احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نگاهی به کتاب «مولانا و مسایل وجودی انسان» اثر مهدی کمپانی زارع

- ۱۷ جوزا ۱۳۹۲

سیرانوش موسوی
بخش نخست

عارفان هر مکتب با نقب زدن به لایه‌های عمیق درون انسان، توانسته‌اند ریشه احساسات عمیق بشری را در اموری نشان دهند که جز با احاطه به روان انسان، ممکن نیست از آن‌ها خبر داد. برای سخن گفتن از روان نیز نیازی نیست که فلسفه و عرفان را به روان‌شناسی فروکاست کنیم؛ نویسنده در انسان‌شناسی متعارف شکل‌های متعددی را نشان می‌دهد و بیان می‌دارد که در انسان‌شناسی متعارف، انسان‌ها به حکم شیئیت از آن حیث که واجد دل‌بسته‌گی‌ها و رنج‌هایی هستند، مورد توجه قرار نمی‌گیرند. به باور وی در این تلقی است که هم تفرد انسان‌ها نادیده گرفته می‌شود و هم رابطه این «دیگران» با هم دانسته نمی‌شود. اعتقاد نویسنده در بهبود این نابه‌هنجاری، احیای اندیشه‌ها و راهکارهای عرفایی چون مولاناست. وی اظهار می‌دارد که مولانا هم انسان آرمانی افلاکی را می‌شناخت و هم انسان جسمانی مبتلای خاک را.
از این رو بی‌پروا و بی‌پرده، هم از پلیدیهای انسان سخن گفت و هم از پاکی‌هایش. مولانا به مشیِ فیلسوفان در جهان‌شناسی و خداشناسی و انسان‌شناسی، نقد جدی داشت و می‌کوشید با عبور از لایه‌های رویین روان انسان، به لایه‌های عمیق‌تر وی راه یابد و رازِ غفلت و غم و تنهایی انسان را به وی بنماید و شادمانه‌زیستن و راه یافتن به مواجهه مستقیم با محبوب ازلی را به او بیاموزد.
به اعتقاد نویسنده، آن‌چه در بررسی‌های مولانا، خواننده را بیش از همه مجذوب می‌کند، بی‌تکلفیِ اوست. در فصل نخست، نویسنده به نحوه مواجهه مولانا با مخاطبانِ خود پرداخته است. وی معتقد است که مولانا دردمندی را مهم‌ترین مولفه مخاطب خود می‌داند. وی این مساله را در تشریح ابیات نخستین مثنوی توضیح می‌دهد. به اعتقاد وی، شارحان مثنوی به خطا، مولانا را در بافت فکری کسانی چون ابن عربی و صدرالدین قونوی مورد بررسی قرار داده‌اند. آن‌گونه که از دغدغه‌های مولانا در باب فهم مثنوی برمی‌آید، وی این اثر را شدیداً مستعد بدفهمی می‌دانسته است.
این‌که در زمان حیات وی نیز با منکران فراوانی روبه‌رو می‌شود، گواهی صادق بر این احتمال است. البته گواه مهم‌تر توصیه‌های فراوان وی در مثنوی به مواجهه صحیح با این اثر است. این توصیه‌ها گاه به صورت آشکار از وی صادر می‌شود و گاه با کنایه. وی آشکارا اثردهیِ مثنوی را در گروِ طرز نگاه مخاطب به آن می‌داند و معتقد است هرگونه اعوجاج قلبی و انکار، طریق فهم و تاثیر را مسدود می‌کند. نویسنده در ادامه توضیح می‌دهد که مولانا کسی را به جهت نداشتنِ شروط مذکور، نومید نمی‌کند. هم‌چنان که ناپاک از آب گزیر و گریزی ندارد و نمی‌تواند به جهت ترس از کثیف شدن آب، به آن ورود کند؛ آلودگی‌های باطنی نیز جز به مدد عنایت اولیای الهی رفع نمی‌شود.
وی در این فصل، تبیین تازه‌یی را از ۱۸بیت نخستین مثنوی ارایه داده و دیدگاه‌های مختلف شارحان را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد. به باور وی، نی‌نامه، شرطنامه مولانا با مخاطبان خود است که آنان را دعوت می‌کند که اگر شبی از فراق محبوب ننالیده و حرمان عظیم خود را درنمی‌یابند، به هیچ روی ممکن نیست که با او و کتابش مفاهمه‌یی بتوانند برقرار کنند. «نی» مولانا هرکه هست، آگاه به فراق خویش است و می‌داند که معشوقی داشته و روزگاران خوشی را با آن سپری کرده و چند روزی برای مصلحت از او جدا افتاده و همه هم‌وغمِ او در این ایام معدود، باید صرف تدارک بازگشت به آن بارگاه جلیل شود. این‌که چرا این فصل در ابتدای کتاب آمده، از آن‌روست که نویسنده معتقد است برای مواجهه مذکور با انسان، باید شیوه‌یی خاص به کار گرفت. همان‌گونه که بسیاری از اندیشمندان اگزیستانسیالیسم در دوره اخیر سخنانِ خود را در قالب رمان و داستان کوتاه بیان کردند و به این شیوه، تاثیر وسیع‌تر و بیشتری بر مخاطبانِ خود گذاشتند، عرفایی چون مولانا نیز با اتخاذ روش‌های گوناگون از جمله داستان‌پردازی و بیان تمثیل و نیز ساختارشکنی در قوالب معهود، توانستند در فراخنای قرون، نقش خود را در اذهان و قلوب بر جای بگذارند.
در فصل دوم، نویسنده به مواجهه مولانا با فلسفه و فیلسوفان می‌پردازد. اعتقاد وی بر این است که عمده طعن مولانا متوجه فلاسفه است و نه فلسفه، و این بیانگر این نکته است که وی بیش از آن‌که چون غزالی منتقد دانش فلسفه باشد، منتقد احوال و احساسات درونی‌یی است که قاطبه مشتغلان این فن، به زعم وی در خود احساس می‌کنند. نقد وی بر فلسفه ریشه در تلقی وی از انسان و مسوولیت فردیِ وی دارد. انسان از منظر وی در گذار دنیا، به هیچ روی اجازه مشغول شدن به بازی‌ها و سرگرمی‌ها را ندارد. لهو و لعب نیز نزد وی مطلق کارهایی است که ربط مستقیم یا غیرمستقیمی با تحول انسان به سوی کمال انسانی الهی ندارد. اشتغال به فلسفه در حدی که این مهم را معاضدت کند، مطلوب است و در غیر این صورت، باری است بر دوش انسان که هیچ فایده معنوی و اخروی را متوجه فرد نمی‌کند.
مولانا فکری را ارج می‌نهد که راهی را بگشاید و راهی را تعظیم می‌کند که شاهی در آن مشهود افتد. وی فرصت یگانه زیستن در این عالم را به هیچ روی کم‌بها نمی‌داند و هر لحظه از آن را نعمتی عظیم می‌داند که تلف کردنِ آن حسرت و خُسران جاویدان را به دنبال خواهد داشت. مولانا فلسفه و اندیشیدن را نیز چون هر امرِ مشابه دیگری، نردبانی جهت عروج انسان به حقیقت عالیه خود، قرب و وصل الهی، می‌داند. وی همه دانش‌ها را انگشت‌های اشارتی جهت نشان دادنِ شاهد حقیقت می‌داند و آنگاه که می‌بیند برخی به انگشت‌شناسی مشغول شده‌اند، طریق نقد و اشکال پیشه می‌گیرد. به اعتقاد نویسنده، مولانا پای استدلالیان را چوبین می‌داند، نه پای استدلال را. وی خود مکرراً از اَشکال قیاسات استفاده می‌کرد؛ بنابراین با استدلال مشکلی نداشت. نویسنده معتقد است در بیشترین موارد آن‌چه تحت عنوان فلسفه مورد نقادیِ مولاناست، فلسفه مشایی و کلام معتزلی است. مولانا این‌گونه تلاش‌های عقلانی را مصداق بارز علمِ تقلیدی و علم ابدان می‌داند. وی توصیه می‌کند که اهلِ علم به جای گره‌گشایی‌ها و گره زدن‌های پیاپی در مسایل و مباحث علوم مختلف، مهم‌ترین گرهِ هستی‌شان را باز کنند. این گره، نه شناخت آسمان و زمین است و نه شناخت دانش‌های دینی و نه حتا شناخت خدا؛ بلکه آن باز کردنِ گرهِ خود است و خودشناسی.
هر گره‌گشایی بی‌توجه به خودشناسی، گره‌گشایی از کیسه‌های تهی است. این فرصت در دنیا زیستن، نخست برای گره‌گشایی از خویش است و پس از آن است که می‌توان به دیگر گره‌گشایی‌ها عطف عنان کرد. تقدم و تاخر گره‌گشایی‌ها در این‌جا از اهمیت خاصی برخوردار است، از آن‌جا که باب همه دانش‌ها از منظر عارف خودشناسی است؛ اگر هرچیز را بر آن مقدم بدارند، هیچ راهی نخواهند یافت. هم‌چنان که اگر خواجه‌یی از بنده‌یی بخواهد که برایش فلان متاع را از بازار بخرد و او همه‌چیز جز آن بستاند، هیچ خدمتی نگزارده است. یکی دیگر از نکاتی که نویسنده در نقد مولانا از فلسفه مهم می‌داند، این است که مولانا ابزار علم بحثی را وهم می‌داند و نه عقل. هم‌چنین وی بخش عظیمی از انتقادات مولانا به فلسفه و فیلسوفان را، متوجه ماهیت استدلال‌های ایشان می‌داند.
مولانا، استدلال‌های عقلی را از مصادیق بارز واسطه‌سازی می‌داند و واسطه‌سازی را در اموری که می‌توان با آن مواجهه مستقیم داشت، آفت‌زا می‌داند. البته مقدم بر آفت داشتن واسطه و فاصله، عقلاً نیز در جایی که می‌توان مستقیماً به وجود آفتاب با بودن خودش اشاره کنیم، چه نیاز است که با ظهور سایه بر آن استدلال کنیم؟ وقتی آتش رویت می‌شود، چه جای آن که با دود به آن راه یابیم؟ مولانا دلیل را عین مدلول می‌داند و می‌خواهد که دایه دلیل همان مادر مدلول باشد. وی دلیل‌آوری سایه‌وار را چون افسانه‌سرایی در شب، موجب خواب افزون می‌داند و نه بیداری؛ در صورتی که نظر در خود مدلول، آفتابی است که گرما و روشنی می‌بخشد و از غفلت و تغافل منع می‌کند. نویسنده اظهار می‌دارد نباید گمان برد که مولانا منکر استدلال‌آوری است. او استدلال را حرکت کورانه‌یی می‌داند که تنها از ناحیه بینایان و فقط برای یاری و تعلیم غیر صورت می‌پذیرد. پیامبران الهی و اولیای او نیز استدلال می‌آوردند، اما آنان تنها این ‌بار را برای بالاکشاندنِ دیگران بر خود تحمیل می‌کردند. در فهم حقایق‌الهیه جهان هستی، دلیل عقلی به هیچ روی حکم اثبات‌کننده و تاییدکننده ندارد، بلکه رنجی است به منظور تنزل حقایق در سطح دانش مخاطبان عمومی و مفاهمه با آنان در فضای عقل ایشان.
در فصل سوم به بحث از «تنهایی» در اندیشه‌های مولانا پرداخته می‌شود. به اعتقاد نویسنده، تنهایی متناسب با افراد مختلف و شیوه معیشتِ آنان و حتا سن‌شان، می‌تواند انواع مختلفی داشته باشد. فارغ از تنهایی به عنوان وضعیت عام انسانی، شرایط مختلف زنده‌گی هر انسان می‌تواند وی را با نوع خاصی از تنهایی روبه‌رو کند. برای مثال: تنهایی ناشی از عشق و تنهاییِ بیماران به سوی مرگ و نیز سالمندان بیمار، ناشی از شرایط روحی و جسمانیِ خاصی است که برای آنان حادث شده است. در تنهایی عشق، عامل توجه، عاشق را از مشاهده غیرمعشوق بی‌اختیار منصرف می‌کند و شرایط روحی وی همه احوال جسمانی‌اش را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
به اعتقاد نویسنده، تنهایی را می‌توان به طرق مختلف توجیه کرد. هم می‌توان تنهایی و ترس ناشی از آن را، تلقینات ذهن و بازیگری‌های آن به شمار آورد و هم آن را احساسی دانست که در ناخودآگاهِ انسان ریشه دارد و گاه از آن شعله می‌کشد و انسان را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد و هم به آن بُعد متافیزیکی داد و آن را ناشی از پرتاب شدن یا فراق دانست. هریک از این چهار نظریه، قایلانی دارد و احساس تنهایی را به وجهی و در فضایی خاص مورد بررسی قرار می‌دهد. فارغ از این‌که قایل به چه دیدگاهی باشیم و در چه فضایی از تنهایی سخن بگوییم، باید اذعان کنیم که عموم انسان‌ها بیش از آن‌که در پی شناخت تنهایی و به ویژه تنهاییِ خود باشند، طالب گریز و رهایی از آن‌اند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.