احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:علی رها/ سه شنبه 29 سرطان 1395 - ۲۸ سرطان ۱۳۹۵
بخش هشتم و پایانی/
پس کالاها بهمحض ظهور به عنوان ارزش مبادله از “کیفیت” و خواص طبیعی محمولهیی که نیاز انسانی را برآورده میسازند، به “کمیت” استحاله پیدا میکنند. در اینجا، در فعل مبادلۀ کالایی، “تجردیدی کامل” صورت پدیرفته است. یعنی در کالا به مثابۀ ارزش مبادله، دیگر ذرهیی ارزش مصرفی یافت نمیشود، بلکه صرفاً مقادیر متفاوتی از یک کمیت وارد معامله میگردند.
پس چنانچه از خاصیت یا مادیت محسوسِ یک کالا صرفنظر شود، آنچه باقی میماند، خصیصۀ عامی است که در همۀ آنها مشترک است؛ اینکه آنها همهگی حاصل “کار” انساناند. اما نه همچون محصولات اشکال انضمامی و انواع معین کار، بلکه به عنوان نتیجۀ صرف کار یکسان و منجمدشدۀ انسانی و بدون در نظر گرفتن چهگونهگی مصرف آن! کاری که جوهر ارزش را شکل میدهد، ظرفیت کاری انسان به عنوان یک نیروی کار مشابه است. بنابراین اگر مجموعه نیروی کار لحاظ شده در کلیۀ کالاهای یک اجتماع را در نظر بگیریم، با انبوه متراکمشدۀ کاری تکساحتی مواجه میگردیم که از آن فردیتزدایی شده است.
هر یک از این واحدهای کاری، همسان دیگری است که به عنوان کمیتهای خالص مصرف نیروی کار با “زمان” اندازهگیری میشود؛ یعنی واحدی که مقدار ارزش را تعیین میکند، میزان کار اجتماعاً لازمی است که برای تولیدش مصرف شده. این نیروی کار “عام”، کاری “خالص و ساده” است که خصوصیات و کیفیتهای افرادی که در حال کنشگری هستند را مدفون میسازد. آنچه به شمار میآید، “انسان ناب” یا انتزاعی است. پس معلوم میگردد که دوگانهگی کالایی خود ناشی از دوگانهگی کاری است که در تولیدش بهکار رفته – کار معین انضمامی و کار تجریدی عامی که با هر کار دیگری “برابر” است.
کسانی که تا حدی با «سرمایه»ی مارکس آشنا هستند، میدانند که مارکس سهم همۀ نویسندهگانی که بهنوعی در پیشبرد مفاهیم اقتصاد سیاسی موُثر بودهاند را ادا میکند. او حتا افرادی گمنام را مورد بررسی و تحقیق قرار داده و از آنها قدردانی مینماید. در همهجا از اسمیت و ریکاردو به عنوان کاشفان “تیوری ارزش” نام میبرد. اما وقتی به خصلت دوگانۀ کار میرسد، به صراحت اظهار میکند که: “من اولین کسی هستم که این ماهیت دوگانۀ کار مستتر در کالاها را نشان داده و مورد بررسی انتقادی قرار دادهام. از آنجا که این نکته برای فهم روش اقتصاد سیاسی حیاتی است، نیازمند واکاوی دقیقتر میباشد.”(ص ۱۳۴) همانطور که مارکس بههنگام انتشار چاپ اول «سرمایه» در نامهیی به انگلس تأکید میورزد تبیین ماهیت دوگانۀ کار یکی از “مهمترین نکات کتاب” است و “برای فهم کلیۀ دادهها اساسی است.” به همین خاطر “در همان ابتدای فصل اول ارایه شده.” (۲۴ اوت ۱۸۶۷، کلیات آثار ۴۲، ص ۴۰)
از سوی دیگر، وی از نخستین صفحات فصل اول توضیح داده بود که “ارزش مبادله فقط نحوۀ تجسمیابی، شکل پدیداری، چیزی است که در درونش نهفته”، تبلور جوهر اجتماعی کار همسانی است که در آن انباشت شده ـ یعنی “ارزش”. پس از آنجا که ارزش مبادله صرفاً در حکم شکل ظهور ارزش میباشد، ضروری است که ماهیت ارزش را سوای شکل آن مورد بررسی قرار داد. مارکس کمی بعد عنوان میدارد که “وقتی که در ابتدای این فصل بهاصطلاح معروف ابراز کردیم که یک کالا هم ارزش مصرف و هم ارزش مبادله است، به بیان دقیق، این اظهاری نادرست بود. یک کالا یک ارزش مصرفی یا ابژه مفید، و یک ارزش است.” (ص ۱۵۲)
بنابراین تعارض “خارجی” بین شئ مصرفی و ارزش مبادله، از تعارضی “درونی”، یعنی از ماهیت ارزش، ناشی میشود. اجناس مصرفی موقعی شکل کالایی مییابند که محل ذخیرۀ ارزش باشند. تنها در چنین صورتی است که به “دو شکل” مختلف، “شکل طبیعی” و “شکل ارزشی”، نمادین میشوند. شکل ارزشی درست نقطۀ مقابل اندام مادی و محسوس کالاهاست، یک “واقعیت خالص اجتماعی” و “ماورای طبیعی” است که در ارتباط اجتماعی بین کالا با کالا خود را ظاهر میکند.
به عقیدۀ مارکس، تحلیل و توضیح این “شکل ارزشی” وظیفهیی است که به وی واگذار شده، چرا که از عهدۀ اقتصاد بورژوایی خارج بوده است. به بیان او “یکی از عمدهترین کمبودهای اقتصاد سیاسی کلاسیک این است که از طریق تحلیل کالاها، بهویژه ارزش آنها، هرگز موفق به کشف شکل ارزش که در واقع ارزش را به ارزش مبادله تبدیل میکند، نشده است.” چرا؟ برای اینکه “شکل ارزشی محصول کار، انتزاعیترین و در عین حال جامعترین شکل شیوۀ تولید بورژوایی است.” (ص ۱۷۴)
بنابراین بهمحضی که وارد انواع دیگری از تولید اجتماعی شویم، کل معمای کالاها، تمام قدرت “جادویی و غیبی” محصول فعالیت انسانها ناپدید میگردد. اقتصاد سیاسی با اینکه کار را بهعنوان محتوای ارزش کشف نموده، هرگز از خود نپرسیده که چرا این محتوا کاملاً تهی شده و چنین شکلی، شکل ارزشی، به خود گرفته و چرا اندازهگیری کار با زمان، در مقدار ارزشی محصول نمودار گشته است؟ این فرمولبندیها، این “اشکال نامعقول”، بیتردید مهر صورتبندی اجتماعی معینی را بر چهره دارند که در آن “فرآیند تولیدی بر انسان سروری دارد و نه بهعکس.” (ص ۱۷۵)
مارکس در قسمت “بتوارهگی کالایی و رازش” میپرسد که این چیز موهوم، که مملو از نکات “متافیزیکی” است، به ورای حسیات آدمی رفته، و دارای خصوصیاتی اسرارآمیز میباشد، از کجا ناشی شده است. سپس پاسخ میدهد: “واضح است که از خود این شکل.”(ص ۱۶۴). این “شکل”، شکل تعاون اجتماعی مستقیم بین مصنوعات کار انسان است و در “خصلت اجتماعی معجول” کاری ریشه دارد که آفرینندهاش میباشد. شکل ارزشی، شکلی “مسطح سازنده”و “یکسانکننده” است که انسان را در کمیتش به “مخرج مشترک” یک انسان، یعنی “میانگین” انسانی، سوای کیفیات ویژهاش، کاهش میدهد.
در اینجا مجموعه روابط “عینی” و بههم پیوسته بین خود انسانها دچار یک جابهجایی میگردد و بهسان عینیت مرموز روابطی بر آنها ظاهر میشود که از خود آنها مستقل بوده، نسبت به آنها خارجی است و بر ایشان تسلط دارد. پس این “بتوارهگی” چیزی نیست مگر شکل تاریخی معینی از یک سازماندهی اجتماعی که در نزد خود انسانها به شکل خارقالعادۀ رابطۀ بین اشیا نمودار میشود. در چنین شکلی از تعاون اجتماعی، روابط خود انسانها نه بهصورت رابطۀ مستقیم افراد، بلکه “همانطور که واقعاً هست”، یعنی “رابطۀ مادی بین افراد و رابطۀ اجتماعی بین اشیا” (ص ۱۶۶) پدیدار میگردد. “این است آن چیزی که من بتوارهگی مینامم”؛ “شخصیتیافتهگی اشیا و شییی شدن افراد.” (ص ۲۰۹)
پرده از چهرۀ این صورتبندی باژگون که ارتباط بین انسان و انسان، و انسان و طبیعت را از شکل شفاف و عقلانیاش خارج کرده است، موقعی برمیافتد که “فرآوردۀ انسانهایی که آزادانه به تعاون رسیدهاند گردیده” و تحت نظارتِ آگاهانۀ آنها قرار گیرد.” (ص ۱۰۳)
منبـع: سایت فلسفۀ نو
Comments are closed.