احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





سلفیت از دیــروز تا امـــروز

گزارشگر:محمد محق/ چهار شنبه 10 سنبله 1395 - ۰۹ سنبله ۱۳۹۵

بخش چهارم/

mandegar-3در میان آموزه‌های اعتقادی اسلام، هیچ اصلی مهم‌تر از توحید نیست. توحید یعنی اعتقاد به وجود ذاتی یگانه که خالقِ انسان‌ها را سزاور پرستش کرده است. همۀ مسلمانان بر این امر اتفاق نظر دارند و اختصاصی به سلفیت ندارد. تعریف توحید و تفصیلاتِ مربوط به آن اما محلِ اتفاق نیست و هر گرایش کلامی، مبانی خاصِ خود را دارد. در سده‌های میانه، توحید از نظر شماری از صاحب‌نظران علم عقیده و کلام، به ویژه ابن تیمیه، به سه بخش توحید الوهیت، توحید ربوبیت و توحید اسما و صفات تقسیم گردید.
چالش‌برانگیزترین موضوع میان جریان سلفی و بقیۀ گرایش‌های اسلامی، نحوۀ فهم‌شان از توحید اسما و صفات است. برخی از صفات خداوند که در قرآن یا در احادیث نبوی آمده است، از نظر جریان سلفی به همان شکل تحت‌اللفظی باید فهمیده شود، و جای هیچ‌گونه تأویل نیست. برخی از این صفات مانند نسبت دادن چشم، دست، پا، نفس، قهر، خوشحالی و خنده به خداوند متعال تصوری انسانوار از او را در ذهن ایجاد می‌کند. دیگر فرقه‌های اسلامی با تأکید بر تنزیۀ خداوند از هر گونه شباهت به مخلوقات، پاره‌یی از این صفات را تأویل می‌کنند. در گرایش سلفی هرگونه تأویل نصوص دینی و از جمله آن‌چه متعلق به خداشناسی و توحید است، انحراف دانسته می‌شود. شماری از اهل حدیث دایره‌یی بسیار تنگ برای تأویل را در اموری ناگزیر گشوده‌اند، از جمله امام احمد بن حنبل که سه حدیث مربوط به صفات الهی را نیازمند تأویل یافته است(الغزالی، فیصل التفرقه بین‌الاسلام و الزندقه). آنان برای اجتناب از تشبیه تنها قید “بلا کیف” را بعد از هر یک از این صفات می‌افزایند؛ به این معنا که ما قبول داریم خداوند چشم، پا، دست و سایر اعضا را دارد و نیز خنده می‌کند، قهر می‌کند، خوشحال می‌شود و… ولی ما کیفیتِ آن را تعیین نمی‌کنیم. دیگر مذاهب اسلامی جایز می‌دانند که پاره‌یی از این صفات یا بسیاری از صفاتِ خداوند که ظاهر آن‌ها تشبیه را تداعی می‌کند، به گونه‌یی تأویل شوند که درخور شأنِ او باشند و از هرگونه تشبیه اجتناب صورت بگیرد.
از دید بسیاری از صاحب‌نظران علم کلام، صفاتی که در متن مقدس به خداوند نسبت داده شده است، از باب تقریب به ذهن است؛ چرا که آدمیان قدرت درک حقایقِ ماورایی را ندارند و تنها آن‌چه را که متعلق به عالم انسانی است، می‌توانند بفهمند. برای آن‌که راهی به شناخت خداوند باز شود، صفاتی در زبانِ دین به وی نسبت داده شده است تا شناختِ ما را از او ممکن گرداند. مفاهیمی مانند رحمت، غضب، رزق، خلق و… همه در اصل مفاهیمی انسانی‌اند و به گونه‌یی درک می‌شوند که فراخور فاز وجودیِ ما انسان‌ها است. نسبت دادنِ آن‌ها به خداوند با همان کیفیت، درخور شأنِ او نیست و خلاف تنزیه است. بنا بر این، این صفات در واقع نوعی اشاره است به حقایق بالاتری که ما از درکِ آن عاجزیم و از آن‌ها با این کلمات انسانی تعبیر می‌کنیم.
از منظر سلفی، باز کردن پای تأویل به این عرصۀ مهمِ اعتقادی، مساوی است با گشودن دروازۀ انحراف. این قضیه به جایی می‌رسد که حتا نفی مکان از خداوند نیز برای پیروان سلفیت قابل قبول نیست و اصرار دارند که او در آسمان است، و منظور از آسمان را هم همان فضای فیزیکی‌یی می‌دانند که بالای سرِ انسان‌ها به نظر می‌رسد. (ابن تیمیه، مجموعه‌الفتاوی)
از دیدگاه آنان، مهم‌ترین شرط رستگاری انسان‌ها، داشتن اعتقاد صحیح و بی‌عیب است و مهم‌ترین بخش عقیده هم نحوۀ فهم اسما و صفات خداوند است، به همان تفسیری که مورد تأکید آن‌هاست. دیگر مذاهب و فرقه‌های اسلامی که تفسیر دیگری از این امر دارند، هرچند به یگانگی خداوند باور دارند، اما از نظر آنان منحرف به شمار می‌آیند چرا که عقیدۀشان دربارۀ خداوند بر مبنای صحیحی استوار نیست.
سخت‌گیری سلفیت در این زمینه سبب شده است که دیگران به‌آسانی از نظر آنان متهم به شرک شوند و بسیاری از مسلمانان از نظر آنان مشرک به شمار بیایند.
سنت و بدعت: همۀ مسلمانان خود را به پیروی از پیامبر اسلام (ص) ملزم می‌دانند، اما در این‌باره اختلاف دارند که در چه مواردی پیروی از وی واجب، در چه مواردی مستحب و در چه موارد صرفاً جایز است. از نظر اهل رأی، سنت‌های آن حضرت به سه بخش گفتاری، رفتاری و تقریری تقسیم می‌شود. اگر این سنت‌ها مربوط به امور عبادی باشد که جای اجتهاد نداشته باشد، پیروی از وی برای مسلمانان الزامی است، اما اگر مربوط به امور عادی مانند خوردن، نوشیدن، پوشیدن، زراعت، تجارت، مسافرت، جنگ، صلح و.. باشد، تنها در صورتی به عنوان سنت نبوی لازم‌الاجرا می‌باشد که قرینه‌یی اضافی وجود داشته باشد که لزومِ آن را نشان بدهد. بدون آن، بقیۀ سنت‌ها تنها دلالت بر جواز و اباحت می‌کند و جنبۀ الزام ندارد.
به عبارت دیگر، شخصیت پیامبر از این دیدگاه دارای دو جنبه است؛ یکی جنبۀ نبوی و دیگری جنبۀ بشری. وقتی که روایتی از وی به ما برسد، باید مطمین شویم که متعلق به کدام‌یک از این دو جنبه است. آن‌چه را او به عنوان نبی و شارع گفته یا کرده باشد، در شمار احکام شرعی قرار می‌گیرد که ما به پیروی از آن مکلف خواهیم بود، و آن‌چه را به عنوان یک انسان، چه در مقام فرمانده، چه در مقام قاضی، چه در مقام حاکمِ سیاسی و چه در دیگر مقامات متعارفِ اجتماعی گفته یا کرده باشد، در شمار عادات قرار می‌گیرد و کسی به انجام آن‌ها مکلف نیست.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.