احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دو شنبه 5 میزان 1395 - ۰۴ میزان ۱۳۹۵
بخش سوم و پایانی/
مایکل هیلمن ـ ایرانشناس امریکایی
مترجم: داوود قلاجوری
در اوایل ۱۹۶۸ آل احمد چهارمین و طولانیترین رمانِ خود را بهنام “نفرین زمین” منتشر کرد. داستان این کتاب به برنامههای اصلاحات ارضی و انقلاب سفید در زمان پهلوی مربوط میشود و شرح میدهد که چهگونه در دهکدهیی برنامههای سیستم جدیدِ کشاورزی شکست میخورد و اهالی آن دهکده ریشه و در پی آن، هویتِ خود را میبازند. این کتاب تا آخرین روزهای عمر سلطنت پهلوی اجازۀ توزیع نیافت.
مقایسۀ پایان رمانهای آل احمد از اهمیتی یکسان برخوردار است. پایان این چهار رمان همهگی نشانگرِ وجود بدبینی و منفیگرایی رو به افزون است که از دوران مصدق به اینسو در میان روشنفکران ایران رواج داشته است. به عبارت دیگر، در رمانهای آل احمد، قهرمان قصه در مقابل قدرت سیاسی به تدریج سرکوب و در نهایت بیاراده میشود. در کتاب “کندوی عسل”، زنبورها تصمیم میگیرند به خانۀ اجدادی خود باز گردند. در “مدیر مدرسه” قهرمان قصه، جامعۀ فاسد را نکوهش میکند و ترجیح میدهد برای حفظ معصومیت و پاکی خود، به درون خویش پناه ببرد. در “نون والقلم” عبدالزکی به نیت گریز از دست پادشاه به هند میرود و اسدالله سر به بیابان مینهد تا در انزوا و درویش مسلکی زندهگی کند. و آن معلم بدبین در “نفرین زمین”، بعد از آنکه دهکده به بینظمی کشیده میشود، آنجا را ترک میکند. در یک کلام، در دهۀ ۵۰ و ۶۰ میلادی روشنفکران ضد رژیم پهلوی به تدریج امیدشان را نسبت به اصلاحات یا پیشرفتهای اجتماعی و سیاسی از دست میدادند و در برابر رژیم بیاراده می شدند.
کمی پیش از آنکه دنیا را در دهکدۀ “اسالم” وداع گوید، جلال آل احمد به تهران میآید تا در مجلس ختم دوستش خلیل ملکی شرکت کند. این شاید آخرینباری بود که آل احمد در میان جمع دیده شد.
طبق اظهارات همسرش سیمین دانشور، صبح همان روزی که آل احمد از دنیا رفت، اول از درد شدیدِ گردنش ناله میکند اما اهمیتی به موضوع نمیدهد و به تعمیر شومینه در ییلاقشان میپردازد. آل احمد قصد داشت تا چند روز دیگر برای انجام کاری به تهران برود و سپس با ساعدی به “اسالم” بازگردند. در آن زمان آل احمد زیاد دربند بازگشت به تهران برای شروع سال تحصیلی نبود، چون میدانست به احتمال زیاد، بهخاطر سخنرانیها و نوشتههایش، بازهم منتظر خدمت خواهد شد. حوالی ظهر حمام میکند. پس از صرف ناهار چرتی کوتاه میزند. هنگام عصر میگوید که سردش است. سپس به منزل یکی از دوستانش میرود ولی پس از نیم ساعت رنگپریده باز میگردد و از درد مچ دست و پا و سینه ناله و شکایت میکند. تصمیم میگیرد بخوابد. همسرش به دنبال دکتر میرود اما وقتی بازمیگردد، آل احمد از دست رفته است.
پزشک محلی و پزشک خانوادۀ آل احمد هر دو علتِ مرگ را سکتۀ قلبی تشخیص میدهند. همسرش علت مرگ و تشخیص پزشکان را در آن زمان پذیرفت و حتا در مقالهیی که به سال ۱۹۸۱ به نام “غروب جلال” چاپ کرد، به موضوع سکتۀ قلبی اشاره میکند. اما برادر آل احمد به نام شمسالدین معتقد بود که رژیم پهلوی برادرش را کشته است. دیگر نویسندهگان ضد رژیم نیز با شمس موافق بودند. به عنوان مثال، رضا براهنی کوشش کرد با مطرح کردن مرگ آل احمد، جامعۀ انگلیسیزبان را به اتهاماتی که متوجه رژیم پهلوی است، آگاه کند. براهنی در سال ۱۹۷۶ مجموعهیی از اشعار انگلیسی خود را به آل احمد تقدیم کرد. سپس، براهنی در کتاب دیگری به نام “تاجدار آدمخوار” که آنهم به انگلیسی است مینویسد: “در دوران حکومت شاه … بسیاری از نویسندهگان به دست عوامل دولتی کشته شدهاند… آل احمد، یکی از نویسندهگان برجستۀ ایران، به شکل مرموزی در محلی نزدیکِ سواحل دریای خزر کشته شد.”
اما سیمین دانشور در ۱۹۸۳ از مواضع قبلی خود دربارۀ مرگ همسرش دوری میکند و میگوید: “آنها آنقدر جلال را اذیت کردند تا سرانچام مستأصل شد و از دست رفت. مزاحمت ساواک و تعلیق دایمی از کار، باعث مرگ زودرسِ او شد. با این همه، اگر آنها این کار را کرده باشند، آنقدر ماهرانه بوده است که من نفهمیدم.” (جلال از دیدگاه سیمین دانشور، ص ۲۷)
این نقطهنظر متداول که آل احمد را به قتل رساندهاند، مانند همان عقیدهیی است که روشنفکران دوران پهلوی دربارۀ مرگ صمد بهرنگی و دکتر علی شریعتی و غلامرضا تختی داشتند. به کوتاه سخن، ترس و وحشت مردم از عوامل دولتی و بدبینی به رژیم پهلوی و ساواک آنقدر زیاد بود که مرگ هر آدمی را به پای ترور میگذاشتند مگر آنکه بدیهی باشد که آن فرد در اثر کهولت یا به علل طبیعی فوت کرده است.
در تهران حدود هشتهزار نفر در تشیع جنازۀ آل احمد شرکت کردند. همۀ شرکتکنندهگان ناراحت و عصبانی بودند. در مراسم خاکسپاری، نادرپور از طرف کانون نویسندهگان سخنرانی کرد. جراید ایران پر از پیامهای تسلیت بود. رضا براهنی و ساعدی نیز در مراسم شب هفت در مسجد فیروزآبادی سخنرانی کردند.
سیمین دانشور، شمس آل احمد، ساعدی، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانی و چند تنِ دیگر در مراسم شب چهل به مشهد رفتند تا در مراسمی که نعمتالله میرزاده تدارک دیده بود، شرکت کنند. این مراسم در مسجد حاج ملاحسین و دانشگاه مشهد برگزار شد. از میان استادان دانشگاه فقط علی شریعتی شرکت کرده بود.
همین که مراسم شب چهل پایان گرفت، دستگاه اداری رژیم از صدور مجوز برای مراسمهای دیگر، از جمله مراسم یادبود، امتناع ورزید. در پی آن، و برخلاف انتظار، نگارش دربارۀ آل احمد و آثارش نیز کمتر شد. از ۱۹۷۷ به بعد که سلطۀ سانسور فرو نشست و کشور در آستانۀ انقلاب قرار گرفت، آل احمد نیز از توجهی دوباره برخوردار شد، از جمله مطلبی در ۷۵۰ صفحه در یادبود او که در سپتمبر ۱۹۸۵ منتشر شد.
از میان یادنامههایی که دربارۀ آل احمد نوشته شده، ظریفترین و هنرمندانهترینشان شاید همان قطعهشعری باشد که احمد شاملو سروده است:
سرود برای مرد روشن که به سایه رفت
قناعتوار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار در لغتی
با چشمانی
از سوال و عسل
و رخساری برتافته
از حقیقت و باد.
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خودش بود.
خرخاکیها در جنازهات به سوءظن مینگرند.
پیش از آنکه خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گردۀ گاو توفان کشیده بود.
آزمون ایمانهای کهن را
بر قفل معجزهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرتافتادهترین راهها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پل آوازش را میشناخت.
جادهها با خاطرۀ قدمهای تو بیدار میمانند
که روز را پیشباز میرفتی
هرچند
سپیده تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان بانگ
سحر کنند.
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتاب تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو میشکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند.
اظهاراتی اینچنین پُرقدرت از سوی شاعری پُرقدرت و پُرآوازه و غیرمذهبی و ضد رژیم دربارۀ آل احمد، مهر تأییدی است بر خصوصیاتی که در سطور بالاتر دربارۀ آل احمد گفته شد. در واقع، از نویسندهگان و شاعران و روشنفکران بعد از جنگ دوم با خصوصیاتی همچون خصوصیات آل احمد توقعی نمیتوان داشت جز آن که در همان مسایل و مشکلاتی بیندیشد که آل احمد اندیشید. از آن جمله اند: غربزدهگی و مدرنیته، فساد رژیم پهلوی و عدم کارآیی آن، هویت ایرانی و تمامیت ملی در جهان مدرن، نقش مذهب در عصر تازۀ ایرانیان، تعهد اجتماعی نویسنده، شاعر و روشنفکر.
معالوصف، علاوه بر آن “آل احمد”ی که از شعر شاملو استنباط میشود، “آل احمد” دیگری نیز هست که ابعاد فکری و کاراکترش از لابهلای آثارش فهمیده و از زبان دوستانش شنیده میشود. این “آل احمد” دیگر، پُر از تضاد و دو دلی و معضلات است که این خصوصیات کموبیش در بسیاری از روشنفکران غیرمذهبی همنسلِ او و نسلهای بعد از او نیز دیده میشود. البته، این حرف به آن معنا نیست که آل احمد نماینده و الگو و نمونۀ فکری روشنفکران همنسلِ خود است. اما تضاد و دو دلی و معضلاتِ موجود در زندهگی او و واکنشهایش نسبت به آنها، نمونهیی از همان تضادها و اندیشههای ضد و نقیض و دو دلیها و معضلاتی است که امروز [این مقاله در سال ۱۹۸۹ چاپ شده است] هم در فرهنگ ایرانیان دیده میشود.
جلال آل احمد در خانوادهیی مذهبی در دهکدۀ “اورازان” در استان گیلان متولد شد. خانوادۀ آل احمد با روحانی برجسته آیتالله حاج سیّد محمد طالقانی فامیل بودند که این آیتالله از مخالفین رژیم [پهلوی] و چندین بار زندانی شده بود. از طرف خانوادۀ پدری، همهگی روحانی و سیّد بودند. گفتنی است که نام کامل آل احمد، در واقع، سیّد جلالالدین سعد آل احمد است، ولی هرگز از آن نام در جایی استفاده نکرد.
جلال یک برادر و هفت خواهر داشت که از برادرش کوچکتر و از خواهرانش بزرگتر بود. جلال دومین فرزند خانواده بود. برادر جلال به نام شمسالدین که او نیز نویسنده است، مسوول چاپ آثار جلال از ۱۹۷۸ به بعد بوده است.
به گفتۀ جلال آل احمد، وقتی رضاشاه سیستم ثبت احوال را بنا کرد، پدر آل احمد از ثبت نام به عنوان یک سخنران رسمی مذهبی خودداری کرد و از آن به بعد بهطور غیر رسمی در محافل مختلف مذهبی سخنرانی میکرد.
پدر آل احمد آدمی سختگیر و پُرتوقع و مردسالار بود که به همسر و فرزندانش به عنوان آدمهای زیر دستش مینگریست و هر وقت عصبانی میشد، به آنها بد و بیراه میگفت. به نظر میرسد که اهل خانواده از سعی و کوشش در جلب رضایت و خرسندی این مرد کوتاهی نمیکردند و همیشه با وی همچون مردی بلندپایه رفتار میکردند. اگرچه از نظر مرتبه و مقام اجتماعی در ردهیی نسبتاً پایین قرار داشت، ولی پدر آل احمد خودش را مردی بسیار مهم میدید. هیچ کس جرأت نداشت با پدر بیپرده سخن گوید، پدری که از همسر اولش سیزده فرزند داشت و همسر دومش قبل از آنکه مادر شود، فوت کرده بود.
وقتی آل احمد سیزده ساله و کلاش ششم بود، حادثهیی در چاردیواری خانه رخ داد که تأثیری عمیق بر وی گذاشت. روزی نامهیی به نام پدر و مادرش از راه رسید که آنان را به میهمانی اولین سالگرد کشف حجاب دعوت کرده بودند. پدر آل احمد از اینکه به چنین میهمانی دعوت شده بود، به خشم آمد و بلافاصله جلال را به مسجد محل فرستاد تا مردم را مطلع کند که چون مریض است، آن روز برای وعظ در مسجد حضور نخواهد یافت. وی همچنین از جلال خواست به سراغ عمویش برود و پیغام دهد که به خانۀ آنها برود. وقتی مادر جلال وسط حرف شوهرش دوید که اجازه دهد جلال قبل از انجام مأموریت نهار بخورد و بعداً برود، پدر با عصبانیت فریاد زد: “دهن گندهات را ببند، دوباره به کار من دخالت کردی؟ حالا کارم به جایی رسیده که باید تو را سر باز و … به میهمانی ببرم.”
پس از آنکه جلال با عمویش به خانه بازگشت، آل احمد به مدرسه رفت. همیشه نیمساعت زودتر از بقیه بچهها به مدرسه میرفت، چونکه پسر یک معمم بود و مشکلی خاص داشت و آن مشکل این بود: دولت اعلام کرده بود پسرهای همسن و سال آل احمد باید با شلوار کوتاه به مدرسه بروند. چون پدر آل احمد مخالف چنین قانونی بود، مادرش از داخل، دکمههای قابلمه ای در شلوار پسرش دوخته بود که شلوار را از زانو به هم وصل یا از هم جدا میکرد. بنابراین، آل احمد از خانه تا مدرسه با شلوار بلند میرفت و به مدرسه که میرسید، قسمت زانو به پایین را جدا میکرد و با شلوار کوتاه در مدرسه حضور مییافت.
آن روز قرار بود که آل احمد برای گرم کردن حمام خانه کمی هیزم جمعآوری کند و به منزل ببرد. این حمام را پدرش بعد از ماجرای کشف حجاب توسط رضاشاه در خانه ساخته بود تا همسرش سر برهنه به حمام عمومی نرود. بخاطر آنکه هر روز وظیفۀ تهیۀ هیزم به آل احمد واگذار شده بود، دل خوشی نداشت.
آن شب پدر جلال بازهم به مسجد نرفت. حوالی غروب در خانه را زدند که جلال در را باز میکند. یک افسر نظامی وارد خانه میشود و به دنبالش زنی با کفشهای پاشنه بلند و روسری بر سر. این اولین بار بود که زنی بدون چادر به منزل آنها میآمد.
آل احمد تکههایی از مکالمات پدر را با میهمان میشنود. زن جوان آمده بود تا به مدت دو ساعت صیغۀ پدرش شود تا با هم به آن میهمانی بروند و به این ترتیب، پدر آل احمد از بردن همسر واقعی خودش به آنجا خودداری کند.
ماجرای دیگری که بر آل احمد تأثیری عمیق گذاشت، مرگ خواهر سیوپنج سالهاش بود. خواهرش ازدواج کرده بود ولی چون اجاقش کور بود، به ناچار به شوهرش اجازه داده بود همسری دیگر انتخاب کند. ناگهان خواهر آل احمد بیمار میشود. شوهرش وی را به منزل پدر آل احمد باز میگرداند. اگرچه خواهر آل احمد از شدت بیماری زمینگیر شده است، اما از قبول معالجه توسط پزشکان مذکر ـ چون نامحرماند ـ خودداری میکند. سرانجام، این زن به معالجاتِ گیاهی تن میدهد و جان میبازد.
مدومه/ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
Comments are closed.