احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:علی عباسبیگی / سه شنبه 25 عقرب 1395 - ۲۴ عقرب ۱۳۹۵
بخش نخست/
موضوع بحث من، تفسیر «آلنکا زوپانچیچ» از مفهوم حقیقت در آثار «فردریش نیچه» است. اگرچه نیچه در آثار خود به شکلی نظاممند نظریهیی در باب حقیقت را ارایه نداده، با اینهمه زوپانچیچ تلاش میکند تا با استفاده از روانکاوی لاکانی، شرحی منسجم از مفهوم حقیقت در آثار نیچه بهدست دهد. زوپانچیچ نشان میدهد که در آثار نیچه حقیقت در رابطهیی آنتاگونیستی و بیگانه نسبت به زندهگی قرار میگیرد و همین امر به او این امکان را میدهد تا آن را با امر واقعی (the real) لاکان یکی بداند. طرح این تفسیر از مفهومِ حقیقت در نیچه، زوپانچیچ را قادر میکند تا گزارۀ «مشهور نیچه» را در پیوند با مرگ حقیقتهای نمادین بداند، و ما را با سویههای دیگری از این ادعای نیچه آشنا کند.
در تفسیر زوپانچیچ از مفهوم حقیقت در آثار نیچه، حقیقت نسبت به زندهگی بیگانه است و حضورش میتواند موجب اختلال در زندهگی شده و همچون مانعی در روند عادیِ آن ظاهر گردد. به این معنا حقیقت نمیتواند حافظ و نگهدار زندهگی باشد و چونان خصمی برای آن است. ما چهگونه میتوانیم این تفسیر زوپانچیچ را درک کنیم؟ چه تصوری از زندهگی و حقیقت به ما این امکان را میدهد تا آنها را در تضاد با یکدیگر بدانیم؟ به زعم زوپانچیچ، اعلام نیچهیی بیگانهگی حقیقت با زندهگی مستلزم دو ادعاست. از یکسو این ادعا که آنچه را که تاکنون حقیقت انگاشته شده یعنی احکام و گزارههای صادقی که صدق منطقی دارند یا بر مبنای مشاهده صادقاند، باید دروغ نامید و از سوی دیگر، حقیقت را باید چون نوعی شجاعت در برابر بزدلی و ترسویی فرض کرد:
از نظر ما، نادرستی یک حکم به هیچوجه موجب رد آن نمیشود؛ زبان تازۀ ما در این باب طنینی از همه شگفتتر دارد. مسأله این است که باید دید آن حکم تا کجا پیشبرندۀ زندهگی و نگهدارندۀ زندهگی و هستی نوع است و چه بسا پرورندۀ نوع؛ و گرایش اساسی ما به تصدیق این نکته است که نادرستترین حکمها (از جمله حکمهای ترکیبی پیشین) برای هستیِ ما ضروریترین چیزها هستند؛ زیرا انسان نمیتواند زندهگی کند مگر با اعتبار دادن به افسانههای منطقی. [فراسوی خیر و شر]
در قطعۀ ذکرشده میبینیم که آنچه سبب حقیقی و صادق پنداشتنِ یک حکم میشود، در اصل خصلتی پراگماتیستی دارد؛ یعنی اینکه «آن حکم تا کجا پیشبرندۀ زندهگی و نگهدارندۀ زندهگی و هستی نوع است و چه بسا پرورندۀ نوع»، آن حکم تا کجا در زندهگی به شکلی عملی به کار میآید و میتواند زندهگی ما را سامان ببخشد. از اینرو منطق و حقایق منطقی که اساساً منسجمترین نظامها برای زندهگی را فراهم میآورند، بیش از هر چیز دیگری حقیقی به نظر میرسند. در حالی که به باور نیچه و در اینجا او چونان یک کانتی ظاهر میشود، کل جهان واقعییی که در آن زندهگی میکنیم، به میانجی خود ما ساخته شده و شکل یافته است. یعنی جهانی که اساساً هیچ شکلی ندارد و جریان پیوستهیی از نیروهای مختلف است، برای لحظاتی متوقف شده و به هیأت یک عکس فوری درآمده است. این نیروها مدام در حال ساختن و ویران کردناند، آشوبی را میسازند که همه چیز را در هم میکوبد و از نو برمیسازد. نوع بشر برای حفظ خود ناچار است از این جهان وحشی فاصله بگیرد و در جهانی که خود میسازد زندهگی کند، یعنی جهانی که بنیادش بر سکون استوار است. در اینجا نیچه بر ماهیت جعلیِ جهان واقعی انگشت میگذارد و میگوید «چنین تحریفها و داستانهای نمادینی، خود شرطهایی برای زندهگی و بقا هستند.» از اینرو حقیقی نبودن جهانی که در آن زندهگی میکنیم و احکام ناظر بر آن بیش از هر چیز به معنای ساختهگی بودن آنهاست.
Comments are closed.