مرزهای تفســیر علمـیِ قـرآن

گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی - ۲۷ سرطان ۱۳۹۵

بخش نخسـت/
mandegar-3کلیدواژه‌ها
دین: منظور از آن عمدتاً دین مقدسِ اسلام است.
علم: علم در این نوشتار به معنای محدود و متعارف به‌کار رفته و منظور از آن، علم تجربی می‌باشد.

چکیـده
تفسیر علمی قرآن را که از آن به «اعجاز علمی قرآن» نیز یاد شده است، می‌توان بازخوردِ تعاملِ علم و دین به‌حساب آورد. اکتشافات جدیدِ علمی باعث شده که بخشی از گزاره‌های دین موردِ بازخوانی قرار گیرد. مسلمان‌ها علی‌رغم تأکیداتِ بسیاری که قرآن‌کریم بر شناخت‌های حسی دارد، دست‌کم در دو سدۀ نخست به علوم تجربی کم‌توجه بوده‌اند تا آن‌که روح اسلامی از زیر آوارهای باطنی‌گری و ذهن‌گرایی بیرون آمد. پس از سدۀ نوزدهم که بود که احیا‌گران فلسفۀ اسلامی بارِ دیگر به علوم تجربی توجه کردند و فکر دینی را بر سه ستون دین، علم و فلسفه بنا نهادند.
رشد فزایندۀ علوم تجربی باعث شد که مسألۀ «اعجاز علمی قرآن» و «تفسیر علمی»ِ آن بالا گیرد که می‌توان از دو پارادایمِ اصالتِ علم و اصالتِ دین سخن گفت. در پارادایمی که اصالت را جانب علم می‌داند، دین با محکِ علم و روش‌های علمی سنجیده می‌شود، درحالی‌که پارادایمِ دومی بر سنجش علم با میزانِ دین تأکید می‌ورزد. مرز میان علم و غیرعلم در نگاه پوزیتویستی بر پایۀ «اثبات‌گرایی» بنا نهاده می‌شود، درحالی‌که کارل پوپر «ابطال‌پذیری» را خصلتِ عامِ گزاره‌های علمی می‌انگارد. این‌که آیا می‌توان گزاره‌های دینی را همچون گزاره‌های علمی اثبات کرد، و این‌که آیا ابطال‌پذیری گزاره‌های علمی ـ در صورتی‌که دین در پرتو علم جدید تفسیر شود ـ که خصلتِ مؤقتی آن‌ها را نشان می‌دهد، جاودانه‌گی معجزۀ قرآن را لطمه نمی‌رساند؛ از پرسش‌هایی‌ست که بدان مختصراً پرداخته شده است. افزون بر آن، این مسأله که: آیا تفسیرهای علمی و تفسیرهای عصرِ پیشاعلمی در طول هم قرار دارند و یا در عرض هم، مورد نظر بوده است.

مقدمه
در این‌که قرآنکریم علیالاصول کتاب دینی و الهیست، نمیتوان تردید داشت. این کتاب با وجود آن‌که اولین پیامِ آن با گل‌واژۀ «اقرأ» آغاز می‌شود، تأکید بسیاری بر ایمانِ دینی دارد و ایمان در آن رشته‌یی‌ست که اجزای گونا‌گون اسلام را به‌هم بخیه می‌زند. نفی ایمان در اسلام چنان است که تمامی اجزای این دین را فرو خواهد ریخت. با این‌همه، الهی بودنِ قرآن مانع توجه و تأکید آن بر نمونه‌های علمی نمی‌شود. شواهد علمی بسیاری در قرآن‌کریم بهچشم میخورد که حتا برخی اندیشمندان مسلمان را به پژوهش تنها جنبههای علمیِ این کتاب الهی واداشته است. این امر باعث شده که فرد و یا گروههایی در محدودۀ پارادایم علم تجربیِ حاکم به قرآن بنگرند و از ساحتهای آسمانی و اعتقادیِ آن بیخیال بگذرند.
شماری در اعجاز علمی قرآن‌کریم زیاده‌روی می‌کنند و به محضِ هر کشف علمی، به قرآن برمی‌گردند و گاهی با تکلّف بسیار شواهدی به‌دست می‌دهند که آن کشفِ علمی را توجیه کند. این روش آسیب‌هایی دارد که در این مقاله به آن، هرچند به‌صورتِ مختصر پرداخته شده است. در این مقاله موضوعاتی چون «اهمیّت معارف حسی در اسلام»، «پارادایم اصالت علم»، «پارادایم اصالت دین» و «تقاطع و توازی تفسیرها» مطرح شده است که در نفسِ‌ خود بااهمیت‌اند. مباحث مزبور با رویکردِ کلامی – فلسفی دنبال شده است که می‌تواند مزیّتِ دیگرِ آن باشد.
نکتۀ دیگری که بر اهمیّتِ این نوشتار می‌افزاید، ابعاد اعتقادیِ تفسیر علمیِ قرآن است که به بنیادی‌ترین اصلِ توحید گره می‌خورد. توحید در اسلام معنای وسیع‌تری نسبت به آن‌چه که مردم می‌فهمند، دارد. در این طرزِ‌ نگرش، خدای یگانه‌یی وجود دارد که منشای تکوین و تشریع دانسته می‌شود و وحی و آفرینش، قول و فعلِ اویند. توحید در این نگاه، افزون بر یک اصل اعتقادی صرف، به نوعی جهان‌بینی ارتقا می‌یابد که در آن منشای تمام پدیده‌ها ـ از وحی تا آفرینش ـ یکی دانسته می‌شود و دایرۀ شمولِ وسیع‌تری می‌یابد.
با این توجه، بازخوانی وحی در پرتو واقعیّت‌های علمی، به معنای فراتر رفتن از محدودۀ دین نیست، بلکه نگریستن به سخن خداوند از روزنۀ عملِ او تعالی‌ست. از آن‌جایی‌که فرض ناسازگاری میان گفتار و کردارِ یک انسان صالح منتفی‌ست، این فرض در رابطه با قول و فعلِ خدای حکیم و توانا نیز محال است و نمی‌توان قول (وحی) او را در برابرِ فعل (آفرینش) او قرار داد و نهایتاً به ناسازگاری علم و وحی متوصل شد. تفسیر علمی قرآن از این منظر، ابعاد اعتقادی پیدا می‌کند و در طول اصل توحید تعریف می‌شود.

اهمیّت معارف تجربی در اسلام
در نگرشِ اسلام، واقعیّت دارای سویه‌های ظاهری و باطنی‌ست که از اولی می‌توان به نمود‌های مادی، و از دومی به بود‌های معنویِ واقعیّت تعبیر کرد. قرآن آدمی را به ژرف‌روی در پدیده‌ها فرامی‌خواند و بر سویه‌های درونی و متافزیکیِ پدیده‌ها – از چشم‌انداز نمودهای ظاهری آن‌ها – تأکید می‌ورزد. شاید از همین‌جاست که بسیاری از اندیشمندان اسلامی – از آن‌جمله سید قطب – معتقدند و به‌جا هم هست، که حقیقت‌ عالم حیات، انسان و ماده در سیاق اصلِ الوهیّت طرح می‌شود و فصل و بابِ جداگانه‌یی در قرآن به آن‌ها اختصاص نیافته است . این مسأله بر اهمیت توجه به علم می‌افزاید و با تکیه بر همین امرِ مهم بوده که احیاگران فلسفۀ اسلامی به آن پی برده‌اند و فکر دینی را بر سه پایۀ دین، فلسفه و علم بنا نهاده‌اند.
شواهد حسییی که قرآن در باب مسایل انسان و پدیدهها بهدست میدهد، دقیقاً با یافتههای علمِ جدید همخوانی دارد و پایه های ایمان دینی را بیش از پیش استواری و استحکام میبخشد. از میانِ احیاگران دینی، اقبال بدین باور است که «گرچه فلسفۀ یونانی چشم‌انداز متفکران اسلامی را وسعت بخشید، ولی در مجموع دیدشان را نسبت به قرآن تیره ساخت». از دیدِ‌ او «مسلمان‌ها قرآن را با چراغِ فکر یونانی خواندند » و چون در تفکّر یونان ـ به‌ویژه ارسطو و افلاطون ـ نگاه تحقیرآمیزی نسبت به معارفِ حسی وجود داشت، مسلمان‌ها نیز فراخوان قرآن را نسبت به احساس و تجربه دست‌کم گرفتند و بی‌خیال از کنارِ آن رد شدند. به تعبیر اقبال، تقریباً‌ دوصدسال زمان برد تا مسلمان‌ها توانستند از زیر استیلای فلسفۀ یونانی بیرون آیند و به علوم تجربی توجه کنند.
بسیاری از متفکّرانِ مسلمان در نسبت میان دین و علم، به‌صورتِ عام قایل به سازگاری بوده‌اند و به‌صورت خاص‌تر، از تیوری مکملیّتِ علم و دین سخن گفته‌اند. قرآن کریم از تدبّر و نظر در کوه، بحر، ابر، باد، فصل‌ها، آب، زمین، آسمان، نجوم، شب، روز، روییدنی‌ها و … سخن می‌زند که همه معارفِ حسی‌اند و جز با واسطۀ حواس شناخته نمی‌شوند. با این وجود، جای شگفتی و تعجب است که مسلمان‌ها طی چند سدۀ اول توجه چندانی به واقعیّت حسیِ جهان نکردند و یک‌سره به اندیشه‌های انتزاعی و باطنی ارسطو و افلاطون که در ستیز با حواس بود، روی آوردند.
در سنت فکریِ مسیحیت که بر پایۀ تعارض علم و دین استوار است، زمینه‌های درون‌دینیِ چندانی برای سازگاری و مکملیّتِ علم و دین وجود نداشت. شاید یکی از دلایلی که واقعیّتِ تجربۀ تاریخی مسیحیت را به‌صورت تقابلِ علم و دین درآورده است، همین مسأله باشد. در مسیحیّت که ماده موردِ تحقیر بود و جسم در برابرِ روح به زانو درآمده بود، احترامِ چندانی به واقعیّتِ حسی نمی‌دادند؛ درحالی‌که قرآن مسلمان‌ها را به کاوش در پدیده‌های محسوس، و فکر و نظر در آن‌ها فرامی‌خواند و نمودهای عینیِ واقعیّت را با اصل الوهیّت و خالقیّت پیوند می‌زند. تجربۀ تاریخی مسلمان‌ها اما، کم‌اعتنایی به معارف حسی را، آن‌هم برای مدتِ مدیدی نمایش می‌دهد. نسبتِ علم و دین در تجربۀ عملیِ مسلمان‌ها بر تقابل استوار نبود، بلکه بر کم‌اعتناییِ آن‌ها به علوم تجربی در پرتو رویکردهای انتزاعی و باطنی به واقعیّت دلالت دارد که آن‌هم بیش از دو سده ـ به تعبیر اقبال ـ دوام نیاورد.
×××
در نسبت میان علم و دین، شماری دین را با محک دست‌آوردهای جدید علمی میسنجند و برخی دیگر، دستآوردهای جدید علمی را با چراغ وحی به خوانش میگیرند. گروه دوم سعی می‌کنند تا دین را با روش‌های علمی محک بزنند و از پنجرۀ علم به افق پهناورِ دین نگاه کنند. بنابراین، از دو پارادایم اصالت علم و اصالت دین می‌توان سخن گفت.

۱٫ پارادایم اصالت علم
نسبت میان علم و دین عمدتاً مسأله‌یی‌‌ست که طی چند سدۀ اخیر به میان آمده است. رشد و گسترشِ سرسام‌آورِ علم با نتایج ملموس و دگرگون‌کننده‌یی که به‌همراه داشت، برخی گزاره‌های جهان‌شناختی و انسان‌شناختیِ ادیان را نیز به چالش طلبید. بسیاری از ادیان، گزاره‌هایی در باب جهان، انسان و پدیده‌ها را در خود دارند که با گسترش فزایندۀ علم، این گزاره‌ها در معرض بازتفسیر و بازاندیشی قرار گرفتند و نسبتِ‌ جدیدی میان علم و دین به ‌میان آمد. در نسبت میان علم و دین، شماری از ادیان نتوانستند هم‌پای علم گام بردارند و در نتیجه، با رشد روزافزونِ دست‌آوردهای علمی آرام‌آرام عقب‌نشینی کردند و با اصالت‌دهی به علم، گزاره‌های دینی‌یی را که غیرعلمی می‌انگاشتند، بی‌توجه و مهمل گذاشتند. برخی دیگر، سعی کردند گزاره‌های دینی را به سودِ علم تفسیر کنند و به علم چونان معیاری در تأویل گزاره‌های علمی دین ‌نگریستند. از آن‌جایی‌که گزاره‌های دینی آنان در تقابل با علم قرار می‌گرفت، آن‌ها بایست از میان علم و دین یکی را برمی‌گزیدند که پس از تجربۀ کشاکش‌هایی میان آن‌دو، کفۀ ترازو به سودِ علم سنگینی کرد و گفتارهای دین به‌دلیل تعارض با علم – به حاشیه رفتند.
این مسأله اما در اسلام شکلِ متفاوت‌تری دارد. اکتشافات جدید علمی باعث شد تا تفسیر شماری از آیه‌های کونیِ قرآن بیشتر مورد توجه قرار گیرد و مسألۀ اعجاز علمی قرآن بالا گیرد. شواهد علمی جدید، معنای گزاره‌های علمی قرآن را وضاحتِ بیشتری بخشید و دین مقدس اسلام در نگرشی که «دین با دست‌آوردهای علمی سنجیده می‌شد» برگِ برنده‌یی داشت که هیچ دینِ دیگری بدین پیمانه از آن برخوردار نبود. در این رویکرد که فرآورده‌های علمی معیاری برای سنجش حقانیّتِ دین قرار می‌گیرند، علم موضوعیّت می‌یابد، درحالی‌که دین به امر ثانوی و وابسته به علم تقلیل پیدا می‌کند. از سویی ‌هم، یافته‌های علمی خودبسنده و قطعی پنداشته می‌شود، درحالی‌که صدق و کذبِ گزاره‌های دینی بایست با معیار فرآورده‌های علم جدید سنجیده شود، و قطعیّتِ آن‌ها نیز مورد تردید قرار می‌گیرد.
در تاریخ اندیشه‌های فلسفی، هیچ جریانی به میزان پوزیتویست‌ها در جهتِ تعیین معیار علمی سعی به خرچ نداده است. سنجش گزاره‌های مابعدالطبیعیِ دین بر اساس معیار پوزیتویستی را می‌توان سنجش دین با محکِ علم دانست. اصل آزمون‌پذیری به‌صورت عالم ـ خواه به‌صورت اثبات‌پذیری باشد و یا ابطال‌پذیری ـ اصلی‌ترین معیاری‌ست که می‌توان برای مرز نهادن میان علم و غیرعلم وضع کرد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.