احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:امید عبدالوهابی/ یک شنبه 28 قوس 1395 - ۲۷ قوس ۱۳۹۵
بخش نخست/
دموکراسی واژهیی است که فارغ از تعاریف آن در حوزۀ عقل نظری یک واقعیت را شامل میشود که پیشتر از همه در ذات انسانها به صورت یک خواستۀ “فطری” مطرح و به پیگیری آنچه که مطالبات “جامعۀ مدنی” نام دارد، منتهی میگردد. اما همین واژه که یکی از نمودهای انسانی جامعۀ بشری است، نیازمند شناخت و تبیین درست سرفصلها و بایدها و نبایدهایی است که قبل و بعد از آن باید بدانها توجه کرد و برای محقق شدن هریک تلاش کرد.
در غیر این صورت، دموکراسی نیز مانند بسیاری از مترادفهای یک جامعۀ ایدهآل در کلیات حبس و محکوم به ایدهآلیسم انتزاعی میشود. در این بین صاحبان اندیشه درد نگارنده را با رویکردی آسیبشناسانه دنبال کرده و بیپرده از تبعات مثبت و منفی دموکراسی به عنوان واقعیتی اجتنابناپذیر سخن میگویند و هرآنچه را که منجر به تحقق ناقص یا گرایش به تودهگرایی فارغ از عقلانیت در مرحلۀ گذار به دموکراسی حقیقی میشود را به باد انتقاد میگیرند. آنچه که امروز ما از آن به نیکی یاد میکنیم و آرزویمان است که روزی به صورت کامل تجربهاش کنیم، ممکن است بهخاطر بسیاری از ندانمکاریهایمان تبدیل به بدعتی ناخواسته شود که هرگز پیشبینی نمیکردیم.
دموکراسی خواستۀ مطلوبی است، که در اندیشۀ اندیشمندانی چون کارل مانهایم “سرنوشت مقدر همۀ انسانهاست” که مخالفانش نیز ناچار اند که آن را به عنوان یک جبر اجتنابناپذیر در عرصۀ سیاست اعتراف کرده و دستیابی به آن را چه بخواهند و چه نخواهند، بازگشتناپذیر بدانند، اما آنچه که محل بحث است این است که بدانیم “کاوش در باب قابلیتها و الزامات آن(دموکراسی) وظیفۀ مبرم همۀ متفکران سیاسی است و فقط از این طریق است که میتوان بر روند مردمسالاریگرایی به نحوی مطلوب اثر گذاشت”. گاه و بیگاه دیده ایم که پرچمداران مردمسالاری همواره بعد از رسیدن به قدرت برای نهادینه کردن آن به عنوان یک فرهنگ همواره با مصایب و مشکلاتی مواجه اند که باید مقدمات آن را از پیش از این مرحله فراهم میکردند. در نگاه مانهایم نیز چنین دغدغهیی دیده میشود و به اعتقاد او تنها راهی است که میتوان لذت مردمسالاری را در سایۀ عقلانیت تجربه کرد.
ما به خوبی میدانیم که دموکراسی به معنای حاکمیت ملی بهخاطر عدم رعایت پیششرطهایش به پدیدههای شومی دچار شده که مانهایم آن را “خود خنثاسازی دموکراسی” معرفی میکند که در آن سیالیت بیحد و مرز دموکراسی بهجای حرکت به سمت پیشرفت و پویایی و به نوعی تکامل ارگانیک به مسیرهای بنبستی چون پیدایش تفکرات غیردموکراتیک و شکلگیری ساختاری توتالیتر منحرف میشود؛ واقعیت تلخی که آن را میتوان در بلعیده شدن حرکتها و جوششهای انقلابی در “انقلابیگری” و گرفتارآمدن آرمانهای مثبت اولیه در جرثومۀ “پوپولیسم” و عوامزدهگی و نهایتاً جمود و رکود و نابودی دید و شناخت.
Comments are closed.