احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:امید عبدالوهابی/ دو شنبه 29 قوس 1395 - ۲۸ قوس ۱۳۹۵
بخش دوم/
دموکراسی به معنای حاکمیت ملی بهخاطر عدم رعایتِ پیششرطهایش به پدیدههای شومی دچار شده که مانهایم آن را “خودخنثاسازی دموکراسی” معرفی میکند که در آن سیالیت بیحد و مرز دموکراسی بهجای حرکت به سمتِ پیشرفت و پویایی و به نوعی تکامل ارگانیک به مسیرهای بنبستی چون پیدایش تفکرات غیردموکراتیک و شکلگیری ساختاری توتالیتر منحرف میشود؛ واقعیتِ تلخی که آن را میتوان در بلعیده شدنِ حرکتها و جوششهای انقلابی در “انقلابیگری” و گرفتارآمدنِ آرمانهای مثبتِ اولیه در جرثومۀ “پوپولیسم” و عوامزدهگی و نهایتاً جمود و رکود و نابودی دید و شناخت.
به عنوان نمونه، میتوان به سرمنزلگاه مقصود در “فلسفۀ تاریخ” مارکس و عینیت تراژیک آن در دیکتاتوری پرولتاریا و منفجر شدن بمب در مسیر حرکت این قطار در”متد کشف تاریخ” و نهایتاً ظهور و بروز استعمار و آمبورژوازه شدن پرولتر و فجایع بعد از آن در کشورهای جهان سوم اشاره کرد. آنچه که از منظر مانهایم به عنوان یکی از شاگردان مارکس و با عنوان چالشهای میانمدت مبحث مردمسالاریگرایی مطرح میشود (چرا میانمدت؟ چون پایه اول دموکراسی یعنی استقرار آن آغاز شده، اما هنوز به دموکراسی به معنای حقیقی کلمه نرسیدهایم) و دقیقاً زمانی که مشارکت و دخالت در عرصۀ قدرت و برای دستیابی یا تاثیرگذاری بر فرآیند دموکراسی از خردگرایی و نخبهگرایی به تودهگرایی و حداکثری شدن دخالت مردم به ویژه طبقاتی که هرگز نمیتوان از آن به عنوان “ملت” یا در فلسفۀ اسلامی “امت” یاد کرد، سخن به میان میآورد، در واقع همان پنجرهیی است که رو به نسیم دموکراسی، نه در دایرۀ انتزاع فراواقعگرایانه بلکه به عنوان یک “واقعیت پیش رو و حتمی” باز میکند و آن را سکه دورویی میشناسد که هم نیش دارد و هم نوش. مانهایم زمان آغازین انحراف دموکراسی را اینگونه توضیح میدهد: «آنگاه که مشارکت، همهگانی میشود، گروههایی که هیچ شناختی از واقعیات سیاسی ندارند، یکباره وظایف سیاسی برعهده میگیرند.»
حاصل کار پیدایش وضعیتی تضادآمیز است. “و اینجاست که رجال سیاسی بر سر یک دوراهی مخمصهوار قرار میگیرند که یکی از حیاتیترین قسمتها در نهادینه شدن یا مرگ حتمی دموکراسی بعد از رسیدن به کلیات آن است: «اقشار و گروههایی که تفکر سیاسی واقعگرا دارند، مجبور اند با مردمی که اولین تماسهای خود را با سیاست تجربه میکنند، به همکاری بپردازند یا برعکس وارد مبارزه شوند.» آری تا پیش از این مرحله همهچیز رو به راه به نظر میرسید، هرچند که عینک نزدیکبین او بیشتر بر گزارههای اصلاحطلبانه گرایش دارد تا برتغییرات ناگهانی و انقلاب و ریویزیونیسم که حتا نخبهگان همان فرصت اولیۀ ماقبل مشارکت حداکثری را نیز بهدست نخواهند آورد و در عین حال، همواره نیز باید این را توجه داشت که محور اصلی “حداکثری” شدن حرکت است، نه خود حرکت. چرا که همواره در جوامع ماقبل دموکراسی در ابتدا روشنفکران و نخبهگان اند که به کمک مجاهدان میآیند و مجاهدان نیز باعقبۀ مردمی خود و با ساختن ورژنهای کوچکی از “انسان” و”ملت” اهداف را پیگیری میکنند و در یک لحظه انفجار رخ داده و سیل خروشان توده و عواموارد صحنه میشوند و کار را به ناکجاآباد میرسانند؛ اما بحث اصلی ما درواقع زاویه نگاه این متفکر و جامعهشناس آلمانی به مقولۀ “دموکراتیک شدن فرهنگ” در دایرۀ سنجش اخلاقی و نه صرفاً سیاسی و جامعهشناختی آن و نحوۀ پیشگیری از چرخۀ خود خنثاسازی با شناخت و تبیین مولفههای اصلی ساختار فرهنگی است. دموکراسی مقلد بیچونوچرای “خرد” است و در ستایش آن مدحها سروده است.
Comments are closed.