احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عزیزالله آریانفر/ سه شنبه 9 سنبله 1395 - ۰۸ سنبله ۱۳۹۵
جنگ در افغانستان از دید استراتژیهای کلان جهانی، یک جنگِ توافقی و تعریف شده است، که از طریق سازوکارهایی پیچیده، همزمان در هر دو سوی خط توسط قدرتهای منطقهیی و جهانیِ رقیب و همسو مدیریت میشود.
چون اهداف و چشماندازِ پایان این جنگ معلوم نیست، ادامه و تبعاتِ تلفات نیروهای نظامیِ ما، به یک نگرانی بزرگ مبدل شده است. مشکل اصلی ما، عدم تناسب میان منابع انسانی جنگ است؛ برای دشمن یک حوزۀ بزرگ و متنوع در مقیاس تقریباً کُل کشورهای اسلامی، منبع و بستر سربازگیریست. اما در این طرف، تنها یک منبع، آنهم محدود و عمدتاً در یک جغرافیای قومی خاص به عنوان یگانهمنبع قابل دسترس و قابل اعتماد قرار دارد.
با در نظرداشت نامشخص بودن پایان جنگ، ادامۀ این وضع بیتردید به برتری طرفِ برخوردار از منابع پایدار و گستردۀ انسانی میانجامد. و منبع دیگر، در زیر فشار پیهمِ تلفات انسانی، بهتدریج تا سطح انقراض فیزیکی و فرهنگی پیش خواهد رفت.
همین حالا هم اگر یک نهاد بیطرف در مناطق و جغرافیای سربازگیری دولت تحقیق کند، به دلیل کشته شدنِ مردان در جبهههای نبرد، تعداد زنانِ این مناطق را بسیار بیشتر از مردان درخواهد یافت.
ادامۀ این وضع برای مردمِ ما فاجعهبار است؛ برای جلوگیری از این فاجعه باید ترکیب سربازان و افسران در تشکیلات دفاعی و امنیتی کشور بازنگری شود و بر اساس آن، اقدامات عملییی در جهت تغییر بنیادی و فوریِ این وضع، برای کاهش تلفات جوانانِ یک منطقه و تقسیم متوازنِ بار جنگ بر کُل ولایات و جغرافیای کشور، صورت گیرد.
نکات زیر میتواند به عنوان بخشی از یک راهحل مد نظر گرفته شود:
۱. نظام وظیفه باید مجدداً احیا شود و تمام افراد واجد شرایط عسکری از هر قوم و تبار به عسکری سوق گردند و در دفاع از وطن سهم بگیرند.
۲. دولت نیز همچون دشمن، منابع متعدد و متنوع بیرونی و داخلی را تعریف و از آنها سربازگیری کند. (توسعۀ منابع سربازگیری)
۳. حالا که هیچ پشت جبههیی وجود ندارد و جنگ عمداً به تمام ولایات افغانستان کشانیده شده، نیازی نیست که جوانان یک ولایت در فضای غیرقابل اعتماد و جغرافیای ناشناختۀ ولایات دیگر بجنگند. برای جلوگیری از تلفات بیهوده، بهتر است جوانان هر ولایت در دفاع از ولایتِ خود موظف شوند.
۴. سهمیهبندیهای قومی مقامات اداری و پستهای فرماندهی در ارتش، خلاف اصل عدالت و شایستهگی و در تعارض با مبادی استراتژیک ارتشهاست. اما حالا که چنین است، باید میان تعداد افسران و سربازان از لحاظ نفوس و سهمیهبندیهای موجود، نوعی تناسب و توازن در نظر گرفته شود.
۵. نیروهای ملی و گروههای ذینفوذ داخلی، باید بر مراجع درونی و جامعۀ بینالمللی فشار بیاورند تا تعریف و مرز نیروهای خودی و دشمن، بهروشنی مشخص و رُخ جنگِ افغانستان معلوم شود.
۶. با حامیان طالبان در روستاها و سایر جغرافیای پشتِ جبهۀ آنها و در درون نهادهای دولتی با قاطعیت برخورد شده و عقب جبهات آنها متلاشی شود.
۷. ولایاتی که تصفیۀ تروریستان در آن ممکن است، باید با ضرباتِ قاطع و خُردکننده هرچه زودتر پاک گردند تا دولت نیز به یک پشت جبهۀ مطمین و پایدار دست یابد.
۸. با رعایت قاعدۀ «دشمن دولت، دشمن مردم» و «تروریزم به هیچ قومی متعلق نیست»، هر نوع سمپاتی قومی و احساس تعلقِ تباری به طالبان و سایر گروههای تروریستی باید از بین برود.
۹. صلاحیتهای تعریف شدۀ نهادها و مقاماتِ عسکری باید واقعاً در اختیارخودشان باشد و صلاحیتهای فرماندهی میدانی از دفاتر مرکزی و مراجع مجهول به میدانهای جنگ منتقل شود و فرماندهان میدانی باید صلاحیتِ ادامه و توقفِ جنگ را مطابق به الزامات وضع جنگ داشته باشند.
۱۰. تنبیه و پاداش باید عادلانه باشد و تقدیر سربازان و افسرانِ فداکار و آنهایی که دستاوردهای واقعی و قابل پیمایش داشته باشند، در اولویت قرار گیرد.
و…
اگر گزینههای دیگر عملی نشود و تغییر اساسی به میان نیاید؛ بهترین گزینه، گزینۀ ولایتی کردنِ جنگ و توظیف سربازان در ولایتهای خودشان است. چون رفتن به یک جنگِ مجهول در کوچهها و اراضیِ ولایاتی که بخش عمدۀ مردمِ آن از طالبان حمایت میکنند، به معنای رفتن به قربانگاه و خودکشی است.
Comments are closed.