احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زهـره روحی - ۲۰ حوت ۱۳۹۷
بخش دوم و پایانی/
بنا بر فرضیۀ رید، برای چیره شدن بر معضل تابوی جنسی است که پیمانِ خوراکی جایگزین پیمانهای همخونی میگردد. و به گفتۀ رابرتسون اسمیت، حتا با اتمام دوره آدمخواری همچنان پابرجا باقی میماند. او در خصوص وجود این پیمان در میان اعراب بادیهنشین میگوید: «در میان عربها، هرکس بیگانهیی را در بیابان ببیند، دشمنی طبیعی به شمار میرود، و در برابر تاختوتاز و دستاندازیِ او هیچ پشتیبانی ندارد. ایلِ او به خونخواهیاش برخواهند خاست. اما اگر من یک لقمۀ کوچکِ خوراکی با یک مرد خورده باشم، دیگر ترسی از او ندارم؛ با هم نان و نمک خوردهایم و او به این اصل پایبند است که نهتنها به من گزندی نرساند، به من یاری هم برساند و از من دفاع کند، چنانکه گویی برادرش هستم.»
اکنون آنچه در چنین تحولی برای ما اهمیت دارد، جابهجاییِ موقعیتِ ارتباطی است. به طوری که اگر در دوران وحشیخویی، عامل پیوند اجتماعی به «بدن» (همخونی و همشیری) موکول میشد، در دوران بربریت، مطابق گفتۀ دانشمندان انسانشناس این «همیاری » است که عامل قرار میگیرد. کسی که در بیابان شکم گرسنه غریبهیی را سیر میکند، و یا چاهافتادهیی را از مرگ نجات میدهد، بیشک بر اساس حسِ همیاریست که اقدام به این عمل میکند. ضمن آنکه پس از این اقدام همیارانه، شخصی که به وی کمک شده، به اصطلاح نمکگیر و یا مدیون کسی میشود که به او کمک کرده است. و از آنجا که در دوران بربریت، «نان و نمک» دو منبع غذایی بسیار باارزش بوده، در مراسمهای آیینیِ مربوط به پیمان صلح و یا آشنای صلح از آن استفاده میشده است.
جالب است بدانیم آنچه در دوران بربریت، تصور همیاری را به عنوان محور ارتباط اجتماعی قوت میبخشد، یافتههای تحقیقی کلود لوی استروس در گینه نو میباشد. به گفته وی بومیان گینه نو معتقدند «هدف راستین زناشویی، بیشتر دست یافتن به یک برادرزن است تا خودِ زن» و همانگونه که مارگارت مید هم با توجه به بررسی روابط در بین بومیان آراپش میگوید: «هر مرد به جای یک باغچه، چندین باغچه دارد و در آن گیاه میکارد و هر باغچه را با دستیاری گروهی از خوشاوندان خود. در یکی از این باغچهها او میزبان است و در باغچههای دیگر میهمان… هر سال سهم خوراکی او تنها در پارهزمینی که یکراست زیر نظر اوست قرار ندارد، اینجا و آنجا پراکنده است… در زمینهای بستهگان او که از یکسو تا سه مایل و از سوی دیگر تا پنج مایل فراخی آن است… همین گروهگرایی، در کشتِ درختان نارگیل نیز دیده میشود… در شکار نیز چنین است، مرد به تنهایی شکار نمیکند، با یک همراه به شکار میرود، گاهی یک برادر و بیشتر با یک خویشاوند و یا برادرزن یا شوهرخواهر…، خانهسازی نیز با همین روش انجام میشود.»
بنابراین چنانچه میبینیم، به همان نسبت که عرب بادیهنشین، با بخشیدن سهمی از غذای خود به فردی بیگانه، او را بهاصطلاح اهلی و بر همین اساس، همیاری و حمایتِ او را برای خود تضمین میکند، در قبیله بدوی بومیان آراپش همچون قبایل گینه نو، اساس رابطه اجتماعی بر حول افزودن امکانات موقعیت «همیاری» است. چنانچه بر اساس همین خواست است که طبق گزارش مارگارت مید، تمایلی به زنا در این قبایل دیده نمیشود. طبق گفتۀ رید، هنگامی که مید در مورد مسالۀ زنا در بین بومیان آراپش تحقیق میکرده است، متوجه این مطلب میشود که هیچکس چیزی از آن نمیداند و با آن آشنا نیست. از اینرو وی جوانان را نزد ریشسفیدان میفرستد تا در اینباره از آنان سوال کنند. پاسخ ریشسفیدان به طرز جالبی شگفتآور است. زیرا آنان برخلاف نگرش امروزی ما که مبتنی بر اخلاق است، به قضیۀ زنا آنگونه که ما میبینیم و درک میکنیم، نگاه نمیکنند. بلکه بر اساس اصل ارتباطیِ «همیاری» مسأله را درک میکردند.
پاسخ آنان را که در گزارش مارگارت مید آورده شده است، میخوانیم: «چه گفتی؟ میخواهی خواهر خود را به همسری بگیری؟ چه شده تو را؟ نمیخواهی یک برادرزن داشته باشی؟ این را نمیفهمی که اگر با خواهر مردِ دیگری ازدواج کنی و آن مرد با خواهر تو ازدواج کند، خانوادۀ شماها دستکم دارای دو تا داماد خواهند شد، در حالی که اگر تو خواهرت را بگیری، هیچ دامادی در میان نخواهد بود، پس با چه کسی به شکار خواهی رفت، با چه کسی باغبانی خواهی کرد و به دیدن چه کسی خواهی رفت؟»
اکنون گفتۀ کلود لوی استروس را بهتر درک میکنیم. آنجا که بر اهمیت رابطه بین برادرزن و شوهرخواهر در گینۀ نو تأکید دارد. رابطهیی که مبتنی بر همیاری اجتماعی با ضمانت خویشیِ ازدواجپذیر و دوسویه است.
باری، آنچه از نظر گذراندید، تنها به این منظور بود تا درکی در مورد ماهیت «رابطۀ اجتماعی» داشته باشیم. اینکه دریابیم روابط اجتماعی هیچگاه چیزی مرموز، غیرعینی برای خود، و به عبارتی غیرقابل فهم و بررسی نبوده است؛ بلکه مشروط به شرایط مادی و عینی در بستری تاریخی است. از اینرو کاملاً قابل شناسایی است. زیرا آن چیزی که سبب میشود در هر مقطعی از تاریخ، نوع و ماهیت رابطۀ اجتماعی به کلی متفاوت از زمان و فرهنگی دیگر باشد، بستهگی به شرایط و امکانات عینی آدمها در موقعیتی دارد که در آن قرار گرفتهاند. شاید بزرگترین حسن مطالعات انسانشناسی در این باشد که فرهنگ را از وضعیت ایدهآلیستیِ آن به در میآورد و آن را به شرایط واقعی و عینییی که در آن زندهگی را تجربه میکنیم، پیوند میزند.
Comments are closed.