در مورد الف است. جایی که راوی، به دلیلی موهوم که میتوان شهودی دانست. حس میکند که در آینده به نسخۀ بدل پدرش تبدیل خواهد شد. به بیان داستان وقتی سنش بالاتر رفت، چیزی شبیه او خواهد شد. این نکتۀ مهمی است واژۀ بازگشت دوباره، اگر قدری با دقت و وسواس موشکافی شود، تنها تجدید دیدار نیست. یکی شدن مجدد است. به عبارتی به هم پیوستن دو بخش به ظاهر مجزا و یکپارچه شدنِ آنهاست. بخشهایی که انگار در گذشته از هم جدا شده و سپس به هم پیوسته و یکی شدهاند. انگار که در تمام مدت چنین جدایی را تحملناپذیر میدانستهاند و در ذات خود انتظار وصل دوباره را میکشیدهاند. چیزی مثل وصال در برابر هجران که در ادبیات کلاسیک فارسی مرسوم است.
در بخش ب، پسر با اشتیاق تمام و به نوعی با تمام وجود میخواهد وجود پدر را احساس کند. مثل مادرش که با عشق به بوییدن گلها میپردازد. او وجود پدرش را میبوید. مینیمالیسم افراطی چیور، هیچگاه الکولیسم پدر را بیش از این توضیح نمیدهد و این شاید نوعی حذف افراطی باشد که بر درونمایۀ داستان ـ به ویژه اگر دقیق و چند باره خوانده نشود ـ تأثیر خواهد گذاشت. به هر حال، بعد از یک سری حوادث نه چندان خوشایند که طی آن هیمنۀ شخصیت پدر رویایی در رفتارهای سطح پایین و مستانه به شدت شکسته میشود، نوعی شکست روانی تراژیک برای پسر (راوی) که با صحنۀ شوخی و به قول معروف، سر به سر گذاشتن پدر با روزنامهفروش کامل میشود. جایی که نویسنده برای اولینبار به نوعی در رابطه با پدر، ظریف و مینیاتوری از عبارت «بگذار کمی سر به سرِ اینها بگذارم…» استفاده میکند و مکنونات قلبی و شخصیت مُچاله شدۀ او را به نمایش میگذارد. اینجاست که به گفتۀ داستان:
ج- پدرم گفت: یک لحظه صبر کن پسرم. یک لحظه صبر کن، من کمی سربهسرِ این آدم بگذارم. گفتم خداحافظ پدر، و از پلههای ایستگاه پایین رفتم. سوار قطار شدم و این آخرین باری بود که پدرم را دیدم.
۶
واقعیت آن است که چیور، تجربۀ پدر الکولی و مچاله شده را داشته است. در بوستون دچار عوارض روانی شده و به الکول روی آورده. حتا به مدت یک ماه در مرکز بازپروری در نیویارک تحت درمان بوده است. در یکی از رمانهایش در این خصوص نوشته است و جالب اینکه شخصیت رمان، یک شخصیت فرهیخته و دانشگاهی است که در طی حضورش در زندان، استحالۀ عمیق روانی پیدا میکند و دچار دگردیسی مثبت شخصیتی میشود. به هر حال، چیور از مچاله شدنِ روانیِ پدرش بعد از ورشکستهگی اقتصادی و ترک خانه و آخرین دیدار، به جز یک خاطرۀ دردناک و امید به یأس بدل شده، چیز دیگری با خود به یادگار نمیبرد.
۷
خواننده خود به قرینه درمییابد که پدر یک کلاش و حقهباز است و نه کلوبی دارد و نه کاسبییی (چند ضربه به پشت من زد و گفت: «سلام چارلی چهطور هستی پسر؟ خیلی دلم میخواست میشد برویم کلوبم را بهت نشان بدهم. اما در خیابان شماره شصتم هست.») همانند داستان پدر چخوف، تنها با قدرتنمایی کاذب، با رفتارهای تحقیرآمیز با افرادی که به حکم وظیفه مجبور اند این گونه رفتارها را تا حدی تحمل کنند، میخواهد جلوِ پسرش برای خودش وجاهتی بتراشد و البته طبیعی است که پسر خُرد شدن شخصیتِ او را در قالب این قدرتنماییهای ظاهری درمییابد و دچار غم و سرخوردهگی و خشم عمیقی میشود که به جدایی دایم او از پدر میانجامد.
۸
از جمله ایرادهایی که بر داستانسرایی مینیمالیستی به سبک امثال جان چیور و آن بینی و ریموند کارور گرفتهاند، برهنه کردن افراطیِ داستان و هرس کردن بیرحمانۀ همۀ شاخ و برگهاییست که به هر حال میتوانند اگر نه حقیقتبخش، بلکه زیباییآفرین باشند. ایرادهای دیگر از جمله مطرح نکردنِ مفاهیم تاریخی و سیاسی و اجتماعی یا حذف ایدههای بزرگ و نظیر این، هیچگاه قابل پذیرش نبوده است؛ اما افراط در حذف چرا.
منبع: مجلۀ گلستانه ـ شماره ۱۱۴
Comments are closed.