احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





استعاره و ایجاد معانی جدید در زبان

گزارشگر:چهار شنبه 12 عقرب 1395 - ۱۱ عقرب ۱۳۹۵

پل‌ ریکور
مترجم: حسین نقوی
بخش سوم/

mandegar-3از این لحاظ، استعاره یک خلق لحظه‌یی، یک نوآوریِ معنایی است که هیچ جایگاهی در زبانِ رسمی ندارد و فقط در توصیف اسنادهای غیرمعمول به وجود می‌آید. در این روش، استعاره به تحلیل فعّال یک راز نزدیک‌تر است تا به ارتباط ساده با تشابه. آن تحلیل یک ناسازگاری معنایی است. اگر ما فقط استعاره‌های مرده‌یی که دیگر استعاره‌های واقعی نیستند ـ برای مثال، پای صندلی یا پای میز ـ را در نظر بگیریم، به دقتِ این پدیده پی نمی‌بریم. استعاره‌های واقعی، استعاره‌های ابداعی هستند که در مصداق جدیدی از معنای لغات، به یک ناسازگاری تازه در جمله پاسخ می‌دهند. این صادق است که استعارۀ ابداعی، از طریق تکرار، به سمت استعارۀ مرده پیش برود. از این‌رو، این مصداق از معنا در واژه‌نامه ذکر می‌شود و بخشی از چند معنای لغت می‌گردد که بدین‌وسیله به راحتی [بر معنای دیگر] اضافه می‌شود. اما هیچ استعارۀ زنده‌یی در لغت‌نامه نیست.

از این تحلیل‌ها دو نتیجه به دست می‌آید که برای قسمت‌های دوم و سومِ این بخش بسیار مهم خواهد بود. این دو نتیجه، مخالف نظریه‌های برآمده از مُدل بلاغتی هستند. نخست این‌که استعاره‌های واقعی، غیرقابل ترجمه هستند. تنها استعاره‌های جانشین‌پذیر قابل ترجمه هستند که معنای اصلی را باز می‌گردانند. استعاره‌های تنشی غیرقابل ترجمه‌اند؛ زیرا آن‌ها معنا را خلق می‌کنند. گفتن این‌که آن‌ها غیرقابل ترجمه هستند به این معنا نیست که قابل تفسیر نباشند، بلکه تفسیر نامحدود است و مانع ابداع در معنا نیست. نتیجۀ دوم این است که استعاره زینت گفتار نیست. استعاره [معنایی] فراتر از یک معنای عاطفی دارد و آگاهی جدیدی را دربر دارد. در واقع، به وسیلۀ «خطای مقوله‌یی» زمینه‌های معنایی جدید از سازگاری‌های تازه متولد می‌شوند. خلاصه این‌که استعاره مطلبی تازه دربارۀ واقعیت بیان می‌کند.
این نتیجۀ دوم به عنوان مبنایی برای قدمِ دوم در این بخش عمل خواهد کرد که [این بخش] به کارکرد ارجاع یا قدرت دلالی گزاره‌های استعاری اختصاص خواهد یافت.

استعاره و واقعیت
بررسی کارکرد ارجاعی یا دلالی استعاره، باعث می‌شود که تعدادی از فرضیه‌های عام دربارۀ زبان را بپذیریم که من تمایل دارم [آن‌ها را] بیان کنم، هرچند نمی‌توانم آن‌ها را توجیه نمایم.
نخست این‌که ما باید بپذیریم تمایز بین معنا و ارجاع در هر گزاره‌یی امکان دارد. ما این تمایزافکنی را مرهونِ فرگه هستیم که به عنوان یک [قاعده] منطقی، آن را بدیهی انگاشت. معنا۱۵ مضمون عینی ایده‌آلِ یک قضیه است؛ مدلول۱۶ ادعای صدق آن است. فرضیۀ مناین است که این تمایز نه تنها برای منطق‌دانان مفید است، بلکه با کارکرد گفتار در کل حوزۀ آن، سروکار دارد. معنا چیزی است که یک گزاره می‌گوید، اما ارجاع چیزی است که گزاره دربارۀ آن صحبت می‌کند. آن‌چه یک گزاره می‌گوید در درون آن است و نظم درونی گزاره است. آن چیزی که گزاره به آن می‌پردازد، زبان‌شناسی خارجی است. آن، تا جایی که در زبان بیان شود، واقعی است؛ چیزی است که دربارۀ جهان گفته می‌شود.
توسعه دادنِ تمایز فرگه به کل گفتار مستلزم فهمی دربارۀ کل زبان است؛ نزدیک به نظر هامبولت (Humboldt) و کاسیرر (Cassirer) که کارکرد زبان بیان تجربۀ ما دربارۀ جهان و شکل‌دهی به این تجربه است. این فرضیه ما را کاملاً از ساختارگرایی جدا می‌کند که در آن زبان صرفاً به طور داخلی یا درونی کار می‌کند؛ [یعنی] یک عنصر فقط به عنصر دیگرِ همان نظام اشاره می‌کند. این بصیرت، کاملاً معقول است مادامی که ما بتوانیم حقایق بیان و گفتار را متجانس با پدیدۀ زبان تلقّی کنیم. در نتیجه، فقط در حوزۀ واحدهایی که در معرض خطر هستند، یعنی واج‌ها، تک‌واژه‌ها، جملات، گفتار، متون و کتاب‌ها، می‌توان آن‌ها را متفاوت تلقی کرد. در حقیقت، گفتارها، متون و آثار خاص، شبیه یک زبان کارکرد دارند، یعنی بر اساس ساختارهایی که خود آن‌ها را فراگرفته است، کارکرد دارند؛ شبیه تأثیر متقابل تفاوت‌ها و تقابل‌ها، هم‌ساخت با تفاوت‌هایی که طرح کلی آواشناسی همراه با یک نوع خلوص منسجم آن‌ها را ارایه می‌کند. اما این هم‌ساخت بودن نباید باعث شود ما ویژه‌گی بنیادینِ گفتار را فراموش کنیم؛ یعنی این‌که گفتار بر یک واحدِ نوعی مبتنی است که از واحدهای زبان (علایم) کاملاً متفاوت است. این واحد جمله است. اکنون جمله ویژه‌گی‌هایی دارد که در هیچ موردی تکرار ویژه‌گی‌های زبان نیستند. در میان این ویژه‌گی‌ها، تمایز بین ارجاع و معنا اساسی است. اگر زبان خودش را احاطه کرده است، گفتار باز است و دور جهانی می‌چرخد که آرزو دارد به وسیلۀ زبانْ بیان و منتقل شود. اگر این فرضیۀ عام، معتبر و قابل توجه باشد، مشکل نهایی که به وسیلۀ استعاره ایجاد می‌شود، دانستنِ این است که در چه جنبه‌هایی جابه‌جایی معنا که آن را تعریف می‌کند، در بیان تجربه، در شکل‌دهی جهان موثر است.
به علاوه، مفهوم کل زبان که ملزوم تمایز بین معنا و ارجاع ـ که ریشه‌یی منطقی دارد ـ است، یک مفهوم هرمنوتیکی به بار می‌آورد که من در بخش قبل آن را بیان کردم. اگر ما بپذیریم که وظیفۀ هرمنوتیکی مربوط است به مفهوم‌سازی اصول تفسیر برای کارهای زبان، تمایز بین معنا و ارجاع نتیجۀ خودش را دارد که تفسیر در تحلیل ساختارگرا دربارۀ آثار یعنی در معنای درونی آن‌ها متوقف نمی‌شود، بلکه قصد آشکارسازی نوعی از جهان را دارد که یک اثر [آن را] طرح‌ریزی می‌کند.
این لازمۀ هرمنوتیکی تمایز بین معنا و ارجاع کاملاً احساس می‌شود اگر آن را با مفهوم رمانتیکی هرمنوتیک مقایسه کنیم که در آن، تفسیر قصد دارد نیت مؤلف را در ورای متن کشف کند. این تمایز فرگه‌یی تقریباً ما را دعوت می‌کند که از حرکتی که معنا را منتقل می‌کند پیروی کنیم؛ یعنی حرکتِ ساختار درونیِ اثر به سمت ارجاع آن، به سمت نوعی از جهان که اثر در پیشاپیش متن گشوده است. این‌ها نوعی از فرضیه‌های معناشناسی دربارۀ فلسفۀ زبان و هرمنوتیک هستند که مبنای تأمّلات حاضر دربارۀ حوزۀ ارجاعی گزاره‌های استعاری به شمار می‌روند.
این‌که گزاره‌های استعاری می‌توانند ادعای صدق کنند، باید با اعتراض‌های مهمی مواجه شوند که نمی‌توان آن‌ها را به پیش‌داوری‌های برخاسته از مفهوم بلاغتیِ صرف یعنی این ادعا که استعاره هیچ آگاهی جدیدی ندارد و صرفاً زینت است و در بالا بحث شد، تقلیل برد. به چنین گونه اعتراضی رجوع نخواهم کرد. اما به آن پیش‌داوری‌هایی که ریشۀ بلاغتی دارند یک اعتراض اضافه شده است که با خودِ کارکرد زبان شعر سروکار دارد. جای تعجب نیست که یک اعتراض از این جهت وارد می‌شود؛ زیرا استعاره به طور سنّتی با کارکرد زبان شعری گره خورده است.
ما این‌جا با یک رغبت بسیار شدید در نقد ادبی معاصر مواجه هستیم: این مطلب را که زبان شعری واقعیتی را قصد می‌کند یا اصلاً چیزی دربارۀ یک شی‌ء بیرونِ از خود می‌گوید، انکار می‌کند؛ زیرا منع ارجاع و لغو واقعیت ظاهراً برای کارکرد زبان شعری خودِ قانون است. بنابراین، رومن یاکوبسن (Roman jakobson) در مقالۀ مشهور خود با عنوان «زبان‌شناسی و شعرشناسی» ادعا می‌کند که کارکرد شعری زبان مبتنی است بر تأکید بر پیام به خاطر خودش به بهای [از دست دادن] کارکرد ارجاعی زبان عادی. او می‌گوید: «این کارکرد با ارتقای وضوح علایم، به تقابل اساسی علایم و موضوعات عمق می‌بخشد.» نقدهای ادبی فراوانی از این نقطه‌نظر وجود دارند. تقارن معنا و صدا در شعر، یک موضوع منسجم درست می‌کند که خودش را فرا گرفته است، جایی که لغات مانند سنگ برای پیکرتراشی، برای شکل‌دهی به شعر مواد می‌شوند. مثلاً افراطی‌ترین نقدها در شعر بر سر این مساله است که چیزی ورای خود زبان نیست. بنابراین، ما می‌توانیم همانند نورثروپ فرِی حرکت مرکزگرای زبان شعری را در مقابل حرکت گریز از مرکزِ گفتار توصیفی قرار دهیم و بگوییم که شعر، یک زبان «خودبسنده» است. از این منظر، استعاره ابزاری غنی برای تعلیق واقعیت به وسیلۀ جابه‌جایی معنای لغات است. اگر یک ادعای توصیفی با معنای عادی به هم گره خورده باشند، الغای ارجاع هم با الغای معنای عادی گره خورده است.
من می‌خواهم فرضیه‌یی دیگر را در مقابل این مفهوم از کارکرد شعری قرار دهم؛ یعنی این [نظریه] که تعلیق کارکرد ارجاعی زبان عادی به معنای الغای کل ارجاع نیست، بلکه در مقابل، این تعلیق، قید سلبی برای آزادسازی دیگر بُعد ارجاعی زبان و بُعد دیگری از خود واقعیت است.
یاکوبسن با اشاره به مطلب مزبور، ما را دعوت می‌کند که این جهت را مورد مداقّه قرار دهیم. وی می‌گوید: «برتری کارکرد شعری بر کارکرد ارجاعی، ارجاع را از بین نمی‌برد، بلکه باعث مبهم شدن آن می‌شود.» او هم‌چنین می‌گوید که شعر «ارجاع تقسیم شده به دو» است [یعنی هم کارکرد شعری و هم ارجاعی دارد.]
اجازه دهید شروع بحثِ خود را از نظریه‌های اولیه اختیار کنیم که معنای گزارۀ استعاری به وسیلۀ شکست تفسیر حقیقی گزاره تولید می‌شود. در یک تفسیر حقیقی، معنا خود را نابود می‌کند و ارجاع عادی نیز همین کار را می‌کند. بنابراین، الغای ارجاع زبان شعری به خودشکنیِ معنا برای یک تفسیر حقیقی دربارۀ گزاره‌های استعاری وابسته است. اما این خودشکنی معنا به وسیلۀ پوچی یعنی به وسیلۀ بی‌ربطی معناشناختی یا ناسازگاری گزاره، صرفاً طرف مقابل یک نوآوری معنایی راجع به مرتبه‌یی از جملۀ کامل است. به رغم و به لطف الغای ارجاعی که مطابق تفسیر حقیقی گزاره است، آیا از این نقطه به بعد نمی‌توان گفت که تفسیر استعاری موجب تفسیر مجدد خود واقعیت می‌شود؟ بنابراین، من قصد دارم آن‌چه را دربارۀ معنا گفتم، به ارجاع [نیز] بسط دهم. من گفتم که معنای استعاری، یک «نزدیکی»۱۷ بین معانی‌یی که تا کنون از هم دور بودند، ایجاد می‌کند. اکنون خواهم گفت که از این نزدیکی است که یک تصویر جدید دربارۀ واقعیت یک‌باره پیدا می‌شود؛ تصویری که به وسیلۀ تصویر عادی که با کاربرد عادی لغات گره خورده است، منع می‌شود. بنابراین، این کارکرد زبان شعری ضعیف کردنِ ارجاع مرتبۀ اول از زبان عادی است تا به این ارجاع مرتبۀ دوم اجازه دهد پیش آید.
اما ارجاع به چه چیزی؟ این‌جا من دو راه غیر مستقیم را قصد کرده‌ام تا پاسخی به این پرسش آماده کنم.
من پیشنهاد اول را پی خواهم گرفت که از ارتباط بین استعاره و مدل‌ها ناشی می‌شود. این [مطلب] را مدیون مکس بلک در «مدل‌ها و استعاره‌ها» و مری ب. هس در «مدل‌ها و تمثیل‌ها در علم» هستم. نظر عام این است که استعاره نسبت به زبان شعری مانند مدل نسبت به زبان علمی است. در زبان علمی، مدل اساساً وسیله‌یی اکتشافی است که در خدمت تخریب تفسیر نامناسب و در خدمت باز کردنِ راهی به سمت تفسیر جدید و مناسب‌تر است. در اصطلاح مری هس، آن وسیله «توصیف مجدد» است. این بیانی است که من برای تحلیل بعدی حفظ خواهم کرد. اما فهم معنای این اصطلاح در کاربرد معرفت‌شناختی دقیقِ آن مهم است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.