احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:منصور رستگار فسایی/ سه شنبه 16 قوس 1395 - ۱۵ قوس ۱۳۹۵
۱٫ به جان او، که گرَم عمر ِجاودان بودی،
کمینه پیشکش ِبندگانش، آن بودی
۲٫ اگر دلم نشدی پای بندِ ُطرّۀ یار،
َکیام، قرار، در این تیره خاکدان، بودی
۳٫ به رخ،چو مهر ِفلک، بینظیر ِآفاق است
به دل، دریغ، که یک ذرّه، مهربان بودی
۴٫ بگفتمی که، بها چیست خاک ِپایش را،
اگر، حیات گرانمایه، جاودان بودی
۵٫ در آمدی، ز َدَرم، کاجکی، چو لَمعۀ ِنور
که بر دو دیدِۀ ما، حُکمِ او، روان بودی
۶٫ به بندهگی ِّ قَدَش، سرو، مُعتر ِف گشتی،
َگرَش ، چو سوسنِ آزاده ، صد زبان بودی
۷٫ ز پرده، نالۀ حافظ، برون کی افتادی،
اگر نه، همدم ِ ُمرغانِ صبحخوان، بودی
+ در برخی نسخهها، این دو بیت افزوده شده است:
به خواب نیز نمیبینمش، چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم، باری، آن بودی (خانلری ۸۸۳)
اگر نه دایرۀ عشق، راه بر بستی،
چو نقطه، حافظ بیدل، نه در میان بودی (نیساری۱۴۳۴)
اختلاف نسخهها
۱ – *ک: فدای پیشکش
۲ – ک: گر دلم نبدی * ط،ل،م: کیش قرار ک: دراین دیر خاکدان
۳ – ب: بینظیر آفاق است
ه: بینظیر آفتاب است
۴ – ک: تو گفتهیی که بها
ک: گرم حیات
۵ – ط،ل،م: کاشکی ه: چو قطرۀ نور
۶ – *ب،ه،ز،ی،ک: اگر چو سوسن ب،ه،ی: آزادهاش زبان
۱ – ساختار غزل
الف: موسیقی بیرونی غزل:
مفاعلن فعلاتن، مفاعلن فع لن.
حر مجتث مثمّن مخبون اصلم. در هر مصراع این غزل، ۱۴ هجا وجود دارد که ۸ هجای آن، بلند است و ۶ هجا، کوتاه.
ب: موسیقی کناری غزل:
از غزلهای ردبف دار حافظ است که ردیف آن،
“بودی” است و قافیۀ شعر نیز در کلمات جان، آن، خاکدان و… قرار دارد.
ج: موسیقی درونی غزل:
قرار گرفتن مصوّت بلند “آ” در قافیۀ این غزل، سبب شده است تا این صدا در همۀ محورهای شعر به گوش برسد و در بیت نخست و پنجم، ۴بار، در بیت دوم و سوم و ششم،۳بار، در بیت چهارم، ۹بار و در بیت هفتم، ۵بار تکرار شود.
در واجآرایی صامتها، صدای “د” از بسامد بیشتری برخوردار است و در بیت اوّل و ششم و هفتم ۴بار، در بیت دوم ۶بار، در بیت سوم ۳بار، در بیت چهارم ۲بار شنیده میشود. به لحاظ موسیقی معنایی، در این غزل، از استعاره، کنایه، تضاد و تقابل، زندهانگاری و تشخیص و تشبیه و انواع مجاز، استفاده شده است.
-۲ نوع غزل
از غزلهای غنایی عاشقانه و فراقی حافظ است که میتوان آن را صورت تجربی یا وبرایش دیگری از غزل قبلی (۴۳۲) خواند که روانتر و پرداختهتر و در برخی از مضامین عاشقانه، منسجمتر از غزل قبلی است و در ارتباط عمودی معنایی آن، انسجام و پیوستهگی بیشتری وجود دارد، هرچند غزل قبلی، به لحاظ فنی، آراستهتر و گاهی دارای مضامینی پیچیدهتر است.
این غزل قاعدتاً باید همزمان یا اندکی پس یا پیش از غزل ۴۳۲ سروده شده باشد و با آن از نظر لفظ و معنا و حتا تکرار برخی از مصراعها، وجوه مشترک دارد. به عنوان مثال:
غزل ۴۳۲:
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز سریر عزتم، آن خاک آستان بودی
غزل ۴۳۲:
بگفتمی که چه ارزد نسیم طرۀ دوست گرم به هر سرِ مویی، هزار جان بودی
که هر دو بیت در غزل بعدی، در یک بیت ادغام شدهاند:
غزل ۴۳۳:
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را
اگر حیات گرانمایه، جاودان بودی
و در بیت ششم غزل ۴۳۳، فقط ترکیب “لمعۀ نور” به جای “قطرۀ اشک” نشسته است:
غزل ۴۳۲:
ز پرده کاج برون آمدی چو قطرۀ اشک که بر دو دیدۀ ما حکم او روان بودی
غزل ۴۳۳:
در آمدی ز درم کاجکی چو لمعۀ نور که بر دو دیدۀ ما حکم او روان بودی
و بخشی از بیت ششم غزل ۴۳۲ (بیت بالا) را در غزل ۴۳۳ به این صورت آورده است:
ز پرده، نالۀ حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم، مرغان صبحخوان بود
غزل ۴۳۲:
اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او کیام قرار، در این تیره خاکدان بودی
و بیت فوقالذکر در غزل ۴۳۲، در غزل ۴۳۳ به صورت زبر، بازآفرینی شده است:
غزل ۴۳۳:
ز پرده نالۀ حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغانِ صبحدم بودی
شاید شاعر میخواسته است که یکی از این دو غزل را جایگزین دیگری سازد، امّا به هر حال و به دلایل مختلف، هر دو در دیوان حافظ باقی مانده و به عنوان دو غزل مستقل از هم، به شمار آمدهاند.
شاعر، در این غزل، آنقدر عاشق و مشتاق و اسیر یار است که اگر روزی به دیدار وی ـ که چون جان برایش عزیز است – توفیق یابد، کمترین هدیهیی را که بندهوار، نثار آن خداوندگار خود میکند، جان ناقابل خویشتن است که به فرمان محبوب، بر دو دیده میگذارد و تقدیم وی میکند. ولی در هما ن حال، یقین دارد و میداند که این عشق به طرۀ گیسوی یار است که قرار و توان زیستن در این جهان خاکی را به وی میبخشد، و بیش از هر چیز دیگر در این عالم، برای او ارزشمند است، به طوری که خاک درگاه دوست را چون آب زندهگی جاوید، گرانقدر میشناسد؛ ولی دریغ که معشوق همچنان که در زیبایی بیهمتاست، در نامهربانی نیز بینظیر و یگانۀ آفاق است و سرو بلندبالای خوشقدوقامتی است که سرو بوستانی باید چون سوسن آزاده، به ده زبان، به سخن درآید و بر بتری آن قد و قامت، بر بلندبالایی خویش، اعتراف کند و مجموعۀ این خصوصیات است که حافظ را در عاشقی مشهور خاص و عام ساخته و او را همدم و همنشین نالۀ مرغان سحرگاهی ساخته است و راز عشق اورا فاش ساخته و او را رسوای شهر کرده است.
Comments are closed.