آموزه عشق در فلسفه هگل

گزارشگر:ابوالفضل رجبی / شنبه 16 اسد 1395 - ۱۵ اسد ۱۳۹۵

بخش دوم و پایانی/
mandegar-3د: تناهی عشق
اما عشق از گسترش خود تا بی‌نهایت، ناتوان است و چنان‌چه تا بی‌کران گسترده شود، عمقش را از دست می‌دهد. مظهر این ناتوانی، عمیقاً در وجود مسیح یافت می شود. هگل نیز «همانند ارسطو می‌داند که عشق نمی تواند بدون از دست دادن شور و حالش تداوم یابد»(۱۲). مسیح به عنوان مظهر عشق در می‌یابد که تقدیر او، از سرنوشت قومش جدا است. او نمی تواند به یک‌باره جهان را به کیش خود در آورد، مگر از طریق مرگ بر روی صلیب و نیز رواج انجیل به واسطه حواریانش. بنابراین این عشق، به اشتیاقی ارضا ناشده، ناآرام و بی‌پایان بدل می شود که عاملی اساسی و اجتناب‌ناپذیر در تجربه دینی به شمار می‌رود. (۱۳)
در مقابل این مذهب (که به واسطه شهادت عیسی کاملاً شخصی است) دین یهود قرار دارد. باید دانست که دین یهود، آرمان هگل است، زیرا مذهبی قومی به حساب می‌آید. (۱۴) این مذهب به واسطه اجتناب از عشق، در میان قوم تداوم دارد.
ه: آشتی با جهان از طریق عشق
منشای دین یهود، نفرتی است که وحدت کهن زنده‌گی را از بین می‌برد. ابراهیم هیچ عشقی با جهان و آدمیان ندارد و همه پیوندهای عاشقانه‌اش را از هم می‌گسلد و به تعبیر هگل، از روحیـه خصومت با جهان و دیگر آدمیان برخوردار است.(۱۵) بدین طریق نسبت قوم یهود (و در رأس آن‌ها ابراهیـم) با جهان، ابزاری است. حتا رابطه آنان با خدا به سطح برده‌گی و بنده‌گی تنزل می‌یابد؛ زیرا انزجار، ضرورتاً به رابطه خواجه (که در این حالت خدا است) با اموال، انسان‌ها یا نظایر آن سرایت می‌کند. (۱۶) رابطه نامتناهی و متناهی از هم گسسته است. درواقع «نامتناهی در ماوراء قرار دارد و خود تبدیل به شئ شده است». (۱۷) دیگر هر چیزی در رابطه با انسان شی‌یی متناهی است.
اما عیسی پیامبر عشق است و عشقش بیش از هر چیز بر وحدت زنده‌گی تأکیـد دارد. هگل در پاسخ به تعارض کانتی وظیفه و تمایل، انقیاد بنده‌وارانه را نسبت به خدا، طرح می کند. این انقیاد در عشق مسیحی نمود می‌یابد. مسیح «احترام به قوانین را نمی آموزد، برعکس چیزی را عرضه می‌کند که به قوانین وفادار است، اما آن‌ها را به مثابه قوانین فسخ می‌کند و بدین سان بالاتر از اطاعت قوانین است». (۱۸) این امر یعنی از درِ آشتی درآمدن با جهان به واسطه عشق.
آموزه‌های مسیحی هم‌چون رحمت الهی از طریق شفاعت مسیـح، نمودی از همین آشتی‌پذیری با جهان و تقدیرخویش است.
و:گذر از خود در عشق
ابزارانگاری قوم یهود، زنده‌گی را در هم می‌شکند و موجودات را به اشیایی بدل می‌کند که به کار بهره‌مندی و تضمین امنیت فرد و خانواده‌اش می‌آید. روابط میان انسان‌های یهودی صرفاً عینی و ناشی از تفکر است. (۱۹) بنابراین هر چیزی تنها در رابطه با انسان و این قوم معنا می‌یابد. و تقدیر قوم یهود آن است که از جهان و آدمیان تا ابد جدا باشند.
در مقابل، تقدیر مسیح، از خودگذشته‌گی است. «او تقدیر خود را در همین جدایی می‌بیند و قادر به آشتی یافتن با خود نیست… مسیح… تقدیر خویش را در تقابل با دنیایی می‌بیند که برای او بیگانه شده و وی از راه عشق بر آن غلبه می‌کند». (۲۰) تقدیر مسیح در سر سپردن به صلیب و گذشتن از خود در راه سعادت آدمیان از برکات عشـق است. هگل در این آشتی‌جویی با تقدیر خویش و در گذشتن از خود آزادی راستین روح را در می‌یابد. (۲۱)
پی‌نوشت‌ها:
۱٫ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، جلد ۸ (از فیشته تا نیچه)، انتشارات سروش، ۱۳۸۲، ص ۱۱۰
۲٫ همان، ص. ۱۶۴
۳٫ استیس، والتر ترنس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۸، ص. ۵۶
۴٫ Hegel, G. W. F, The Elements of Philosophy of Rights, trans by H. B. Nisbat, Cambridge University Press, 2003, p. 47
۵٫ ibid, p. 56
۶٫ ibid, p. 68
۷٫ فلسفه هگل، ص. ۸۵
۸٫ The Elements of Philosophy of Rights, p. 77
۹٫ ibid, p.90
۱۰٫ فلسفه هگل، ص. ۱۰۱
۱۱٫ The Cambridge Companion to Hegel, ed by Frederick C. Beiser, Cambridge University Press, 1999, p.55
۱۲٫ فلسفه هگل، ص. ۱۰۱
۱۳٫ The Cambridge Companion to Hegel, p. 112
۱۴٫ ibid, p. 110
۱۵٫ ibid, p. 132
۱۶٫ ibid, p. 156
۱۷٫ فلسفه هگل، ص. ۱۱۲
۱۸٫ فلسفه هگل، ص. ۱۴۵
۱۹٫ The Elements of Philosophy of Rights, p. 112
۲۰٫ ibid, p. 166
۲۱٫ ibid, p. 180

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.