احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نظام مالی دو قطبی؛ رابطه عشق و نفرت

گزارشگر:شنبه 10 میزان 1395 - ۰۹ میزان ۱۳۹۵

بخش نخست/

mandegar-3نویسنده: گرگ آی پی
مترجم: جعفر خیرخواهان

نظام مالی، ضرورتی برای رشد اقتصادی است که برخی اوقات دیوانه‌وار می‌شود.
نیازی نیست بانکدار خود را در آغوش بگیرید، اما کاری که وی انجام می‌دهد از ضروریات رشد اقتصادی است. کاری که بانک‌ها و بازار سرمایه می‌کنند، به‌هم رساندن پس‌اندازکننده‌گان و کسانی است که نیاز به سرمایه دارند.
با گذشت سالیان، بانک‌های سایه‌یی به بانک‌های تجاری پیوسته‌اند، این‌ها هم مثل بانک‎‌ها وام می‌دهند، اما سپرده نمی‌پذیرند و کاملاً تنظیم شده نیستند. همۀ این نهادها نیاز به سرمایه دارند تا که آن‌ها را در برابر زیان حمایت کند و نیاز به نقدینه‌گی دارند تا پول وام‌دهنده‌گان را بازپرداخت کنند. اگر سرمایه و نقدینه‌گی در حد خیلی زیاد داشته باشند، از سودآوری آن‌ها کاسته می‌شود و البته خیلی هم کم داشتن می‌تواند به ورشکسته‌گی نهاد مالی منجر شود.
ارزش ویژۀ سهامداران بیش‌ترین توجه را در بازار سرمایه به سمت خود جلب می‌کند، اما اقتصاد بیش از هر چیزی روی بازار سالم برای اوراق بهادار بدهی از قبیل بازار پول، اوراق قرضه و اوراق بهادار به پشتوانۀ دارایی متکی است.
در رمان ۱۹۸۷ تام وولف به نام آتش نخوت ، دختر یک معامله‌گرِ اوراق قرضه، از پدرش می‌پرسد که از چه راهی پول درمی‌آورد. همسر خانواده این‌طور توضیح می‌دهد، فقط کافی است تصور کنی که ورقۀ قرضه یک تکه کیک است و پدرت کیک را نمی‌پزد، بلکه هر بار این کیک را دست به دست کرده و تحویل کسی می‌دهد. یک ذره بسیار کوچک از آن کنده می‌شود مثل یک خرده نان و پدرت آن را برای خودش برمی‌‌دارد.
این تصویری است که نگاه عامۀ مردم به کارشناسان مالی را خیلی عالی خلاصه می‌کند. آن‌ها چیزی را تولید نکرده و نمی‌سازند؛ آن‌ها صرفاً از بازچینی و مرتب کردن حاصل کار و زحمت دیگران است که ثروتمند می‌شوند. در زمانی که بحران اقتصادی داریم، این بدگمانی به نفرت و کینه‌توزی تبدیل می‌شود از قبیل زمانی که چارلز گراسلی سناتور جمهوری‌خواه در سال ۲۰۰۹ پافشاری کرد که باید کارکنان با درآمد بسیار بالای یک بنگاه مالی، نجات داده شده یا استعفا دهند یا این‌که خودکشی کنند.
با همۀ این‌ها تامین مالی به همان اندازه که در بین نماینده‌گان کنگره بدنام است، برای رشد اقتصادی بایسته است. کاری که نظام مالی می‌کند، هدایت سرمایه از سمت کسانی که سرمایۀ مازاد دارند، به سمت کسانی است که به سرمایه نیاز دارند، به همان شیوه که سامانۀ گردش خون، خون تمیز را از قلب به طرف شش‌ها و عضلات می‌برد. یک مثال ساده چه‌گونه‌گی این کار را نشان می‌دهد. تصور کنید که پول مازادی دارید و می‌خواهید سرمایه‌گذاری کنید در حالی که همکارتان نیاز به قرض کردن پول دارد تا یک خانه بخرد. چرا بانک را دور نزنید و مستقیم به او پول ندهید؟ این شبیه یک معاملۀ برد برد به نظر می‌رسد: شما که وام می‌دهید می‌توانید بهره‌یی بیش از حساب پس‌انداز بانکی از وی بگیرید و او نیز بهرۀ کم‌تری نسبت به گرفتن وام رهنی بانک به شما می‌پردازد. با دقت نظر بیش‌تر روشن می‌شود که چرا به ندرت چنین معامله‌یی رخ می‌دهد. همکار شما شاید نیاز به پولی بیش‌تر از آن‌چه شما دارید، داشته باشد. او شاید بخواهد وامی ده‌ساله بگیرد، اما شما فقط می‌خواهید به مدت یک سال به وی وام دهید. مهم‌تر از همه این‌که شما واقعاً نمی‌دانید آیا وی قرض خود را بازخواهد گرداند.
نظام مالی همۀ این مشکلات را حل می‌کند. این نظام پس‌اندازکننده‌گان را با وام‌گیرنده‌گان جفت‌وجور می‌کند، به طوری که هیچ کدام نیازی نیست هم‌دیگر را بشناسند. این نظام اقدام به شناسایی همه‌جانبۀ مشتری می‌کند، یعنی تحقیقاتی که ضروری تشخیص می‌دهد؛ اگر وام‌گیرنده از پرداخت بدهی خود خودداری کند، پس‌اندازکننده هنوز به پول خود خواهد رسید. این نظام هم‌چنین وام‌گیرنده را از زحمت بازپرداخت به پس اندازکننده پیش از این‌که کارش با پول تمام شود، رها می‌کند.
یک شیوه برای این‌که اهمیت نظام مالی را تشخیص دهیم، این است که تصور کنیم چه روی می‌دهد زمانی که این نظام از کار کردن بازایستد. آن‌طور که گزارش می‌شود، بن برنانکه پس از ورشکسته‌گی لمان برادرز چنین هشدار داد: شریان‌های حیاتی اقتصاد یعنی نظام مالیِ ما بسته شده است و اگر ما اقدامی نکنیم، بیمار قطعاً دچار حملۀ قلبی خواهد شد. یک مثال از کشوری که دچار چنین حملۀ قلبی گردید، ایسلند است که تولید ناخالص داخلی آن حدود ۱۵ درصد پایین آمد پس از این‌که بانک‌های آن در سال ۲۰۰۸ یکی‌یکی ورشکست شدند. تورم و بی‌کاری به سرعت بالا رفت، رستورانت‌ها خالی شدند و جمعیتی که زمانی جهان را زیر پا می‌گذاشتند، حالا خودشان را …. واقعاً زمین خورده می‌دیدند.
نظام مالی امریکا یکی از متنوع‌ترین و پیچیده‌ترین‌ها در جهان است. برخی اوقات خیلی زیاد پیچیده است؛ پیچیده‌گی‌یی که به سود خود این نظام تمام می‌شود. توماس فیلیپون اقتصاددان دانشگاه نیویارک برآورد می‌کند که در ۱۹۴۷ بخش فاینانس تنها ۳/۲ درصد از تولید ناخالص داخلی امریکا را تشکیل می‌داد. در سال ۲۰۰۵ سهم این بخش به ۸ درصد افزایش یافت. این دیگر خُرده‌نان نبوده، بلکه یک تکۀ خیلی زیاد از کیک پیش گفته است و بیش‌تر آن‌هم صرفاً بورۀ روی کیک بوده بدون این‌که هیچ ارزش غذایی داشته باشد: خریدهای با اهرم عملیاتی، مبادلۀ سفته‌بازانۀ سهام شرکت‌ها و مهندسی مالی که هدف اصلی آن قرار گرفتن به شکل یک لایه در شرطبندی‌های بیش‌تر است.
اما صرف این‌که فاینانس زیاده‌روی‌های دوره‌یی دارد، نباید چشم ما را بر این حقیقت ببندد که در بیش‌تر زمان‌ها مفید است. بیش‌تر آن کیک با طرح بیمه ۴۰۱، بیمۀ عمر و عرضۀ عمومی سهام مایکروسافت و گوگل نشان داده می‌شود. سابقۀ تاریخی نیز همین پیام را انتقال می‌دهد: نوآوری مالی معمولاً به رشد اقتصادی کمک می‌کند و به آن آسیب نمی‌زند. یک نهاد مالی شبیه به شرکت‌های مسوولیت تضامنی، در روم باستان کمک کرد تا فناوری معدن‌کاوی بزرگ‌مقیاس گسترش یابد. سهام ممتاز یکی از نوآوری‌های مالی بود که رونق ایجاد راه آهن سده‌های نوزده و بیست را ممکن ساخت. بررسی‌های بی‌شمار نیز یافت شده است که کشورهای با نظام ‌های مالی توسعه‌یافته سریع‌تر رشد می‌کنند.
پس آیا تنوع نظام مالی امریکا مشوق رقابت و رشد بیش‌تر است یا که سفته‌بازی را تغذیه کرده و بحران‌ها را پرورش می‌دهد؟ پاسخ این است که در واقع هر دو کار را می‌کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.